آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
 اگر «تهمينه ميلاني» آژانس شيشه اي را مي ساخت...

اگر «تهمينه ميلاني» آژانس شيشه اي را مي ساخت...


کیهان


شخصيت ها:
سپيده؛ 34 ساله، مطلقه اما زيبا. مسئول ان جي اوي حمايت از زنان آزرده حال، بدون خال و ضد حال. رييس سنديكاي «زنان بدون مرز» و مدير انجمن «زمين بدون مرد» و روز «هواي پاك با زنان بي باك».
فتانه؛ 29 ساله، چشم آبي، قد بلند و از اقوام تهيه كننده. صاحب ركورد 37 بار نامزدكردن و به هم زدن. عاشق دور هم بودن و فال قهوه و جك هاي بي تربيتي تعريف كردن.
پهلوون اقدس؛ 31 ساله تحصيل كرده و داراي مدرك سيكل. چاق و با نمك، داراي كمربند قهوه اي كنگ فو. ضد مرد و عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فمينيسم. او در نوجواني به اجبار پدر با يك مرد سبيل دررفته زن دار ازدواج كرده و بعد از آسيب هاي روحي فراوان او را به قتل رسانده و از دهات فرار كرده و در پناه سپيده زندگي مي كند.
آقا محسن؛ همسايه سپيده اينا. جانباز و راننده آژانس. سپيده براي همياري هميشه از او براي رفت و آمد خود و رفقايش استفاده مي كند و هميشه چرب تر حساب مي كند تا چيزي گير آقا محسن بيايد. او در هفت آسمان يك ستاره هم ندارد، جداي اينكه كارت جانبازي و اينا هم ندارد!
فرهاد؛ براي ديدن فيلم «تسويه حساب» به تهران آمده، چون اين فيلم را در روستاي آنها نشان نمي دهند. در ميانه فيلم، ناگهان خشونت بالاي صحنه ها، روزهاي جنگ را توي سرش مي اندازد و موجي مي شود و او را مي برند بيمارستان و...
¤¤¤
آقا محسن و فرهاد خسته و درمانده روي پله هاي آپارتمان نشسته اند...شب است و صداي جيرجيرك به گوش مي رسد...
آقا محسن: تا جنگ بود، از خونه و خونواده دور بوديم، جنگ كه تموم شد، فشار زندگي چنان فشارم داد كه تنهايي رو انتخاب كردم و از خونه زدم بيرون. آقاجون كه مرد و خانوم جان هم كه دق كرد، تنهاي تنها شدم و به خودم قول دادم تا آخر دنيا خودم باشم و همين پيكان مدل 63. ولي ديگه مردم عوض شدن...كسي ديگه تو خط انقلاب سوار نمي شه...همه زدن تو خط آزادي...
فرهاد: آقا محسن...خودتو ناراحت نكن...من بر مي گردم ولايت، شما هر كاري مي تونستي انجام دادي... صبح هم ديدم سند ماشينتو دادي به مهندس اما قبول نكرد و از دفترش پرتت كرد بيرون...كاش كور مي شدم و اين روزارو نمي ديدم دلاور...
¤
دوربين نماي بسته وركشيدن كفش هاي پاشنه دار يك زن را نشان مي دهد. سپيده شال قرمزش را دور گردن مي اندازد و سيگاري مي گيراند و با اشاره چشم بچه ها را به خط مي كند...
¤
يكدفعه باران شديدي شروع به باريدن مي كند، سپيده روبروي آقا محسن ايستاده است و با فرياد با او حرف مي زند، اشك و آب باران با هم قاطي شده و صورت او را خواستني تر كرده است...آقا محسن اما سرش پايين است...و فقط مي شنود.
سپيده: ما رو حلال كن آقا محسن... ما تو جنگ نبوديم، ولي اينقدرا هم نامرد نيستيم اگرچه اين روزا همه نامردن، و مردي پيدا نمي شه، ولي شما خيلي مردي... بليت اين رفيقت با من، ظهر نشده توي فرودگاه مي بينمتون... بريم بچه ها...
