ساکنان سرزمین دزدان دریایی هرچند وقت یک بار دچار توهم خودبزرگ بینی می شوند و با چراغ سبز قدرت های بین المللی ادعاهای واهی خود را نسبت به جزایر ایرانی تکرار می کنند. اما به راستی کشوری که بیش از چهل سال از تشکیل آن نمی گذرد و همچون قطره ای در کنار دریای تمدن و فرهنگ ایران است چطور جرات تکراراین ادعاها را دارد؟
مطالعهی تاریخ و غور در وقایعی که در آن شکل گرفته است، نشان دهندهی این گزاره است که بسیاری از واحدهای سیاسی تحت تأثیر چفت و جور شدن با نظام مسلط و مستقر در عرصهی بینالمللی موجودیت برای خود کسب کردهاند یا از موجودیت ساقط شدهاند. واحدهای سیاسی که تأثیرپذیر خوانده میشوند با تغییر روابط قدرت در نظام بینالملل از چند به دوقطبی و از دو به تک قطبی کنشی متفاوت از سابق و متناسب با مناسبات قدرت فعلی و لاحق را انجام میدهند.
به عبارت آشکارتر، این کنشگران تحت تأثیر پویشهای قدرت داخلی نبوده و نیستند و این مناسبات نظام بینالملل است که آنها را متأثر میکند. گاهی نظام بینالملل ایجاب میکند که کنشگری واجد امتیاز قدرت باشد، میشود و گاهی در مناسبات بینالمللی، از نقش و اهمیت آن کاسته میشود. هم در گاه اول و هم در گاه دوم، پویشها، هنجارها و معادلههای داخلی در رفتار سیاست خارجی کنشگر متأثر کارگر نبوده و نیست و این روابط در مرکز قدرت بینالملل است که نقش تعیین کنندهای در رفتار آن دارد.
تاریخ گویای آن است که بسیاری از ادعاهای التهاب آفرین امروزی ریشه در وقایعی ناگوار دارد. این ناگواری خود را به دنیای امروز ما نیز تسری داده است و سبب شده حقایق به گزارههایی تهی بدل شود که روابط قدرت، معنا و محتوای آن را تعیین میکنند. ادعاهای امروزی حاکمان «امارات متحده عربی» نمونهای از این واقعیت است که چگونه کشوری که حدود 40 سال از تأسیس آن میگذرد با در هم تنیدن در روابط قدرت در نظام بینالمللی، امکان آن را مییابد که حقایقی با پشتوانهی تاریخی هزاران ساله را دگرگون کرده و به تدریج ادعاهای دیگری در اذهان جهانیان بنشاند. مروری گذرا بر تاریخ منطقهی خلیج فارس نشان میدهد ادعاهای امروزی شیوخ حاشیهی جنوبی این خلیج، ریشه در همین مناسبات و روابط قدرت داشته است. به عبارتی اگر اشغالگری استعمارگران انگلیسی نبود، نه تنها ساختار سیاسی و جمعیتی این منطقه به گونهای دیگر بود بلکه هیچ یک از ادعاهای کنونی شیوخ محلی از اعراب نداشت.[1]
سرزمین دزدها
از بدو ورود انگلیس به منطقهی خلیج فارس، این کشور به دنبال پیگیری اهداف استعماری خود و در جهت بهرهبرداری از منابع این سرزمینها از یک سو و تثبیت موقعیت خود در خلیج فارس از دیگرسو ناچار بود تا اعراب این منطقه را تحت انقیاد خود در آورد. بنابراین به دنبال نیازها و در راستای اهداف استعماری خود، از سالهای اول قرن بیستم میلادی این مناطق را «سرزمین دزدها» نام نهاد. این که گفته شد کشورهای جنوبی حاشیهی خلیج فارس بیشتر ساختهای از روابط قدرت هستند با این موضوع بیشتر نشان داده میشود که نقش انگلیس به عنوان یکی از محورهای اصلی قدرت در نظام بینالملل حتی در نامگذاری و تسمیهی این سرزمینها به خوبی روشن شود. در اوایل قرن بیستم، انگلیس برای این که جایگاه خود در منطقهی خلیج فارس را تثبیت کند، در این سرزمین سیطره افکند و در تلاش برای کسب مشروعیت در این منطقه و سلطهی استراتژیک بر این گستره بود. از این رو در این دوره هیچ سخنی از امارات متحده عربی نبود چه رسد به گزارههای ادعایی آن در مورد سرزمینهای کشورهای دیگر.
