نسخه چاپی

سایت تحلیلی و اطلاع رسانی مفید نیوز
نابرده رنج، نوستالژی و هپی اند
رجانیوز


"نابرده رنج"، خواسته و ناخواسته خاطرات گذشته‌ای نه‌ چندان دور را برای عده زیادی مخاطب ایرانی زنده کرد و فضایی را که بسیاری از جوانان و نوجوانان از آن اطلاعی نداشتند، به تصویر کشید. نوارچسب‌های ضربدری روی پنجره‌های شیشه ای، ساعت‌های بیضوی کوکی، صف ایستادن‌های مکرر اجناس کوپنی، سریال اوشین و بسیاری چیزهای کهنه و از کار افتاده امروزی که آن روزها برای خود سروری می‌کردند.

همه این‌ها فرصتی مناسب را برای کارهای بزرگ فراهم می‌کنند. چیزهایی مثل فرهنگ سازی و احیای آدابی رو به فراموشی.

نابرده رنج در کنار داشتن داستانی با مؤلفه‌های جذاب، فرهنگ احترام به والدین، حرف شنوی از بزرگ‌تر، نان و نمک، لقمه حلال، غیرت، همسایه‌داری و... را یادآوری می‌کند اما در بیان فرهنگ کار و تلاش، به جز جاهایی که قاچاق و ره صد ساله یک شبه رفتن‌ها را به سخره می‌کشد، آن‌طور که از نامش انتظار می‌رفت، موفق نبود.

ادامه مسیر داستان در فضای جبهه و جنگ علی‌رغم زنده‌کردن مهم‌ترین اتفاق آن سال‌ها یعنی دفاع مقدس و داستان آدم‌های نازنینش، چیزی جز یک ایده جذاب اما دم دستی و دستمالی شده در فیلم‌های طنزی مثل مارمولک و اخراجی‌ها، منطق روایی دیگری نداشت.

از طرفی میان آن همه اتفاق رئال، بیان یک داستان عجیب و افسانه‌گون مثل گنج پدری و نقشه رمزگونه که زیر پای اسد رقم می‌خورد، وصله‌ای بود روی پیشانی مجموعه که با بتونه کاری‌های متعدد باز هم در بسیاری موارد توی ذوق می‌زد و در عالم عینیات پا در ورطه تمثیل و اسطوره گرایی گذارده بود.

این سریال، راوی برهه‌ای از تاریخ این سرزمین بود که به دلایل فراوان فراموش شده بود و حوادث سیاسی و اجتماعی اخیر یادآوری آن را برای روحیه‌بخشی و آگاهی نسلی از جامعه مفید و الزامی می‌نمود.

به نظر نگارنده، پروژه‌هایی مثل نابرده رنج، ستایش، سراب و در گذشته فاصله‌ها، در چشم باد و... پیش و بیش از آن که قصه‌گو باشند، مجموعه‌هایی استراتژیک هستند که باید تاریخ و فرهنگ ایرانی را حراست كنند و نیازهای روحی جامعه امروزی را غنا بخشند.

نابرده رنج با فراهم آوردن موقعیت مناسب برای به دوش کشیدن رسالتی غیر از قصه گویی گام‌هایی محکم بر می‌دارد و با ریتمی مناسب پیش می‌رود و همه چیز را سر جایش قرار می‌دهد تا این که نوبت به پایان بندی می‌رسد.

متاسفانه قسمت آخر برای مجموعه‌ای با این همه توانمندی از نظر قالب طنزگونه و محتوای آموزنده و نقش‌های جاافتاده و موقعیت‌های بکر، مسلخی می‌شود که نه تنها قهرمانان داستان را به قتل می‌رساند بلکه تمام بافته‌های خود را رشته می‌کند.

مخاطبی که برای دلخوشانش ساختمان پزشکان و قهوه تلخ می‌نیوشد، این بار درست جایی که باید به شیوه‌ای منطقی، دوست داشتنی و مورد انتظار به خواسته‌هایش برسد، ناگهان به خاطر ترس و لرزهای متولیان سریال که به شکلی وهم-آلود، به‌جای آن که بر باورهای خود تکیه کنند، اسیر تئوری پردازی‌های غلط، روشنفکر مآبانه و حرف‌های خاله زنکی می‌شود و ناگاه دست مخاطبی را که تا این جای کار با خود کشانده‌اند رها می‌‌کنند.