آقا محسن: ولي...ولي شما...
پهلوون اقدس: بي خيل آق محسن...ريديفه...برو فكر قوت سفر باش! زت زيات!
فتانه: آقا فرهاد شما براي سفر، همسفر نمي خواين؟
باران همچنان مي بارد و آفتاب كم كم دارد از پشت ماشين لامبورگيني سپيده كه در خيابان محو مي شود، بالا مي آيد.
¤
مهندس شجاعي، مدير آژانس مسافرتي در حال توضيح دادن نوع سفرهاي ويژه به آنتاليا ست كه صداي شكسته شدن در اتاق به گوش مي رسد، دوربين هيبت زني را نشان مي دهد كه شبيه مردها لباس پوشيده و از ميان گردوغبار افتادن در، وارد كادر دوربين مي شود، دو نفر ديگر هم با سروشكلي متفاوت، اطراف او را مي گيرند...
مهندس: چه خبرته خانوم، اگه دعوا داري برو بگو مردت بياد!
سپيده: اونم خودشه! هميني كه تو روت واستاده...(سپيده از كيف همراهش، يك زنجير چرخ دو متري بيرون مي كشد و شيشه هاي اتاق مدير را خاك شير مي كند و بعد فرياد مي زند:) اين بليت رفيق ما رو اوكي كن نارفيق!
مهندس: يعني چي خانوم؟ فكر كردي اينجا شهر هرته...برو بيرون...
فتانه با چاقو به مهندس نزديك مي شود و پشت چشم نازك مي كند كه: ببين آقا فري، حاجي قربون، كامبيزخان، اسي چشم قشنگه...بازم بگم؟ نيمه پنهانت رو شده هفت خط پيزوري!
پهلوون اقدس، دستي به شانه فتانه مي زند و مي گويد: اي ول! خوب درساتو حفظ كردي ناقلا...
فتانه: چمنتيم اوستا!
¤
سپيده، با يك حركت ميز رييس را بر مي گرداند روي ميهمانان او و ميهمانان كه دو زن ميانسال بودند، پا به فرار مي گذارند. او در چشم برهم زدني با يك لگد ميز عسلي را هم ريز ريز مي كند و رو به مهندس مي گويد: نمي خواي كه مادر بچه هات از كثافت كاري هات سر در بيارن؟ اگه مي خواي بگو...ما به دموكراسي اعتقاد داريم...
مهندس دندان گردي مي كند و مي گويد: هيچ غلطي نمي تونيد بكنيد...
پهلوون اقدس با يك حركت آب دوجوكي(!) شكم مهندس را هدف مي گيرد و بعد با «تانگ سو دو» سر او را به ميز مي كويد.
سپيده: صدبار بهت گفتم فن سنتي بزن، اين پست مدرنيسم پدر ما رو در مي آره...
پهلوون اقدس با يك حركت لنگ، مهندس را خاك مي كند و بعد قصد بارانداز دارد كه فتانه تلفن را بر مي دارد: الو منزل آقاي اسكندري؟ شما خانم آقاي اسكندري هستين؟ من از آژانس زنگ مي زنم...
مهندس در حالي كه شال گردن پهلوون اقدس دور گردنش است و مثل اسب دارد نفس نفس مي زند، سر تكان مي دهد كه يعني چيزي نگين بليت ها را اوكي مي كنم.
¤
سپيده روي ميز رييس نشسته است و دارد پسته مي خورد و تف مي كند به صورت مهندس: تو اينقدر فهم نداري كه اينا واسه توي بدبخت بدمسب رفتن جنگيدن، هيچي هم ازت نخواستن، حالا يه بليت نمي توني واسشون جور كني؟ خاك تو سر عوضي و خر و حمالت كنن!
پهلوون اقدس با مشت مي كويد به سر مرد كه ناگهان كلاه گيس او مي افتد روي زمين...همه بلند مي زنند زير خنده...
فتانه: خاك تو سر كچلت كنن...
¤
