نسخه چاپی

سایت تحلیلی و اطلاع رسانی مفید نیوز
ماسون بودن سید جمال، آری؟ نه؟ یا هیچ کدام؟!
تریبون


محمدحسن مرصعی:

۱-شایعات، به معنای هرآنچه که در یک جامعه انسانی شیوع یافته و کارکرد اجتماعی پیدا می کنند، فارغ از انگیزه شایع کنندگان، چگونگی شکل گیری و انتشار، و …، را می توان لااقل به سه گروه کلی تقسیم کرد: شایعات دروغ، شایعات راست، ولی نیمه؛ و شایعات راست کامل، ولی مهم غیر أهم.

در این نوشتار هدف آنست که با تفکیک این سه دسته شایعه، با نگاهی به قرآن، و تاریخ صدر اسلام، به اهمیت دسته دوم و سوم که چندان هم مورد توجه قرار نمی‌گیرند، پرداخته شده و در نهایت ضمن بررسی یک شایعه در تاریخ معاصر با استفاده از این الگو، اهمیت یکی از تاکیدات مقام معظم رهبری روشن شود.

اولین دسته، شایعات دروغ است که عمدتا به منظور تخریب شخصیت افراد وجیه اجتماعی صورت می‌گیرد. جریان افک، که یکی از همسران رسول اکرم متهم به عمل منافی عفت می‌شود، نمونه‌ای از این شایعات است. نکته حائز اهمیت در جریان افک، این است که خداوند متعال تنها در یک آیه، از متولی و حزب(عصبه) منتشر کننده این اتهام یاد کرده، و در آیات متعددی، مخاطبین آن را مورد توبیخ قرار می‌دهد، که چرا در مقابل چنین افکی اقدامات فردی و اجتماعی لازم را به عمل نیاورده‌اند.

نکته دیگر اینکه سازنده یک شایعه دروغ، ممکن است دچار اشتباه شده باشد و لزوما کاذب نباشد؛ مثال چنین شایعه‌ای که در قرآن بسیار هم مورد تاکید قرار گرفته، شایعه کشته شدن رسول اکرم در جنگ احد است که باز در جریان همین شایعه نیز می‌بینیم که توبیخ عمدتا متوجه نحوه مواجهه مسلمانان با این شایعه است.

دسته دوم، شایعاتی‌اند که صادق، حق و مطابق واقع اند، اما بخشی از حقیقت‌اند؛ حرف راستی‌اند که تکه تکه و مثله شده است؛ و به بیان دیگر «لا اله»‌اند بدون «الا الله». مثال تاریخی بسیار مهم و سرنوشت سازی که برای این دسته می‌توان ذکر کرد، شایعه «شریح قاضی در میان جمعیت قبیله هانی در خارج قصر عبیدالله» است. شریح، پس از ملاقات با هانی در زندان عبیدالله و آگاهی از وضعیت زخمی و نامناسب او، به خارج قصر رفته و چنین گفت:

«امیر وقتی از خواسته شما در مورد رئیستان مطلع شد به من دستور داده نزد او بروم، من نیز نزدش رفته و از او دیدن کرده ام، بعد به من امر کرد با شما ملاقات کرده و اعلام کنم او [هانی] زنده است و آنچه در مورد کشته شدنش به شما رسیده باطل می باشد.»

آیا این گفته دروغ بود؟ خیر! بلکه …

و آخرین دسته از شایعات، و شاید مهم ترین آنها، شایعاتی اند که نه دروغ‌اند، و نه حتی راست تکه شده؛ بلکه راست مهم‌اند، که باعث قربانی شدن راست أهم می شوند. شایعه «دست داشتن علی بن ابیطالب (یا لااقل نزدیکانش) در قتل عثمان» ، که بهانه لازم برای دو جنگ علیه امیر المومنین را فراهم کرد، را شاید بتوان از این دسته دانست. معاویه در مسیر جنگ صفین در نامه ای برای اهل مکه و مدینه چنین نوشت:

«اما بعد، هرچند که ما از اموری بی خبریم، اما بر ما پوشیده نیست که علی عثمان را کشت. و دلیل مدعای ما آنست که قاتلین عثمان نزد او جایگاه دارند…»

و علی (ع) شاید بتواند خود را از «مدعا»ی معاویه برهاند، اما ظاهرا «دلیل» معاویه راست است و به هر حال کسانی مانند مالک اشتر، عمروبن حمق، محمد بن ابی بکر و … در دستگاه حکومتی علی ع جایگاه بالایی داشته اند.