تلقی منطقهی سازش (سواحل متصالحه)
هم از این رو و متأثر از همین تداوم وابستگی به روابط قدرت و مناسبات توزیع قدرت در نظام بینالملل بود که حتی تئوری سازش و موجودیت برای واحدهای سیاسی این منطقه، بازنمایی شد. نظام توزیع قدرت و مرکزیت قدرت در ساختار بینالملل به نمایندگی از واحد تأثیرگذار خود دست به دستکاری مناسبات فرهنگی و سیاسی – سرزمینی خود زده و پویشهای منطقه را دچار دگردیسی میکند.هم از این رو است که رفتار انگلیس در معادلهی بازی در اوایل قرن بیستم معنا پیدا میکند، بدین گونه انگلیس، پس از سرکوب قواسیم یا همان خاندان «قاسمی» که حاکمان امروزی شارجه و رأسالخیمه و هم خانواده با حاکمان وقت بندرلنگه بودند، با آنها از در سازش درآمده و از آن زمان نام «سواحل آشتی یا سواحل متصالحه»، بر این منطقه گذاردند.
ادعای خاندان قاسمی بر جزایر سهگانه از همان هنگام شکل گرفت و وعدههای آشکار و پنهان انگلیسیها این ادعا را تشدید کرد. البته درگیریها ابتدا میان ایران و استعمارگران انگلیسی شکل گرفت، زیرا در آن زمان، شیوخ جنوب خلیج فارس هویت سیاسی مستقلی نداشتند. حتی زمانی که بعد از جنگ جهانی اول ایران خواهان ارسال این موضوع به جامعهی ملل شد، انگلستان که خود در شورای جامعهی ملل بود با آن مخالفت کرد.[2] این خود نشان دهندهی میزان تأثیرگذاری انگلستان بر معادلهها، تحولات و مناسبات موجود در این منطقه دارد.
تشکیل کشور شیخ نشینهای (امارات) متحده عربی
همانطور که اشاره شد، انگلیس برای تثبیت جایگاه استراتژیک خود در منطقهی خلیج فارس دست به اشغال نواحی جنوبی این منطقه زد و بعد از این که به حضور در منطقه نیاز نداشت، دست به شکلدهی به شیخنشینهای (امارات) متحده عربی زدند. شیخنشینهای متحده عربی، اتحادی از 7 شیخنشین کوچک به نامهای «ابوظبی، دبی، شارجه، عجمان، فجیره، رأسالخیمه و امالقوین» است که بعد از خروج انگلیس از منطقه در 2 دسامبر 1971م. شکل گرفت .انگلیسیها خود میدانستند که ماهیت ایرانی این جزایر انکارناپذیر است. (آنها حتی در سال 1888م. با ارایهی نقشههایی که از سوی وزارت جنگ بریتانیا تهیه شده بود، این جزایر را به طور رسمی بخشی از خاک ایران دانسته بودند)
آنها به این موضوع نیز واقف بودند که جعل کردن تاریخ به مستندات قوی نیاز دارد که این موضوع برای ایران به عنوان کشوری متمدن و دارای پیشینهی طولانی در بطن تاریخ امکانپذیر نیست. از این رو تخم فتنه را در دامن اعراب پروراندند تا بتوانند موضوع اختلافی در منطقه (برای توجیه و تثبیت حضور نظامی در منطقهی خلیج فارس) به وجود آورند؛ و چه موضوعی بهتر از این که مخالفتهای دو بازیگر، هویتی، حیثیتی و سرزمینی باشد.
به عبارتی آنچه در تعیین و بروز رفتار بازیگری چون شیخنشینهای عربی نقش داشته است، مسألهی نیازهاو واحدهای نظام بینالملل مثل انگلیس است که حسب مطالبات بینالمللی خود مناسبات واحدهای متأثر را در این برهه از زمان، صورتبندی میکردند. آنجا که نیاز به شکلگیری واحدهای سیاسی جعلی در تاریخ است، دست به شکلدهی آن زدند و آنجا که نیاز به دامن زدن به مسائل سرزمینی است، به آن دامن زدند. تغییر نیازهای نظام بینالملل و واحدهای سیاسی در منطقهی خلیج فارس سبب شد تا به تدریج تلاش کنند که شرایط حقوقی و حاکمیتی منطقه را تغییر دهند و در برخی از سرزمینهایی که از گذشتههای دور متعلق به ایران بود، رد پایی برای خود برجای گذارند.
