آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
عاشقانه‌ های آرام یک جانباز قطع نخاع از دیدار با رهبر انقلاب

عاشقانه‌ های آرام یک جانباز قطع نخاع از دیدار با رهبر انقلاب


بعضی از خوشحالی گریه می‌کردند و بعضی نیز بهت‌زده و حیران بودند؛ صحنه صحنه معاشقه و مغازله بود؛ بعد گل گفت و گل شنفت از دو طرف شروع می‌شد؛ آقا از احوال جانبازان می‌پرسیدند و آنان می‌گفتند «شما خوب باشید ما هم خوبیم»؛ «بابی انت و امی»...


به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، بهروز ساقی از جانبازان 70 درصد دفاع مقدس است که در دیدار اخیر 57 جانباز قطع نخاع با رهبر معظم انقلاب حضور داشت. وی با نگارش یادداشتی، حاشیه‌های آن دیدار آسمانی و پرخاطره را به تصویر کشیده است.

اگر چه ویلچرنشین هستم اما در زمرۀ جانبازان قطع نخاعی از گردن که قرار بود به دیدار آقا مشرف شوند، نبودم. کلید در این توفیق و سعادت زمانی در دستانم قرار گرفت که بچه‌های انجمن جانبازان نخاعی که پیگیران و تدارک کنندگان اصلی برنامه تجلیل از جانبازان قطع نخاعی از گردن بودند، از من خواستند متنی را برای قرائت در حضور امام خامنه‌ای آماده کنم. وقتی متن مورد نظر را که ابیاتی هم در وصف حال جانبازان ضمیمه آن کرده بودم، برایشان فرستادم، گفتم اگر امکانش بود من هم طفیلی این عزیزان جانباز بتوانم به دست بوسی بزرگ جانباز انقلاب نایل شوم؛ خبرم کنید.

شب از محل کار به خانه برگشتم؛ در تماسی که با دوستان انجمن جانبازان نخاعی مستقر در هتل محل اقامت جانبازان داشتم، گفتند تعدادی از خود انجمنی‌ها را نیز که زحمات زیادی برای برگزاری مراسم می‌کشند، نتوانستیم در لیست دیدار قرار دهیم اما اگر هم فرجی شود باید از الان به هتل بیایی تا ببینیم خدا چه می‌خواهد.

کمی خسته بودم اما به امید زیارت آقا توانی دوباره یافتم و با توکل به خدا ساعت 10 شب به سمت هتل محل اقامت جانبازان حرکت کردم؛ در آن زمان با خود می‌گفتم اگر هم توفیق دست‌بوسی آقا نصیبم نشد، لااقل دوستان جانباز و زائران ایشان را زیارت می‌کنم. جانبازان و خانواده‌هایشان روز قبل از دیدار با آقا در تب و تاب بودند؛ اواخر شب بود که دوستان به من هم خبر دادند اسمم را در لیست زائران آقا جا داده‌اند و می‌توانم همراه آنان بروم؛ این نوید روز زیبایی بود که در پیش داشتم.

مسئولان حفاظت بیت برای رعایت حال و وضع جانبازان که قطع نخاعی از گردن هستند و وضعیت سختی به لحاظ حرکتی دارند، تشریفات مربوط به اقدامات امنیتی از جمله چکاپ و بازرسی را در هتل انجام دادند؛ از شب قبل ویلچرها و برانکاردها را از جانبازان تحویل گرفتند و قرار شد صبح زود به هتل محل اقامت جانبازان بازگردانند.


این مسئله البته مشکلاتی را برای بعضی از جانبازان در پی داشت. چون جانبازان، قطع نخاع از گردن بودند اکثراً یا ویلچر برانکاردی داشتند یا حتی قادر به استفاده از این نوع ویلچرها هم نبودند و ناچار بودند با تخت‌ها و برانکاردهای مخصوص جابجا شوند.

صبح زود، کم کم ویلچرها و برانکاردها را آوردند؛ مأموران حفاظت بیت، ویلچر هر یک از جانبازان را می‌آوردند و هر یک را سوار ویلچر یا برانکارد مخصوص خودش می‌کردند. این اتوبوس‌ها بالابردار مخصوص حمل جانبازان از شب قبل به صورت پلمپ شده در محوطه هتل مستقر شده بودند و نیروهای ویژه یگان حفاظت بیت از آنها محافظت می‌کردند.

