- نظریهی ثبات هژمونیک
این نظریه رویکردی است که مورد توجه دو گروه «نئورئالیستها» و «نئولیبرالیستها» است. فرضیهی اصلی این نظریه این است که جهان به یک دولت منحصر به فرد برای ایجاد و اجرای مقررات به ویژه در تجارت آزاد میان مهمترین اعضای نظام بین الملل نیازمند است. در واقع، وجود یک قدرت غالب در سیستم بین الملل میتواند ایجاد نظم و همکاری کند؛ و به عبارت دیگر ثبات سیستم، یک متغیر وابسته به قدرت و مهمتر از آن «تمرکز قدرت» است. از این جهت تمرکز قدرت منجر به ثبات سیستم میشود، حال آن که «انکسار قدرت» به بی نظمی سیستم میانجامد.
حال به منظور احراز موقعیت هژمون، یک دولت باید شرایطی را داشته باشد که مهمترین آنها عبارتاند از:
1. قادر و مایل به رهبری باشد؛ 2. اقتصاد بین الملل را تحت کنترل داشته باشد؛ 3. دارای یک ایدئولوژی مردم پسند بوده و فاقد تبلیغات نژاد پرستانه باشد؛ 4. در نهایت این که قدرت ایجاد رژیمهای بین المللی قوی را داشته باشد.[1]
همان طور که مطرح شد آمریکا در دو دههی اخیر، خود را حائز این شرایط میدانست، از این رو در ادامه به بررسی این شرایط برای احراز موقعیت هژمونی آمریکا در دوران کنونی پرداخته خواهد شد.
شرط اول: قادر و مایل به رهبری باشد؛ پیش از مقولهی تمایل، کشوری که مدعی ابر قدرت بودن است، میبایست قادر به رهبری در مسایل جهانی باشد. اما با نگاهی به شرایط کنونی نظام بین الملل، به نظر میرسد ایالات متحده فاقد توانایی مدیریت برتر در عرصهی جهانی است.
الف) ضعف در مدیریت بحرانهای بین المللی
اوایل سال 2011میلادی، نشریهی «فارین پالیسی» در گزارشی، با تهیهی لیستی از کشورهای شرکت کننده در 5 عملیات نظامی اصلی آمریکا، ائتلاف «اوباما» در جنگ لیبی را کوچکترین ائتلاف طی دهههای گذشته معرفی کرد. این در حالی است که آمریکا در جنگ خلیج فارس در سال 1991م. توانست 31 کشور، در مأموریت بوسنی در سال 1995م.، 24 کشور، در مأموریت کوزوو 19کشور، در حمله به افغانستان 48 کشور و در حمله به عراق 40 کشور را بسیج کند، در جنگ لیبی تنها 15 کشور همکاری با ایالات متحده را پذیرفتند. از این جهت ائتلاف اوباما در جنگ لیبی کوچکترین ائتلاف طی دهههای گذشته بوده است.[2]
ب) افزایش تعارضها با سیاست خارجی ایالات متحده
تحولات جاری و تقویت ارادهی ملتها که تجلی آن را در مجمع عمومی سازمان ملل نیز میتوان مشاهده کرد در این راستا قابل تحلیل است. حدود سه ماه قبل (در روز جمعه 18 آذر90)، قطعنامههای 9 گانهی مجمع عمومی سازمان ملل بر ضد اسراییل به تصویب رسید. این در حالی است که آمریکا پیش از این با 36 بار وتوی قطعنامههای ضد اسراییلی در شورای امنیت، این مسأله را تحت کنترل داشت.[3]از سوی دیگر شکاف میان ایالات متحده با چین و روسیه افزایش یافته است. مسایل تایوان، ایران، سوریه و اختلافهای تجاری از جمله مناقشات میان چین و آمریکاست. در این راستا «ژی جیپینگ» معاون رییس جمهور چین که اواسط فوریهی 2012م. سفری به آمریکا داشت، در یک سخنرانی نسبت به سیاستهای آن کشور در قبال تایوان هشدار داد. در پایان این سفر نیز، مسایل یاد شده همچنان لاینحل باقی ماند.[4] علاوه بر این، اختلافهای میان مسکو و واشنگتن نیز بر سر مواردی از جمله مسایل ایران، سوریه و بحث امنیت موشکی قارهی اروپا تشدید یافته است. در مجموع افزایش تعارضها، موجب شده است که تلاش آمریکا در رهبری نظام بینالملل با چالش مواجه شود.