امضای یادداشت تفاهم بین ایران و شیخنشین شارجه
در سال 1971م. یادداشت تفاهمی (و نه معاهده، کنوانسیون یا هر عنوان حقوقی که لازمالاجرا باشد)، بین ایران و شیخنشین شارجه که هیچ عنوان حقوقی برای امضای تفاهمنامه با یک واحد سیاسی را نداشت، امضا میشود که در آن به برافراشتن پرچم دو کشور در بخشهایی از این جزایر اشاره میشود. بدون اینکه صحبت از حاکمیت مطلق شارجه بر این جزایر شود. در نوامبر 1971م. و یک روز قبل از خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس، نظامیان ایران، وارد جزایر تنب کوچک و بزرگ شدند و با توافق ایران و انگلستان، هیچ نیازی به رضایت شیخ رأسالخیمه که پیشتر متأثر از سیاستهای انگلستان، مدعی جزایر تنب بود، احساس نشد.
به عبارت دیگر، چون انگلستان به مالکیت و حاکمیت ایران بر جزایر تنب اذعان داشت، نیازی به تدوین هیچگونه موافقتنامهای نمیدید. اما در مورد جزیرهی ابوموسی، وضعیت کمی فرق کرد. در حین مذاکرات ایران و انگلستان، در سال 1971م.، لندن مدعی شد که نگران حقوق ساکنان عرب جزیره که تابعیت امارت شارجه را دارند میباشد و دولت ایران در پاسخ متعهد شد آنها از حقوق یکسانی برخوردار باشند. انگلستان اما این تعهد را نپذیرفت. با اعمال فشارهای بریتانیا بر ایران مقرر شد که شیخ شارجه، به منظور تأمین نظم میان ساکنان خود در جزیره از یک پاسگاه پلیس برخوردار باشد.
این در حالی است که یادداشت تفاهم به ایران حق استقرار نیروهای ارتش را داد که کار ویژهی آن بسیار مهمتر و متفاوتتر از کار ویژههای پاسگاه پلیس بود. با این حال، در مکاتبات بعدی که میان ایران و شارجه و توسط دولت بریتانیا صورت گرفت، ترتیبات بعدی بهگونهای انجام شد که ذرهای در حق حاکمیت ایران بر جزایر تردیدی وجود نداشته باشد و یا سبب ایجاد حق مضاعف برای امارات متحده عربی نشود. این یادداشت تفاهم و مکاتبات بعدی که جزء لاینفک آن بودند، مورد قبول ایران، شارجه، بریتانیا و جامعهی بینالملل واقع شد و حتی دولتهای عرب رادیکال مانند عراق، سوریه، لیبی و یمن جنوبی نیز که به شکایت از ایران در شورای امنیت پرداختند، کاری از پیش نبردند و شورای امنیت حتی با عدم صدور یک بیانیه اقدام ایران را تأیید کرد.[3]
ادعاهای شیخنشینهای متحده عربی بر سر عربی بودن جزایر ایرانی هیچ معنایی جز تأثیر شرایط بینالمللی نداشته و ندارد. بنابراین اگر ایران یک بار برای همیشه با قاطعیت این موضوع را اثبات کند که بر سر تمامیت ارضی خود با هیچ کشوری تعارف نداشته و ندارد، بدون تردید کشورهای دست چندم و دست نشانده چنین ادعاهایی که هیچگونه مبنای تاریخی نداشته را مطرح نخواهند کرد.
انقلاب اسلامی ایران
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، حمایت دولتهای غربی از یکسو و ماجراجویی امارات متحده عربی و برخی کشورهای عرب منطقهی خلیج فارس-که با نظام سیاسی جدید ایران سر دشمنی باز کرده بودند- از دیگرسو سبب شد تا ادعای گزاف امارات متحده عربی نه تنها بر سر جزیرهی «ابوموسی» بلکه در مورد جزایر تنب نیز مطرح شود. جزایری که جزو مالکیت ایران محسوب میشوند و سابقهی 2500 ساله آن در تمام اسناد مندرج است.