شاید بتوان از روایات تاریخی-مانند روایت بیست و پنجم از کتاب سلیم- استفاده کرد که لب لباب یکی از پاسخهای امیرمومنان به چنین شایعه ای، این بوده است که «به فرض هم که اطرافیان من در قتل عثمان نقش داشته اند، و به فرض که می بایست قصاص شوند، این مساله «مهم» است؛ ولی «أهم»، تثبیت ولایت و رهبری در جامعه است؛ الأهم فالأهم؛ ابتدا معاویه بیعت کند، سپس به مجازات قاتلین عثمان هم رسیدگی می شود.»

۲- خصوصیت مهمی که شایعات دسته سوم دارند این است که نمی توان کسی که دست روی راست مهمی گذاشته است را کاذب خواند؛ زیرا بلافاصله خواهد گفت مگر دروغ می گویم؟ و راست هم می‌گوید! دیگر این که برخی مباحث در حوزه اخلاق فردی، مانند لزوم صدق و راستگویی و … نمی‌تواند به تنهایی پاسخگوی آن باشد.

اما در مقابل این دسته از شایعات چه باید کرد؟ و مهم تر این که چگونه می توان آنرا – چه در خود، چه در دیگران- تشخیص داد؟ چطور می‌توان فهمید که موضوعی که توسط من یا دیگری روی آن دست گذاشته‌ایم، راست مهم است یا أهم؟

به نظر می‌رسد تنها راهکار مواجهه، تشخیص و مقابله با این شایعات، رجوع به ولی، و استجابت اوامر ولی، و در یک کلام ولایتمداری است. مساله ای که درضمن آیات متعددی از کلام الله مورد تاکید قرار گرفته است؛ به عنوان مثال در آیات ابتدایی سوره انفال، خداوند پس از توبیخ نمودن برخی که حرف پیامبر را نشنیده می گرفتند، و مقایسه آنان با برخی جنبندگان، به آنان امر می کند که الله و رسولش را استجابت کنند، و بدانند که خداوند بین المرء و قلبه، حائل است و بر درونی ترین اسرار قلب آدمی احاطه دارد.(شاید اشاره به این باشد که نشنیده گرفتن ها، و أهم را مهم، و مهم را أهم جلوه دادن ها، ریشه در لایه های پنهان قلب آدمی دارد) و در آیه بعد هم مومنین را از فتنه ای اجتماعی پرهیز میدهد، فتنه ای که لاتصیبن الذین ظلموا منکم خاصه.

البته نیاز به ذکر نیست که «ولایتمداری» با «ابراز ولایتمداری» متفاوت است؛ چه بسا ولایتمداری که شاید به سبب امر أهمی، نتواند ابراز ولایتمداری کند، و چه بسیار کسانی که ابراز ولایتمداری می کنند، ولی…

۳-برای روشن تر شدن اهمیت این تقسیم بندی، و استفاده از آن، ذکر یک مثال تاریخی مفید به نظر می رسد. همگی با شخصیت سید جمال الدین اسدآبادی آشنا هستیم. در این نوشتار، با ابعاد مختلف شخصیتی و کارکردی ایشان کاری نداریم، بلکه آنچه مطمح نظر است، نحوه مواجهه افراد مختلف با موضوع عضویت ایشان در لژهای فراماسونری است؛ شایعه ای که در چند برهه زمانی خاص، و با انگیزه های مختلفی در سطح جامعه مطرح شده است.

درمیان تحلیل گران، چه قبل و چه پس از انقلاب، عده‌ای معتقدند که مرحوم سید جمال ماسون بوده است و شواهدی هم برای مدعایشان اقامه می‌کنند. (یکی از مهم ترین شواهد کتاب «مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سید جمال الدین اسدآبادی» است، که توسط دکتر مهدوی، از سوی دانشگاه تهران در سال ۴۲ منتشر شده و در آن چند سند برای عضویت سید در فراماسونری نقل شده است.)

به عنوان نمونه، تقی زاده در مقاله «سید جمال الدین اسد آبادی معروف به افغانی» در مجله کاوه حوالی سال ۱۳۰۰ این چنین می نویسد:

«در مصر شنیده شد که وی در آنجا در محفل فراماسونرها داخل بوده و در آنجا برضد انگلیس حرف زده بود.در بعضی جراید غربی به نظر می رسد که او خود بانی و موسس محفل فراماسونری بود که۳۰۰ عضو داشت»

عده ای از معاصرین نیز به خاطر همین عضویت در فراماسونری، سید را فاقد «بصیرت» می‌دانند:

«سید جمال وارد فراماسونری می شود و با افتخار به فراموش خانه می رود و عکس می گیرد و لباس آنها را می پوشد… عالمی به این بزرگی و همت، بصیرت که نداشته باشد، گول این شعارها [برادری/برابری/آزادی] را میخورد… »

در مقابل عده ای سعی دارند که نشان دهند این شایعه بالکل دروغ است، و پس از نقد شواهد اقامه شده از سوی گروه اول، معتقدند که دروغ سازی‌های این چنینی علیه سید جمال، از سوی کسانی مانند تقی زاده، رائین، کتیرایی و … -خصوصا در حوالی سال ۴۲- به منظور تردید افکندن در ذهن توده مردم نسبت به روحانیونی است که اقدامات سیاسی می کنند.