شرط دوم: اقتصاد بین الملل را تحت کنترل داشته باشد؛ دومین شرط ابرقدرت بودن در نظام بین الملل از منظر تئوری ثبات هژمونیک این است که آن کشور میبایست قابلیت کنترل اقتصاد بین الملل را داشته باشد. اما به نظر میرسد در دوران فعلی ایالات متحده با کاهش قابلیت اقتصادی فاقد کنترل لازم بر اقتصاد بین الملل است. در ادامه به بررسی این موضوع پرداخته میشود.
الف) چالشهای داخلی
اقتصاد آمریکا در حال حاضر در شرایط سختی قرار دارد. هرچند این مشکلات مربوط به دوران فعلی نبوده و روند تنزل قدرت اقتصادی این کشور سالهاست که آغاز شده است؛ اما در دوران کنونی این مسأله به یکی از جدیترین چالشهای این کشور تبدیل شده است. در سال 1950م. ایالات متحده تقریباً نیمی از تولید ناخالص داخلی جهان را دارا بود، در حالی که در پایان دههی 1980م. به 35 درصد و پس از جنگ عراق به 22 درصد رسید. براساس گزارش مجمع جهانی اقتصاد که در شهریور سال جاری نیز منتشر شد، سهم آمریکا از تولید ناخالص داخلی در جهان 19.74 درصد گزارش شده است.
به دنبال آن چین با 13.61 درصد و ژاپن با 5.82 درصد در رتبههای دوم و سوم جای گرفتهاند. البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که علیرغم منفی بودن آهنگ اقتصادی آمریکا، تولید ناخالص داخلی این کشور 14.65 تریلیون دلار گزارش شده و همچنان در رتبهی نخست جهان قرار گرفته دارد.[5] این موارد در حالی است که بنیاد «هریتج» به تازگی در گزارشی، رقم کسری بودجه را 1.62 تریلیون دلار عنوان کرد و این رقم را در 50 سال گذشته بی سابقه دانست.[6]
در واقع حجم زیاد بدهیها بهعنوان چالش جدی در ایالات متحده مطرح است. طبق اسنادی که وزارت دارایی آمریکا منتشر کرده است، بدهی آمریکا به کشورها و سازمانهایی از جمله چین 1.16 تریلیون دلار، ژاپن 912 میلیارد دلار، کشورهای صادر کنندهی نفت روی هم رفته 229.8 میلیارد دلار، انگلیس 346 میلیارد دلار، وزارت خزانه داری آمریکا 1.63 تریلیون دلار، صندوق اعتماد امنیت اجتماعی 2.67 تریلیون دلار و ... مربوط میشود.[7] البته برخی نیز مشکلات اقتصاد آمریکا را فراتر از این میبینند. گروه مالی «گلدمن ساکس» در یک گزارش ۵۴ صفحهای محرمانه، در شهریور سال جاری اعلام کرده است که آمریکا در آستانهی یک فروپاشی مالی بزرگ قرار دارد.[8] از سوی دیگر «جورج سوروس» نیز در مصاحبهی اخیر خود با «نیوزویک»، ضمن تشبیه شرایط کنونی غرب به شرایط قبل از فروپاشی شوروی، بهترین حالت را برای آمریکا کنترل تورم و بدترین حالت را سقوط نظام مالی کنونی معرفی کرده است.