بعضی از این پیش فرض‌های غلط به این شرح است:

1. چه کسی گفته بعثی‌ها احمق نیستند؟

سال‌ها پیش وزیر فرهنگ و ارشاد اسبق این دیار در مورد سینمای دفاع مقدس با مغلطه ای فاحش کلاه گشادی بر سر بسیاری از اهالی فرهنگ که خود را صاحب شاخک‌های تیز می‌دانند، گذاشت و تکلیف خیلی چیزها را مشخص کرد و سفسطه وار گفت كه "اگر رزمنده های ایرانی با یک تیر چهار تا عراقی را می کشتند اما 60 تا عراقی یک ایرانی را نمی توانست بکشد، پس چرا جنگ هشت سال طول کشید؟"

آخر آقای وزیر متفکر! مساله سینمای دفاع مقدس چه ربطی دارد به طولانی شدن مدت جنگ؟

چرا برای یک مدلول، دلیلی غیر، حاکم می‌کنید؟ آخر کجای دنیا مردم در حال جنگ یک سامان، نبرد خود را در همان لحظه به باد انتقاد می‌کشند و از قهرمان سالاری که برای تقویت روحیه جنگجویان کشورشان و مردم مدافع آنها انجام می‌پذیرد، چشم پوشی می‌کنند که مردم مظلوم و صاحب حق این سرزمین چنین نکنند؟

از طرفی چند فیلم سینمایی با این ویژگی‌های کاریکاتوری ساخته شده‌اند؟ کدام فیلم‌ساز مطرح سینمایی ما که جبهه را لمس کرده، این‌گونه آثاری دارد؟ کدام فیلم های مطرح سینمای دفاع مقدس این شکلی هستند؟ بلمی بسوی ساحل؟ مهاجر؟ دیده بان؟ افق؟ عملیات کرکوک؟ حور در آتش؟ سجاده آتش؟ کدام؟

اما باید اقرار کرد که این تفکر در بعضی اذهان نهادینه شده و تأثیرهاي آن را امروزه در تلوزیون می‌بینیم.

2. چه کسی گفته هپی اند (happy end) خوب نیست؟

چه کسی حکم کرده فیلم‌های ایرانی باید به عروسی ختم بشوند و یا این که نباید؟

در نابرده رنج وقتی همه قطعات دومینو یا همه قطعات پازل و یا همه چرخ دنده‌ها به گونه‌ای قرار گرفته‌اند که قطعه آخر چیزی جز یک وصال عاشقانه و به قول خودمان عروسی نباید باشد، به چه بهانه‌ای از این مهم سرباز زده می‌شود؟ از ترس حرف مردم؟

وقتی همواره سینمای خودمان را با هالیوود مقایسه می‌کنیم، چرا از بارزترین مولفه آن سینما یعنی یک پایان خوش غافل می‌شویم؟ و ناامیدی و منفی گویی و پایان باز را برای یکدیگر ارث می‌گذاریم؟

اگر در پایان مجموعه نابرده رنج، عملیات نیروهای خودی مانند دیگر اتفاق‌هاي مجموعه با ترفندی نمکین و اتفاقی خوشایند به خیر و سلامت می‌گذشت و بالگردهای جنگی و نه ترابری! در آخرین لحظات و پیش از عملیات انتحاری کژال و اسد می‌رسیدند، آن دو زنده می‌ماندند و با تشویق‌های کژال و رنج بردن‌های اسد او هم ادامه تحصیل می‌داد، جابر به بیمارستان منتقل می‌شد و نجات می‌یافت و مرضیه مانند بسیاری از زنان قهرمان این سرزمین خود به خواستگاری جانبازی قطع نخاع شده می‌رفت و دیگر لازم نبود عماد یکه و تنها و با آن سابقه درخشان، در کسوت نخ نما شده یک مسافرکش، بشود نماد بسیجی واقعی و طعنه بزند به نظام و حکومت و بسیاری جانبازان و قهرمانان این دیار که با ادامه تلاش خود و بردن رنج به گنج علم و دانش و حتی با جرات بگوییم به قله‌های اقتصادی و سیاسی رسیده‌اند و کسی حق‌شان را ضایع نکرده است.

3. اومانیسم

این چرخش ناگهانی و تغییر رویه غیر مالوف در قسمت پایانی نابرده رنج، پاچه منوچهر را هم می‌گیرد و شخصیتی که تمام عمرش را در غفلت به سر برده و لحظه‌ای خدا را در نظرش نیاورده و به قول خانوم جان از صدام هم بدتر است، در واپسین لحظات عمرش به جای تکیه بر مادیات و فردگرایی‌های خاص خودش، یک‌باره خدا را به مصاف می‌طلبد و زبان به شکوه و شکایت از او می‌گشاید و اومانیست بودن و منوچهر بودنش را عربده می‌کشد.

به یاد فیلم 127 ساعت می‌افتم که طرف تک و تنها پنج روز تمام بین سنگ و صخره ای گرفتار می‌شود و یک بار هم خدا را صدا نمی‌زند چه رسد به این که سرش را بالا بگیرد و کژ گویی به خدا را تعلیم دهد.

و ای کاش مثل همین فیلم‌های هالیوودی و پس از یک پایان امید بخش با نشان دادن عکس اسد و عماد واقعی و این که الان کجا هستند و چند تا بچه دارند و... می‌رساندند همه این‌ها که ناباورانه دیدید، عین واقعیت بود که خلاف هم نبود.

http://www.rajanews.com

http://mofidnews.com/index.php?page=desc.php&id=458&tab=weblog