در خروجی هتل اکیپی از خبرنگاران و فیلمبرداران صدا و سیما با بعضی از جانبازان درباره حسی که قبل از دیدارشان با رهبر خود داشتند، می‌پرسیدند؛ وقتی خبرنگاری از من پرسید چه احساسی داری؟ در یک کلام گفتم «حسی که با آن می‌شود یک شعر زیبا سرود» واقعاً هم شعری برای مراسم دیدار جانبازان با رهبری سروده بودم.

اتوبوس‌ها پس از پر شدن با اسکورت ماشین راهنمایی و رانندگی و موتورسوارهای یگان حفاظت سپاه، هتل را به سمت بیت رهبری ترک می‌کردند؛ خودروی پلیس راهنمایی و دو موتور سوار جلو و دو موتور سوار هم از پشت، اتوبوس‌ها را اسکورت می‌کردند. این آرایش در مسیر هتل تا بیت توجه راننده خودروها و عابران را به خود جلب می‌کرد و همه به تماشا می‌ایستادند.

اتوبوس‌ها بدون توقف تا مقابل در ورودی حسینیه امام خمینی (ره) ـ محل برگزاری این دیدار عاشقانه ـ پیش رفتند و جانبازان و خانواده‌هایشان بدون هیچگونه بازرسی و توقفی وارد حسینیه شدند. همه روی ویلچر و تخت ردیف شده بودند و چشم انتظار نایب امام زمان (عج) بودند. بالاخره خورشید از مشرق حسینیه طلوع کرد و تا بالای سر همه ما آمد.

آقا با چهره‌ای درخشان از لبخند، با آن قد بلند و رعنا، بالای سر تک‌تک جانبازان دلبندشان حاضر شدند و همچون سروی با وزش نسیم عشق و محبت خم شدند و گل‌بوسه‌های مهر و محبت را بر گونه‌های دلدادگان‌شان می‌نشاندند. بوسه‌هایی که چون مدال‌های زرین افتخار بر سینه‌ها خواهد درخشید. آقا جانبازان را در آغوش می‌کشیدند و در آغوش گرم خود می‌فشردند؛ چنان بوسه‌های آبداری از گونه‌های آنان برمی‌داشتند که دهان آدم آب می‌افتاد. مثل پدر مهربانی که پس از مدت مدیدی فرزند دلبندش را دیده باشد گویی عنان اختیار از کف داده بودند و به تعداد دیده بوسی‌ها هم قناعت نمی‌کردند. شاید به نیت پنج تن بود که پنج بار گونه‌های جانبازان را می‌بوسیدند!

بعضی از خوشحالی گریه می‌کردند و بعضی نیز بهت‌زده و حیران بودند؛ صحنه صحنه معاشقه و مغازله بود؛ بعد گل گفت و گل شنفت از دو طرف شروع می‌شد؛ آقا از احوال جانبازان می‌پرسیدند و آنان می‌گفتند «شما خوب باشید ما هم خوبیم»؛ می‌گفتند «بابی انت و امی» می‌گفتند «خدا از عمر ما و زن و فرزندان ما کم کند و به عمر شما بیفزاید».

«کوروش محمودی» از جانبازان کرجی است و او را از زمان اول مجروحیت و بستری شدن در بیمارستان دکتر شریعتی تهران به خاطر وضع بسیار وخیمش به یاد دارم؛ یادم هست که حتی قدرت بلع هم نداشت و غذایش را از سوراخی که در گلویش ایجاد کرده بودند، با سرنگ می‌دادند؛ با اینکه حالش نسبت به آن موقع اندک تفاوتی کرده است اما هنوز هم نه می‌تواند حرف بزند و نه چندان تحرکی دارد؛ او با دیدن آقا پر درآورده بود؛ آغوش و بوسه‌های آقا برایش کفاف نداد و با آن وضعش پر باز کرد و دست‌هایش را تا محاسن آقا رساند و دست به سر و روی آقا کشید.

چهرۀ آقا از بدو ورود و دیدن جانبازان دچار پارادوکس سنگینی شده بود با اینکه از دیدن با وفاترین یارانش خوشحال بود اما می‌شد فهمید که غم سنگینی را از دیدن وضعیت دشوار آنان پشت سیمای آفتابی‌اش پنهان کرده است. بالای سر کوروش معلوم بود که آقا به سختی دارد خودش را کنترل می‌کند و نزدیک بود که بغض سنگینش بترکد. کوروش نمی‌توانست حرف بزند اما با زبان بی‌زبانی احساسش را به آقا منتقل می‌کرد و زبان عشق از الفبای رایج بی‌نیاز است.