ب) توانایی کنترل بر مؤلفههای اقتصاد بین الملل
از جمله گزارههای چیرگی بر اقتصاد جهانی در نظریهی مورد بحث، کنترل بر مواد خام و سهام و ... است. جمهوری اسلامی ایران در اقدامهای اخیر خود در تنگهی هرمز نشان داد که کنترل غرب به ویژه آمریکا در قبال نفت بسیار شکننده است. در همین راستا بر اساس گزارشی که توسط مؤسسهی «چاتهام هاوس» منتشر شده، اقتصاد جهانی نمیتواند بیش از یک هفته، اختلال گسترده در روند عرضهی نفت را تحمل کند. (لازم به ذکر است که بیش از 40درصد صادرات دریایی نفت و حدود ۲۰درصد کل مصرف نفت جهان از راه این تنگه عبور میکند.)[9] اُفت ارزش دلار و همچنین اُفت ارزش سهام در سالهای اخیر و عدم کنترل این کشور بر این بازار نیز در چارچوب نظریهی یاد شده، مؤید ضعف در چیرگی آمریکا بر اقتصاد جهانی است.
ج) قدرتهای نوظهور اقتصادی و کاهش تسلط ایالات متحده
ارتقای جایگاه چین و دیگر قدرتهای نوظهور، فاصلهی این کشورها را با ایالات متحده کمتر کرده است. اعضای اتحادیهی اروپا برای حل بحران اقتصادی خود، از چین درخواست کمک داشتهاند. اواسط فوریهی 2012م. «ون جیابائو»، نخستوزیر چین در دیدار مقامهای ارشد چین و اروپا در پکن قول داد که کشورش یاور اروپا در خصوص حل بحران بدهیها خواهد بود. رییس کمیسیون اروپا نیز در مقابل اظهار نمود که اروپا هر چه در توان دارد، برای افزایش اعتماد بین دو طرف انجام خواهد داد. این در حالی است که در ماههای اخیر در محافل دولتی آلمان بارها در این خصوص صحبت شده که چین سرانجام از منطقهی یورو حمایت خواهد کرد، زیرا این کشور به دلایل استراتژیک به دومین پول خارجی جهانی در کنار دلار نیز علاقهمند است.[10]در واقع این نگرش که چین میتواند در مسألهی رهبری اقتصاد جهان تفوّق یابد روز به روز در حال گسترش است. این مسأله را میتوان در نظرسنجی زیر که توسط مؤسسهی «پیو» منتشر شده است، مشاهده نمود.[11]
بنابراین با توجه به شرایط کنونی، ایالات متحده فاقد کنترل لازم بر اقتصاد بین الملل است.
به منظور احراز موقعیت هژمون، یک دولت باید شرایطی را داشته باشد که مهمترین آنها عبارتاند از: 1- قادر و مایل به رهبری باشد؛ 2- اقتصاد بین الملل را تحت کنترل داشته باشد؛ 3- دارای یک ایدئولوژی مردم پسند بوده و فاقد تبلیغات نژاد پرستانه باشد؛ 4- در نهایت این که قدرت ایجاد رژیمهای بین المللی قوی را داشته باشد.
شرط سوم: دارای ایدئولوژی مردم پسند بوده و تبلیغات نژاد پرستانه نداشته باشد؛ شرط سوم در تئوری یاد شده، داشتن ایدئولوژی مردم پسند است. اما آمریکا علیرغم تلاشهایی که به ویژه در دوران اوباما داشته، کم کم تسلط خود را بر عنصر ایدئولوژی از دست داده است.
