او چه پاسخی به زن برهنه داد!؟
سرباز صفر جنگ نرم
او جوانی بود که خدا جمال و زیبایی را به کمال به او داده بود،شغلش بزازی بود یعنی در مغازه پارچه فروشی کار می کرد،مدتی بود زنی که زیاد به مغازه پارچه فروشی آنها رفت و آمد می کرد او را زیر نظر گرفته بود.
شهوت بر آن زن غلبه کرده بود که هر روز میرفت، پارچه میخرید و هر بار شعله شهوت او زیادتر میشد. یک روز رفت، چند طاقه پارچه خرید به صاحب مغازه گفت: من نمیتوانم بیاورم، بده شاگردت بیاورد. خودش به منزل رفت تا خود را مهیا کند.
جوان پارچه ها را به درب خانه زن آورد و درب را زد، زن گفت: پارچهها را داخل بیاور. همین که داخل آمد، زن درب را بست و خود را در مقابل این جوان زیبا با بیحیایی برهنه کرد و اعلان کرد که اگر با من نباشی فریاد میزنم که این میخواست با من عمل منافی عفت انجام دهد.
حالا این جوان چه می کرد؟! او که جوان پاکی بود و تا آن روز دامن خود را به معاصی آلوده نکرده بود!
توکل به خدا کرد و از پروردگار عالم یاری خواست و به ظاهر اعلان کرد که من میروم تا آماده شوم. به بیتالخلاء رفت، در آنجا از آن کثافات برداشت ( چون در قدیم چاهی نبود و آنها را برای کود حیوانی بر میداشتند) و به سر و صورت و لباس خود مالید. وقتی بیرون آمد، زن دید آن جمال زیبا به کثافات انسانی متعفن شده است، در را باز کرد و گفت: برو گمشو بیرون!
نام این جوان ابن سیرین بود؛ابنسیرین میتوانست به دامن گناه برود و بگوید: خدا! من دیگر چارهای نداشتم، او میخواست داد بزند و بعد هم به ظاهر اظهار توبه کند، اما این کار را نکرد. اجتناب از معاصی یعنی این که جلوی او گناه آماده بود، اما او از آن دوری کرد.
بزرگان می گویند: او از گناه اجتناب کرد و رفت با یک درهم یا دیناری خود را شست و تمام شد، اما در مقابل، پروردگار عالم به او چه ها که نداد! طوری شد که ابنسیرین هرجا میرفت بدون این که عطر بزند، بدنش بوی عطر میداد. تعبیر خواب پیدا کرد، ریاضیدان شد. یک شاگرد بزاز از گناه اجتناب کرد، خدا مقامی به او مرحمت کرد که همان مقام مخلصین در کتاب خداست.
http://aql.blogfa.com/
|