جانباز دیگری که از بوسیدن آقایش سیر نمی‌شد، دو گونه و پیشانی ایشان را درخواست کرد و ایشان هم در طبق اخلاص نهادند و درنهایت هم خود آقا لب‌های او را هم بوسیدند و او که با وجود زیاده‌خواهی‌هایش انتظار این یکی را نداشت حسابی به وجد آمده بود.

با دیدن این صحنه شعری از خیام را در ذهنم تداعی کرد که می‌گوید:
من بی می‌ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم

من بندۀ آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

صدای قهقه آقا زمانی بلند شد که با یکی از همشهری‌های مشهدی خودشان که پیرمردی بود، صحبت کردند. پیرمرد می‌گفت «آقا ما در تظاهرات‌ها پشت سر شما بودیم» و آقا فرمودند «آن موقع خیلی جوان بودی» و پیرمرد حاضر جواب هم با لهجه مشهدی غلیظش گفت «ها شمایم جوان بودی!» آقا چنان قهقهه‌ای زدند که من یکی تا حالا نشنیده بودم.

بعد از آنکه همه دلدادگان به وصال دلبرشان نایل شدند، این مجلس عیش به طریقی دیگر ادامه یافت. یکی از جانبازان با لحنی زیبا آیاتی مناسب مجلس را از کتاب آخر تلاوت کرد و بعد یکی از جانبازان مشهدی به نام آقای صفایی متنی را که چند بیت از شعر و بخشی از متنی بود که به همین منظور نوشته بودم با لحنی حزن‌انگیز قرائت کرد. اواسط متن بود که متوجه شدم لحنش عوض شد و او دارد حرف دلش را خارج از متن بیان می‌کند.

بعداً اینگونه فهمیدم که چون آقای صفایی قطع نخاع از گردن بود و دست‌هایش را هم نمی‌توانست حرکت دهد و از آنجا که متن در دو روی یک برگ چاپ شده بود، با رسیدن به انتهای صفحه، نتوانسته بود ورق را برگرداند و ناچار شده بود حرف دل خودش را به میان بکشد. او از خودش ادامه داد که «آقا جان! با اینکه سال‌های سختی را پشت سر گذاشته‌ام و وضعیت بسیار دشواری داشته‌ام اما هنوز نمی‌دانم که پای نامه اعمالم را امضا خواهند زد یا نه، مگر اینکه شما آن را امضا کنید».

در جایی که مقام معظم رهبری نشسته بودند و شروع به سخنرانی کردند، بالای سرشان آیه شریفه‌ای با خط درشت نوشته و نصب شده بود «فستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به». جالب اینکه ایشان نیز در خلال صحبتشان به این آیه اشاره کردند.

در پایان این دیدار عاشقانه و رؤیایی، حضرت آقا درحالی که لبخند رضایت از این دیدار به طور محسوسی در سیمایشان هویدا بود، در بیانات خود نیز صریحاً از ترتیب‌دهندگان این دیدار تشکر کردند و فرمودند که این برنامه باید همه ساله بطور مطلوب‌تری ادامه یابد؛ یعنی «دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش»!

در اینجا برای حسن ختام، متن کامل شعری را که از زبان جانبازان برای آقا و سرورمان سروده بودم و چند بیت از آن نیز توسط یکی از جانبازان قطع نخاعی از گردن قرائت شد را می‌آورم:

گرچه از دست و پا فتادستم
عهد و پیمان خویش نشکستم

گرچه عضوی نمانده در بدنم
عضوی از عاشقانتان هستم

برلبت چون «خم می نی» است مدام
از شمیم حضور تو مستم

حسرتی هست در دلم که چرا
به شهیدان حق نپیو‌ستم

خواب دیدم که در رهت آقا
باز سربند یا علی بستم

با همان شور روزهای نبرد
از سر خاکریز می‌جستم

امر کردی به پیش می‌رفتم
دشمنت را به تیر می‌بستم

تا که برپا بود ولایت عشق
اینچنین روی چرخ بنشستم

گرچه رنجور و خسته‌ام اما
تا نفس هست با شما هستم



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.