الف) ایجاد جو بدبینی ناشی از نقض حقوق بشر
تبلیغات نژادپرستانهی آمریکا در قبال اسراییل و حمایت بیقید و شرط از آن، موجب گسترش جوّ بدبینی نسبت به حقوق بشر آمریکایی شده است. گذشته از اعتراضهای مردمی به مسألهی اسراییل و حمایت آمریکا از آن، دیده بان حقوق بشر سازمان ملل به تازگی از رفتار حمایت گرایانهی آمریکا نسبت به اسراییل انتقاد کرد.[12]همچنین علاوه بر مواردی نظیر گوانتانامو، «ماریا مک فرلند» نایب رییس سازمان دیدهبان حقوق بشر، از دولت آمریکا نیز به شدت انتقاد کرد و گفت: «تصمیم دولت آمریکا در ادامهی فروش سلاح به بحرین، حمایت از حکومت منامه است که حقوق بشر را به صورت جدی نقض میکند.[13]همچنین سازمان عفو بین الملل، چندی پیش با انتقاد از وضعیت حقوق بشر در آمریکا، اعلام کرد که در طول 11سال گذشته 500 شهروند با تسلیحات الکتریکی پلیس آمریکا کشته شدهاند.[14]
ب) بحران در لیبرال دموکراسی
لیبرال دموکراسی، بهعنوان ایدئولوژی ایالات متحده، امروزه با چالش مواجه است. «چامسکی» میگوید: «مؤسسههای مالی آمریکا، دموکراسی در این کشور را از بین بردهاند.»[15] همچنین دکتر «فؤاد ایزدی» استاد دانشگاه تهران نیز معتقد است: «جنبش 99درصدی، لیبرال دموکراسی را زیر سؤال برده است»؛ وی اشاره میکند: «جنبش والاستریت تنها جنبهی اقتصادی ندارد.
اگر این جنبش فقط به وضعیت بد اقتصادی اعتراض داشت، باید دو سه سال قبل از این، طی رکود اقتصادی در سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸م. شکل میگرفت. اما این حرکت پس از خیزشهای بیداری اسلامی آغاز شد. پس از فراخوان اولی که در ماه سپتامبر دادند که مردم چادر بیاورند و برپا کنند، خود معترضین گفتند این الگویی است که ما از میدان «التحریر» گرفتهایم.»[16] بر این اساس به نظر میرسد امروزه لیبرال دموکراسی نیز با چالش مواجه باشد.
ج) بحران سقوط اخلاقی در آمریکا
فرهنگ آمریکایی نیز امروز دچار بحرانهایی از جمله سقوط اخلاقی است. «فوکویاما» میگوید: «به نظر من جامعهی آمریکا با بحرانهای جدیدی روبهروست که آیندهی آن را تهدید میکند؛ مشکل جهان امروز اقتصادی، سیاسی و... نیست، بلکه بحران ناشی از فروپاشی انسجام اخلاقی است. در واقع، بالاترین آمارها در مصرف مواد مخدر و الکل، طلاق، سقط جنین، همجنس بازی و بی بند وباری و به دنبال این مسایل، بالاترین میزان جرم و جنایت گریبانگیر این کشور است.»[17] البته در این میان به نظر میرسد رفتارهایی مانند همجنس بازی در میان مردم این کشور هنوز قباحت خود را از دست نداده است. در واقع علیرغم پشتیبانی مقامهایی نظیر «هیلاریکلینتون» که به تازگی نیز از ترویج این رفتار ناپسند حمایت کرده بود،اکثر ایالات متحده تبدیل شدن این مسأله را به قانون نپذیرفتهاند. چند روز قبل نیز فرماندار نیوجرسی قانون ازدواج همجنس گرایان را وتو کرد.[18]
د) گرایش روز افزون به اسلام
رشد گرایش به اسلام نیز به نوعی حاکی از افول لیبرالیسم است. کلیسای واتیکان چند ماه قبل در بیانیهای اعلام کرد اسلام فراگیرترین دین در جهان است. در این بیانیه اشاره شده است که «از حدود یک سال قبل تا کنون آمار پیروان دین اسلام به میزان 3 میلیون نفر از مسیحیت پیشی گرفته است که این امر به سبب گرایش تعداد زیادی از غربیان به دین اسلام است».[19] به تازگی در یک سرشماری در آمریکا مشخص شد که سالانه 100هزار نفر در این کشور به دین اسلام روی میآورند. علاوه براین، گرایش به اسلام به یک قشر خاصی تعلق ندارد و گروههای مختلف را شامل میشود. در این میان مشاهیر غرب نیز فصلی جدا از گرایش به اسلام را به خود اختصاص دادهاند. «شان (علی) استون» فرزند «اُلیور استون»، «جاناتان پیرت» فرزند رییس شبکهی «بی.بی.سی»، «سانتوس جونیور» مسؤول «کلیساهای فیلیپین»، «سارا بوکر»، سوپر مدل آمریکایی، از جمله افراد صاحب شهرت هستند که در سالهای اخیر به اسلام گرویدهاند.[20]
از این جهت رشد اسلام هراسی از سوی صهیونیستها و دولتهای غربی نیز واکنش به این مسأله تلقی میشود. البته لازم به ذکر است که در ظاهر، آنچه در زمینهی نوع پوشش و سبک زندگی در اغلب کشورها به چشم میخورد، برخاسته از فرهنگ غربی-آمریکایی است، که برخی نیز این موضوع را دلیلی بر استقبال مردم از این فرهنگ میدانند. در صورتی که با توجه به مواردی که در بالا ذکر شد، به نظر میرسد ادعای یاد شده نادرست بوده و این مسأله از یکسو متأثر از نبود محصولات مبتنی بر الگوی جایگزین و از سوی دیگر صادرات انبوه کالاهای غربی بوده است. در نهایت مجموعهی این موارد حاکی از آن است که ایدئولوژی آمریکا اعم از حقوق بشر، لیبرال دموکراسی و... نیز در وضعیت مناسبی قرار ندارد.