سه زن، بليت ها را گرفته اند و قصد خروج از آژانس را دارند كه پليس سرو كله اش پيدا مي شود. سپيده از توي كيفش يك هفت تير در مي آورد و رو به پهلوون اقدس مي گويد: من اين طرفو دارم تو برو اون طرف. پهلوون اقدس، پنجه بوكسش را به فتانه مي دهد و مي گويد: بپر ...ما قول داديم بايد سر قولمون باشيم...خودتو برسون به آقا محسن و فرهاد...جون تو و جون اين بليت ها!
¤
فتانه خودش را به شكل آبدارچي آژانس در مي آورد و مي آيد بيرون و شروع مي كند داستان تعريف كردن براي پليس...او را مي فرستند توي آمبولانس تا به وضعيتش رسيدگي شود...سپيده براي يك لحظه نزديك پنجره مشاهده مي شود و يك تير هوايي شليك مي كند، آرايش پليس به هم مي ريزد و فتانه از فرصت استفاده مي كند و با يك حركت، راننده آمبولانس را از ماشين پرت مي كند بيرون و از مهلكه فرار مي كند. پليس به سرعت او را تعقيب مي كند.
تعقيب و گريزي مرگ بار تمام خيابان هاي تهران را در برمي گيرد! فتانه با اشك و آه گاز مي دهد...پليس هم هر چه گاز مي دهد نمي تواند او را بگيرد ...در فرودگاه او از سد ماموران مي گريزد و موانع را در هم مي شكند...از ماشين پياده مي شود و به سمت پله هاي ورودي بخش پروازهاي خارجي مي دود كه...يك پليس وظيفه شناس و حرفه اي از فاصله اي دور او را با تير مي زند، او به زمين مي افتد اما كشان كشان خودش را به وسط سالن پرواز مي رساند، پنجه بوكسش را نشان مي دهد و همه مردم فرار مي كنند...آقا محسن خودش را به بالاي سر او مي رساند، فرهاد هم با ماسك هوا آرام آرام مي رسد...فتانه در حالي كه از گوشه لبش خون جاري شده رو به فرهاد مي گويد:
ما كه نتونستيم باهات همسفر بشيم خدا كنه تو بتوني با اوني كه دوسش داري همسفر بشي...(موسيقي شديدا تاثيرگذاري در حال پخش است)
¤
در آژانس، پس از انفجار چند گاز اشك آور، سپيده بيانيه اي را آنلاين منتشر مي كند و در آن به همه مردهاي عالم بويژه كچل هاي كلاه گيس دار اخطار مي كند كه راه ما ادامه دارد و با كشته شدن چند زن شجاع، دنيا تمام نمي شود و بعد خود و پهلوون اقدس را به دار مي آويزد و هردو خودكشي مي كنند...
¤
در فرودگاه اما فرهاد از گيت عبور مي كند و پليس سر مي رسد و نماي محاصره آقا محسن و فتانه را مي بينيم كه در حال باي باي با فرهاد هستند...
¤
يك مرد روي خطوط عابر پياده در خيابان روبروي آژانس ايستاده است و مبهوت و ناراحت دارد با بي سيم صحبت مي كند: امنيت ملي مي دوني يعني چي؟ اون سايتي كه بيانيه رو منتشر كرده فيلتر كن، مي فهمي؟ نه من گوشم بدهكار نيست...فقط گوش كن ببين چي مي گم...حرف بي حرف...تازه يادت باشه هيچكي نبايد خبر خودكشي اين دو تا موجود بي مسئوليت رو كار كنه، شير فهم شد؟
¤
دوربين از بالاي سر اين مرد مي گذرد و تصويري از پرواز هواپيمايي را نشان مي دهد كه فرهاد سرش را به شيشه آن تكيه داده است...زني كنار فرهاد نشسته و از او پرستاري مي كند، او خود را شاگرد سپيده و از پيروان مكتب «مبارزه تا آخرين قطره» معرفي مي كند كه از طريق اينترنت ماجرا را فهميده است...

محسن حدادي



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.