روز 24 آبانماه سال 89 بود که رهبر معظم انقلاب در پیام حج آن سال مژده گسترش «بیداری اسلامی» دادند و جملاتی خطاب به نخبگان جهان اسلام گفتند که جرقه انبار باروت متراکم شده امتهای مسلمان و در بند حکومتهای طاغوتی منطقه بود:

«گسترش موج بیداری اسلامی در دنیای امروز، حقیقتی است که فردای نیکی را به امت اسلامی نوید می‌دهد... این اوضاع امیدبخش و حامل بشارت، باید ما ملت‌های مسلمان را از سویی مطمئن‌تر از همیشه، به سوی آینده‌ی مطلوب به پیش براند و از سوی دیگر با درس‌ها و عبرت‌های خود، هشیارتر از همیشه نگهدارد. این «خطاب عمومی»، بی‌گمان علمای دینی و رهبران سیاسی و روشنفکران و جوانان را بیش از دیگران، متعهد می‌سازد و از آنان مجاهدت و پیشگامی مطالبه می‌کند.»

جالب اینجاست که به فاصله یک ماه از این پیام، یعنی 26 آذرماه 1389 قیامهای زنجیره ای در منطقه کلید خورد که تا امروز نیز به نتایج خیره کننده ای رسیده است.

در طول این حدود 2 سال نیز حضرت آقا بارها حمایت خودشان را از قیام ملتهای مسلمان علیه طاغوتها اعلام کرده و این خیزش ها را «بیداری اسلامی» نامیده و بارها و بارها بشارت پیروزی این قیامها را داده اند.

حالا اینها را مقایسه کنید با سخنان این روزهای رئیس جمهور محترم، جناب آقای دکتر احمدی نژاد که در طول تمام مدت این قیامها، اصرار عجیبی بر استفاده از واژه «بیداری انسانی» در برابر «بیداری اسلامی» مطرح شده از سوی رهبر انقلاب داشته است. با این که تا کنون سعی می شد به نحوی نظرات ایشان توجیه شده و  سخنان اخیر ایشان در جمعهای مختلف، مثلاً روز 13 مرداد، در ضیافت افطاری دانشجویان:

«همه می دانستیم که خیزشهایی در منطقه در آستانه وقوع است اما مهم در این قضیه این است که بدانیم مدیریت این انقلابها در دست کیست. ما باید مدیریت تحولات و اصل تحولات را با هم تفکیک کنیم تا دچار تناقض نشویم... شش ماه دیگر خواهید فهمید که موضع رئیس جمهور درست بوده است البته در این موضوع دیگران هم می توانند حرفهای خود را مطرح کنند...من از ابتدا گفتم که آمریکا در جریان حوادث منطقه بدنبال احیای رژیم صهیونیستی است و الان فهمیدیم که همانطور شده است.»

خب، در توجیه این سخنان، می توان به سادگی گفت که این سخنان، نظرات شخصی جناب دکتر احمدی نژاد (و نه رئیس جمهوری اسلامی ایران) بوده که در یک جمع خصوصی و صمیمی و در دیدار با دانشجویان گفته شده. اما مشکل آنجا حاد می شود که جناب ایشان در سخنرانی خود در اجلاس مکه، این «نظرات شخصی» را  به عنوان «موضع نظام جمهوری اسلامی ایران» مطرح می کند و بدتر از آن، تمام این قیامها را با یک چوب رانده و به یک سری درگیری و اختلافات قومی و مذهبی تنزل می دهد!

«تمام دل خوری ها و اختلافات شخصی و قومی و طایفه ای و مذهبی، زنده شده و با حداکثر قدرت در حال اثرگذاری است. آیا شادکامی آشکار دشمن را نمی بینیم؟... با نهایت تاسف مجبوریم این واقعیت را بپذیریم که دشمن فراموش شده است و خودی ها به جان هم افتاده اند و دردمندانه باید گفت که دشمن در بخشی از طراحی های خود موفق شده است... می خواهم گله ای داشته باشم، متأسفانه غفلت کرده و در دام دشمن افتادیم بدون اینکه توجه کنیم که در حال ورود به جنگ تمام عیار و خانمانسوز و بی حاصل قومی و مذهبی هستیم که ممکن است دهها سال به طول انجامد. متاسفانه اکنون نیز در نقشه دشمن بازی می شود.»

حال، قبل از این که بخواهیم صحت و سقم این سخنان را مورد موشکافی قرار داده و یا دلایل، اسناد و مدارک صحت این سخنان را از جناب رئیس جمهور طلب کنیم، جا دارد این سؤال مطرح شود که آیا اصلاً ایشان حق ایراد چنین اظهاراتی را به عنوان موضع نظام و بر خلاف نص صریح منویات رهبر انقلاب دارند؟

مگر بر اساس همان قانون اساسی که ایشان موظف به اجرای آن هستند، «تعیین سیاستهای کلی نظام» بر عهده رهبری نیست؟ حال، آیا تعیین موضع نظام جمهوری اسلامی در برابر این تحولات عمیق و شتابنده منطقه از «سیاستهای کلی نظام» محسوب نمی شود؟!

بدیهی است که این مسئله، با این که کسی «نظر کارشناسی» متفاوت با رهبری داشته باشد به کلی متفاوت است و اینجا، موضوع به «اعمال نظر شخصی» در برابر نظر رهبری و در نتیجه، تغییر در نقش تعیین کننده جمهوری اسلامی ایران در تحولات منطقه برمی گردد!

در چنین جایگاهی، چه از طریق قواعد فقهی در اصل «ولایت فقیه» و چه با استناد به «قانون اساسی» به سادگی می توان اثبات کرد که تنها کسی که حق تصمیم گیری و اعمال این تصمیمات را دارد، «شخص ولیّ جامعه» است...

نکته جالب پایانی، سکوت مرگباری است که از سوی نیروهای به اصطلاح حزب اللهی و ولایی پیش گرفته شده است. مسلّما همانطوری که جناب آقای احمدی نژاد هم گفته اند، آینده درباره این اظهارات ایشان و همچنین کسانی که در برابر این اظهارات سکوت کردند، قضاوت خواهد کرد:

«فَانتَظِرُواْ إِنِّی مَعَکُم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ»...