شرط چهارم: قدرت در ایجاد رژیمهای قوی بین المللی
رژیمهای بین المللی مجموعهای از قواعد، هنجارها و شیوههای تصمیم گیری میباشند که به واسطهی آنها توقعهای بازیگران پیرامون موضوعات خاص با هم تلاقی نموده و خواستههای بازیگران برآورده میشود.[21] از این جهت رژیمهای با ثبات به آن ابرقدرتی بستگی دارد که مبادرت به ایجاد هنجارها و مقرراتی نظارت نماید. «تحریم» نیز از جمله رژیمهای بین المللی است که به منظور ایجاد تغییر در رفتار تحریم شونده وضع میشود. با این مقدمه، تحریم اخیر آمریکا برضد ایران نشانهای بارز از ضعف آمریکا در ایجاد یک رژیم بین المللی قوی است.
گذشته از عدم همراهی چین، کشورهای ژاپن، کره جنوبی، هند و ترکیه که از خریداران مهم نفت ایران هستند، از شرکت در این تحریمها خودداری کردهاند. چند روز قبل «بلومبرگ» طی گزارشی اعلام کرد: «تلاش آمریکا برای تحریم ایران شکست خورده است. نه ژاپن و نه کرهی جنوبی، به نظر نمیرسد که خیلی تمایلی به کاهش قابل توجه نفت وارداتی از ایران داشته باشند. چین و هند نیز احتمالاً اقدام به افزایش واردات خود از ایران خواهند نمود.»[22]این در حالی است که رییس شرکت «اساراویل» هند اعلام کرد این شرکت با امضای قرارداد جدیدی با ایران تا مارس 2013م. روزانه 100 هزار بشکه نفت از این کشور وارد خواهد کرد.[23]پذیرفتن تحریم از سوی اتحادیهی اروپا نیز در عمل به معنای عدم اجرای این تحریمهاست؛ و در واقع آمریکا که در این روزها نیاز به اجرای رژیم تحریم برضد ایران را دارد، از همراهی متحدان خود در اتحادیهی اروپا ناکام مانده است. از این جهت میتوان گفت ابر قدرت نظام بین الملل امروز در این عرصه تنها مانده است. حال آن که پیش دستی ایران در قبال انگلیس و فرانسه و هشدار به دیگر کشورهای اروپایی، تصمیم این اتحادیه در قبال تحریم را متزلزل خواهد نمود.
پایگاه «المنار» نوشت: «اقدام ایران در قطع پیش دستانهی نفت به کشورهای اروپایی ثابت کرد که ایران توانایی دارد که تحریمهای نفتی که از سوی کشورهای غربی و آمریکا علیه این کشور اعمال شده است را پشت سر بگذارد.»[24] به علاوه دولت آمریکا در داخل نیز با اعتراضهای مردمی در خصوص سیاستهای این کشور در قبال ایران مواجه شده است. علاوه بر رژیم تحریم در قبال ایران، اگر مواردی مثل عدم اجماع اعضای شورای امنیت بر سر قطعنامههای ضد سوری را نیز در نظر بگیریم، میتوان این گونه نتیجه گرفت که ایالات متحده در ایجاد رژیمهای بین المللی فاقد قدرت لازم بوده و به دنبال آن نتوانسته است همکاری لازم را فراهم بیاورد.