بدبختانه ایران در 27 سپتامبر 1992م. و در چارچوب یادداشت تفاهم 1971م.، حاضر شد برای رفع سوءتفاهمات دربارهی مفاد یادداشت تفاهم، مذاکره کند. اما همانطور که از تحلیل محتوای رفتار بازیگران متأثر بر میآید، گستاخی امارات به جایی رسید که هیأت مذاکره کنندهی اماراتی به طرح جزایر تنب نیز پرداخت و خواهان پایان دادن به اشغال جزایر عربی و ارجاع آنها به دیوان بینالمللی دادگستری شد. موضوعی که به هیچ عنوان در هیچ سند بینالمللی حتی کلمهای به آن اشاره نشده است.
هم از این رو است که ادعاهای شیخنشینهای متحده عربی بر سر عربی بودن جزایر ایرانی هیچ معنایی جز تأثیر شرایط بینالمللی نداشته و ندارد. بنابراین اگر ایران یک بار برای همیشه با قاطعیت این موضوع را اثبات کند که بر سر تمامیت ارضی خود با هیچ کشوری تعارف نداشته و ندارد، بدون تردید کشورهای دست چندم و دست نشانده چنین ادعاهایی که هیچگونه مبنای تاریخی نداشته را مطرح نخواهند کرد.
نتیجهگیری
بررسی اجمالی که از مبحث یاد شده داشتیم ما را به این موضوع میرساند که؛ تمام ادعاهای گزاف شیخنشینهای عربی و به دنبال آن واحدهای سیاسی وابسته در حاشیهی خلیج فارس، بر اساس مفصلبندی قدرت این شبه بازیگران با رأس هرم قدرت در نظام بینالملل است و جعلیات آنها هیچگونه مبنای حقوقی و تاریخی نداشته و ندارد و هرگونه مذاکره در خصوص این مبحث دامن زدن به موضوعی است که اتفاقاً طرف مقابل به دنبال آن است. در حقیقت این پیوند امارات و شیوخ حاشیهی جنوب خلیج فارس با مرکز قدرت در نظام بینالملل است که اجازهی طرح چنین ادعاهایی را به آنها میدهد.
همان طور که میتوان تقریباً تمامی کشورهای کنونی منطقهی خاورمیانه منهای ایران را محصول تحول در نظام بینالملل پس از جنگهای جهانی اول و دوم دانست، میتوان چنین ادعا کرد که سرنوشت بسیاری از تحولات کلیدی در این منطقه نیز به شکل و ساختار نظام بینالملل و شیوهی کنش و واکنش بازیگران منطقهای با نظام بینالملل بستگی دارد. همان طور که در یک دورهی تاریخی ایران توانست به رغم خواست و تمایل قدرتها به گونهای حاکمیت تاریخی خود بر جزایر را تثبیت کند، گونهی دیگری از روابط با نظام بینالملل میتواند درگیریهایی را در این زمینه به وجود آورد. البته اسناد و شواهد تاریخی موجود در مورد حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه و نام خلیج فارس به اندازهای متقن است که به سادگی امکان انکار آن نیست. [4]
اما اگر سیاست خارجی ایران از درایت دیپلماتیک برخوردار و توان بازنمایی منافع ملی را به اندازهی کافی داشته باشد، بدون تردید نه تنها اهرم فشار از روی جمهوری اسلامی ایران به طور کلی از بین خواهد رفت، بلکه مسألهای که با منافع ایران عجین شده به خوبی حل و فصل خواهد شد. در صورتی که چنین موضوعاتی با توجه به منافع ملی بازنمایی شوند بدون تردید نظام بینالملل حد و مرز خود را در نظر خواهد گرفت و هر از گاهی دست به چنین اقدامهایی نخواهد زد.(*)
پینوشتها:
[1]. سلیمی، حسین (1391) «مسألهی جزایر سه¬گانه»، روزنامهی شرق.
[4]. سلیمی، حسین (1391) «مسألهی جزایر سهگانه»، روزنامهی شرق.
*برهان- میرزا رضا لیلانی