نسخه چاپی

سایت تحلیلی و اطلاع رسانی مفید نیوز
صادق هدايت چرا خودكشى كرد؟
روزانه


صادق هدايت چرا خودكشى كرد؟ يكى از علل خودكشى او اين بود كه اشراف زاده بود. او پول توجيبى بيش از حدّ كفايت داشت اما فكر صحيح و منظم نداشت. او از موهبت ايمان بى‏ بهره بود، جهان را مانند خود بوالهوس و گزافه كار و ابله میدانست. لذتهايى كه او میشناخت و با آنها آشنا بود كثيف‏ترين لذتها بود؛ و از آن نوع لذتها ديگر چيز جالبى باقى نمانده بود كه هستى و زندگى، ارزش انتظار آنها را داشته باشد. او ديگر نمیتوانست از جهان لذت ببرد. بسيار كسان ديگر مانند او فكر منظّم نداشته و از موهبت ايمان هم بى‏ بهره بوده ‏اند، اما مانند او سير و اشراف زاده‏ نبوده ‏اند و حيات و زندگى هنوز براى آنها جالب بوده است، لهذا دست به خودكشى نزده‏ اند.

امثال هدايت اگر از دنيا شكايت مى‏كنند و دنيا را زشت مى‏بينند غير از اين راهى ندارند؛ ناز پروردگى آنها چنين ايجاب مى‏كند. آنها نمى‏توانند طعم مطبوع مواهب الهى را احساس كنند. اگر صادق هدايت را در دهى مى‏بردند، پشت گاو و خيش مى‏ انداختند و طعم گرسنگى و برهنگى را به او مى‏ چشاندند و عند اللزوم شلّاق محكم به پشتش مى‏ نواختند و همينكه سخت گرسنه مى‏شد قرص نانى در جلوى او مى‏گذاشتند، آنوقت خوب معنى حيات را مى‏فهميد و آب و نان و ساير شرايط مادّى و معنوى حيات در نظرش پر ارج و با ارزش مى‏گرديد.

سعدى در باب اول «گلستان» داستانى آورده، مى‏گويد: آقايى با غلامش به كشتى نشست. غلام كه دريا نديده بود وحشت كرد و بيقرارى مى‏نمود، بطورى كه اضطراب او ساكنين كشتى را ناراحت ساخت. حكيمى در آنجا بود، گفت چاره اين را من مى‏دانم؛ دستور داد غلام را به دريا افكندند. غلام كه خود را در ميان امواج خروشان و بيرحم دريا مواجه با مرگ مى‏ديد سخت تلاش مى‏كرد كه خود را به كشتى رساند و از غرق شدن نجات دهد. پس از مقدارى تلاش بي فايده، همينكه نزديك شد غرق شود، حكيم دستور داد كه نجاتش دهند. غلام پس از اين ماجرا آرام گرفت و ديگر دم نزد. رمز آن را جويا شدند، حكيم گفت: لازم بود در دريا بيفتد تا قدر كشتى را بداند.

آرى، شرط استفاده كردن از لذتها آشنا شدن با رنجها است. تا كسى پايين درّه نباشد عظمت كوه را درك نمى‏كند. اينكه خودكشى در طبقات مرفّه زيادتر است يكى از اين است كه معمولا بى‏ ايمانى در طبقه مرفّه بيشتر است، و ديگر از اين است كه طبقه مرفّه، لذّت حيات و ارزش زندگى را درك نمى‏كنند؛ زيبايى عالم را احساس نمى‏كنند؛ معنى حيات و زندگى را نمى‏فهمند. لذت و رفاه بيش از اندازه، انسان را بى حس كرده و به صورت يك موجود كرخت و ابله در مى‏آورد. چنين انسانى بر سر موضوعات كوچكى خودكشى مى‏كند. «فلسفه پوچى» در دنياى غرب، از يك طرف حاصل از دست دادن ايمان است، و از طرف ديگر محصول رفاه بيش از اندازه. غرب، بر سر سفره شرق نشسته است و خون شرق را میمكد، چرا دم از پوچى و نيهيليسم نزند؟

كسانى كه خودكشى را به حساب حسّاسيّت میگذارند بايد بدانند كه اين «حساسيت» چه نوع حساسيتى است. حساسيت آنها حساسيت ذوق و ادراك نيست؛ به اين معنى نيست كه فهم لطيف‏ترى دارند و چيزهايى را درك مى‏كنند كه ديگران درك نمى‏كنند؛ حساسيت آنها به اين معنى است كه در مقابل زيبايي هاى جهان، بى‏ احساس و كرخت و در مقابل سختي ها زودرنج و كم مقاومت‏ اند. چنين آدمهايى بايد هم خودكشى كنند و چه بهتر كه خودكشى كنند، ننگ بشرند و بهتر كه اجتماع بشر از لوث وجودشان پاك گردد.

مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى

جلد ‏1

صفحات 186 و 187

http://roozaaneh.blogfa.com

http://mofidnews.com/index.php?page=desc.php&id=724&tab=weblog