آمریکا علیرغم تلاشهایی که به ویژه در دوران اوباما داشته، کم کم تسلط خود را بر عنصر ایدئولوژی از دست داده؛ تبلیغات نژادپرستانهی آمریکا در قبال اسراییل و حمایت بیقید و شرط از آن، موجب گسترش جوّ بدبینی نسبت به حقوق بشر آمریکایی شده؛ لیبرال دموکراسی بهعنوان ایدئولوژی ایالات متحده، امروزه با چالش مواجه شده؛فرهنگ آمریکایی، امروز دچار بحرانهایی از جمله سقوط اخلاقی شده؛ رشد گرایش به اسلام نیز به نوعی حاکی از افول لیبرالیسم است.
جمع بندی:
هرچند که اوباما در سخنرانی اخیر خود گفته است که اعتقادی به افول آمریکا ندارد، اما با توجه به مواردی که در قالب گزارههای تئوری ثبات هژمونیک ذکر شد، به نظر میرسد ایالات متحده شرایط لازم برای هژمون بودن را تا حدود زیادی از دست داده است. همان طور که ذکر شد نظریهی یاد شده تأکید دارد وجود یک قدرت غالب در سیستم بین الملل میتواند ایجاد نظم و همکاری نماید. به عبارت دیگر «تمرکز قدرت»، منجر به ثبات سیستم میشود، حال آن که «انکسار قدرت» به بینظمی سیستم میانجامد. بر این اساس به نظر میرسد در شرایط فعلی که آمریکا فاقد شرایط هژمون بودن است و همچنین نظام بین الملل دچار انکسار قدرت از سوی کشورهایی نظیر چین، ژاپن، هند، آلمان، برزیل و... و از سوی دیگر جهان اسلام در زمینهی ایدئولوژی شده است، سیستم بین الملل فاقد ثبات بوده و همانطوری که مقام معظم رهبری فرمودهاند، یکی دیگر از نقاط عطف تاریخ در حال رقم خوردن است.
در پایان لازم به ذکر است که بحث از افول آمریکا زمانی مفید خواهد بود که ما را به آغاز تاریخ جدید رهنمون سازد. از این رو «تعریف و تبیین قدرت در نظام آتی بین الملل»، «تبیین ساختاری که اجرای عدالت را تسهیل کند» و همچنین «بررسی چالشهای پیش رو» از جمله مهمترین مسایلی است که امروز باید به آن پرداخته شود. از این جهت هماکنون، به موازات رویارویی با قدرتهای استکباری، میبایست به آغاز تاریخ جدید در نظام بین الملل نیز اندیشید و در زمینهی نظریه پردازی و طراحی الگوهای عملیاتی در عرصهی سیاست خارجی تلاش مضاعف داشت. بنابراین حوزههای علمیه، وزارت امور خارجه و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی وظیفهای خطیر در این زمینه خواهند داشت. اما آنچه به طور خاص پیشنهاد میشود این است که برگزاری نشستهای تخصصی در موضوعاتی نظیر «بحث و بررسی در زمینهی الگوهای نظام بین الملل پس از آمریکا» میتواند انباشت ذهنی لازم را در این مقوله فراهم آورد.(*)
پینوشتها:
1- رژیمهای بین المللی، ابومحمد عسگرخانی، مؤسسهی ابرار معاصر تهران، اردیبهشت 83، صص64-100
4- روزنامهی ایران، 1/12/90، ص27
7- فصلنامهی مطالعات سیاسی، سال دهم، شمارهی 40، تابستان 90، ص 167
11-http://pewresearch.org/pubs/2059/-superpower-china-us-image-abroad-afghanistan-terrorism
14-روزنامهی ایران، 29/11/90، ص27
18-<a href="http://www.bbc.co.uk/pe