گروه سومی معتقدند ولو مرحوم سیدجمال در این گونه تشکیلات حضور داشته، اما چون اولا هدفش متفاوت بوده، و ثانیا در آن روزگار وجهه استکباری و استعماری فراماسونری مانند امروزه روشن نبوده است، نباید فراماسون بودن سید جمال را، با توجه به بار معنایی خاصی که امروزه دارد، نقطه ضعف کل حرکت ایشان تلقی کرد، و با همین نقطه ضعف، تمام اقدامات ایشان را به چالش کشید. به بیان دیگر، از نگاه این عده، فراماسون بودن مرحوم سید، بخشی از حقیقت است؛ نه تمام حقیقت.

اما در این بین گروه چهارمی هم یافت می شوند که شاید بتوان از تحلیلشان درباره سید جمال، فهمید که از نظر آنها، اساسا ماسون بودن یا نبودن سید جمال «اهمیتی» ندارد. به عبارت دیگر، با استفاده از الگوی مفهومی ارائه شده در این نوشتار، چنین موضوعی-به فرض صحت- مهم است نه أهم. و شاید از همین روست که حتی در صدد هم بر نمی آیند که معلوم کنند آیا این موضوع صحیح است یا سقیم؛ چرا که این وقت را باید برای امر أهم بگذارند. به عنوان مثال، حضرت امام در پاسخ به سوال ریچارد کاتم پیرامون شخصیت سید جمال، این گونه پاسخ می دهد:

«جمال الدین، مرد لایقی بوده است، لکن نقاط ضعفی هم داشته است؛ و چون پایگاه ملی و مذهبی در بین مردم نداشته، از آن جهت زحمات او با همه کوشش ها، به نتیجه نرسید، و دلیل بر این که پایگاه مذهبی نداشته است، این که چون شاه وقت (ناصرالدین شاه) او را گرفت و با وضع فجیع تبعید کرد، عکس العملی (از سوی مردم ) نشان داده نشد، و زحمات او، چون این پایگاه را فاقد بود، به نتیجه نرسید.»

جالب اینجاست که حضرت امام، نقطه ضعفی را که برای سید جمال ذکر می کند، نه ماسون بودن ایشان، بلکه پایگاه ملی مذهبی نداشتن ایشان است؛ نکته ای که خود سید جمال هم، در آخرین نامه ای که در زندان نوشته است، به آن اشاره کرده است.

مقام معظم رهبری در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی در ۳۰ خرداد ۶۰ چنین می فرماید:

«[در مقایسه دکتر شریعتی با سید جمال] سید جمال را نمی شود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد. قبل از سید جمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود.»

شهید مطهری هم در کتاب نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر می نویسد:

«بدون تردید، سلسله جنبان نهضت های اصلاحی صد ساله اخیر، سید جمال است. او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد. برای تحصیل مجدد عظمت از دست رفته مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین را فوری می دانست..بدعت زدایی و خرافه شویی را شرط آن بازگشت می شمرد، اتحاد اسلام را تبلیغ می کرد، و دست های مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاق افکنی های مذهبی و غیر مذهبی می دید و رو می کرد.»

نگارنده، بدون قضاوت صریح درباره صحت چهار نظر پیش گفته درباره این مثال خاص، معتقد است تحلیل و تبیین بسیاری از امور ظاهرا پیچیده در تاریخ معاصر-مانند مشروطه، انجمن حجتیه، دکتر شریعتی، شهید جاوید، آقای منتظری، و … و حتی فتنه ۸۸- که در همگی این موارد دو طیف از روحانیون در مقابل هم صف بندی فکری (و بلکه اجتماعی) می‌کنند، ریشه در همین تفکیک أهم از مهم دارد، نه تفکیک راست از دروغ؛ موضوعی که اخیرا از سوی مقام معظم رهبری، تحت عنوان «اصلی فرعی کردن امور»، بارها مورد تاکید قرار گرفته است و متاسفانه جماعت به ظاهر ولایتمدار، بهای لازم را به این توصیه حیاتی و سرنوشت ساز نمی‌دهند؛ و بلکه سعی وافری، آگاهانه یا نا آگاهانه، در وارونه جلوه دادن اهمیت اموری دارند که رهبری، تصریح به خلاف آن نموده است.

حرف آخر: در عصر حاضر، مطبوعات و رسانه ها مهم ترین نقش را در أهم جلوه دادن مهم و مهم جلوه دادن أهم ایفا می کنند.

http://www.teribon.ir

 

http://mofidnews.com/index.php?page=desc.php&id=766&tab=weblog