نسخه چاپی

سایت تحلیلی و اطلاع رسانی مفید نیوز
خاطره ای از نحوه برخورد شهید شاطری با نیروهای تحت امرش


تاریخ: ۲ اسفند ۱۳۹۱

به گزارش رویش‌ نيوز، سردار شهید حسن شاطری رییس ستاد بازسازی ایران در لبنان از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بود که در امور مهندسی جنگ، راهسازی و جاده سازی در مناطق جنگی فعالیت داشت.شهید شاطریاز فرماندهان اخلاق محور دفاع مقدس و پس از آن بود که مدتی پیش به دست تروریست های صهیونستی به دیار یاران خیبری اش پرکشید.

در همین راستا بر آن شدیم تا به بیان گوشه ای از زیبایی های زندگی این فرمانده، در قالب خاطره گویی بپردازیم، لیکن کمی متفاوت تر. مرسوم است در چنین مواقعی رسانه ها به سراغ همرزمان و یا خانواده شهید می روند و به انتشار خاطرات از زبان آنها می پردازند. رویش نیوز این بار سنت شکنی کرد و پای خاطره گویی یک سرباز ساده‌ی تحت امر شهید حسن شاطری نشست تا از زاویه دیگری به موضوع نگاه کرده باشد.

آنچه می خوانید حاصل گفتگوی مختصر رویش نیوز با محمد حسن اصفهانی، یکی از سربازان شهید شاطری در سال 1373 و در یکی از پادگان های نظامی است:

تقریبا سال 1373 بود که در پادگان لشگر صاحب الزمان تحت فرماندهی سردار شاطری در حال خدمت سربازی بودیم. آن زمان مباحثی از جمله تکریم سرباز و این حرف ها کمتر از زمان حاضر مطرح بود و اصولا پادگان های آموزشی نظامی پر بود از سخت گیری های بی مورد برخی فرماندهان.

در آن شرایط سردار شاطری،فرماندهی پادگانی را بر عهده داشت که از نظر جغرافیای بسیار حساس بود، چرا که با توجه به تحرکات شدید کوموله و جدایی طلبان منطقه، مرتبا مورد تهدید قرار می گرفت.

خاطره ی بنده از شهید بزرگوار شاطری برمی گردد به یکی از همین تهدیدات.

یک شب به دلیل احتمال ورود گروهی از کوموله ها به پادگان، آماده باش کامل داده شد و به سرعت دوشکاها را بر روی خودروها مستقر کردیم و به فرماندهی شخص شهید شاطری به محلی از پادگان که احتمال اختفای مهاجمین در آن جا زیاد بود حمله بردیم. این مکان، قسمتی از پادگان بود که توسط علف ها و گیاهان بلند کاملا پوشیده شده بود و ورود به این منطقه آن هم در شب خیلی خطرناک بود. در این ظرایط بود که روحیه خط شکنی شهید شاطری، به جوش در آمد و در عین اینکه هر تعداد سربازان زیاد بود، اجازه ورود هیچ یک از سربازان وظیفه به منطقه خطر را نداد.

ما ناگهان مشاهده کردیم شهید شاطری با یک تیربارژسه با پای پیاده در حالی که باصدای بسیار بلند، الله اکبر می گفت به دل منطقه زد، به طوری که ما به عنوان سربازان تحت امر وی هیچ موقع چنین فریادی از وی نشنیده بودیم. فرمانده بسیجی، پیاده در بین علف های بلند که از قامت یک انسان متوسط بلندتر بود، حرکت می کرد و فریاد الله اکبرش به همراه صدای تیربارش، آهنگ رشادت و استواری را در جان ما می نواخت. آن شب برای بنده و خیلی از همراهانمان درس بزرگی بود که چطور یک فرمانده خودش را جلو می اندازد تا مبادا به سربازان و نیروهایش آسیبی وارد نشود.

باید بگویم اینگونه رشادت ها که ما در زمان جنگ فقط نمونه های آن شنیده بودیم، آن شب دیدیم، و برای ما تازگی داشت و بسیار درس آموز.

http://mofidnews.com/index.php?page=desc.php&id=9258&tab=rooz