به قلم جواد درویش
فرض کنید در جامعهای بخواهند انسانها را بر اساس قُطر شکمشان طبقهبندی و ارزشگذاری کنند! و قطر شکم هر انسان با میزان اعتبار و ارزش او در جامعه نسبت مستقیم داشته باشد. این برای یک جامعهی انسانی حداقل در محدوده تصور ما، خوب نیست و شاید خندهدار هم باشد.
حالا جامعه های کوچکتر را بررسی کنیم و معادل «قطر شکم» را در آنجا پیدا کنیم. مثلاً در یک تیم فوتبال بخواهیم ورزشکارها را صرفاً بر اساس چین و شِکن ماهیچهها و عضلات(و نه مهارتهای فنی آنها)، ارزشگذاری کنیم...
یا اینکه بخواهیم در یک دانشگاه...
ارزشگذاری انسانها بر اساس نمره و معدل در دانشگاه، دقیقاً مشابه نمونه جوامعی است که در بالا ذکر شد، قطر شکم را مثلاً به عنوان شاخص تمتعات لجام گسیخته و بیهدف دنیوی، قرار میدهیم در برابر نمره و معدل در دانشگاه...
و با این مقدمه و توضیح کوتاه وارد بحث وارونگی معیارهای ارزشگذاری در دانشگاه میشویم!
اگر تعارف را کنار بگذاریم و بخواهیم روراست باشیم، بر همه ما واضح است که نمره، معیار ارزشی در دانشگاه است و این را اگر در عیان هم اعتراف نکنیم، در مافیالضمیر ما موجود است.
و البته بی دلیل هم نیست. انسان متمدن امروزی برای ارزیابی هر مقولهای دنبال عدد و رقم و نمودار و منحنی میگردد و دیگر کمّی بودن و کیفی بودن آن مقوله هم مطرح نیست. پس برای علم هم عددی به نام «معدل» کشف میکند و آن را شاخص علم انسانها قرار میدهد.
تا اینجای مسئله خوب نیست چون با یک مقولهی کیفی به نام «علم»، مثل هندوانه برخورد شده! اما هنوز فاجعهای هم اتفاق نیفتاده. اوج فاجعه از زمانی است که علم مقدس شد و همگان در برابر آن سجده کردند و عزیزانشان را به پایش قربانی کردند! به تبع آن شاخص علم -یعنی نمره- هم ارزش بیشتری پیدا کرد و بالای سر انسانها قرار گرفت.
انسانها مثل ستونهای یک نمودار میلهای، قدشان با معدلی که بالای سرشان گذاشته شد کوتاه و بلند شد. کسی که معدل پایینتر داشت، کوتولهتر و کسی که معدلش بالاتر بود بلندتر و با ارزشتر شد.
شاید هیچ وقت این تحلیلها را نکردیم و نفهمیدیم این معیارها از کجا آمد ولی به وضوح درون خود این را یافتیم. از گفتن معدل پایین شرم داشتیم و به معدل بالا فخر فروختیم و این خود بهترین شاهد برای پذیرش این معیار ارزشگذاری در عاقله دانشگاه است؛ و همینطور بهترین شاهد برای نازل بودن جایگاه دانشگاه در بین تمام جوامع بشری است؛ و هرچه این دانشگاه علم زدهتر و به اصطلاح پیشرفتهتر باشد این جایگاه نازلتر است. چرا که انسانیت انسانها را با عدد میسنجد، و چون با عدد نمیتوان ارزشهای اصیل انسانی مثل اخلاق، ایمان، صداقت، انصاف، مروت، شجاعت، عدالت، امانت، حیا، صبر، ایثار و... را سنجید، لاجرم این موارد از محدوده ارزشگذاری خارج میشود و به تبع آن دانشگاه از این موارد فاصله میگیرد...
حالا در این کارخانه انسانیتسنجی که بر اساس «نمره» کار میکند، اگر کسی استاندارهای لازم را داشته باشد، یک نشان مرغوبیت کالا به نام «نخبگی» هم روی پیشانیاش میخورد و آماده میشود برای ورود به بازار؛ ناگفته پیداست که چنین کالایی وقتی وارد بازار داخل شود، چه پیامدهای سویی برای خودش، صنعت، فرهنگ و ... دارد. از طرف دیگر این کالایی است که بازار خارج از کشور آن را سر دست میبرد! و از همین جا بحث «مهاجرت نخبگان» آغاز میشود.
به نظر بنده اگر ما در جامعهای زندگی میکردیم که براساس همین اصول دانشگاهی کار میکرد، یعنی تمام آن فضایل انسانی که ذکرش رفت، همانند دانشگاه در جامعه هم محلی از اعراب نداشت، واقعاً «مهاجرت نخبگان» برای ما یک «مسئله» بود. چراکه بخشی از سرمایه جامعه ما با این مهاجرت از دست میرفت.
ولی چون ما در نظامی هستیم که در آن انقلابی بر مبنای هستیشناسی و معرفتشناسی الهی اتفاق افتاده و ارزشهای انسانی بر اساس مترقیترین مکتب الهی -یعنی اسلام- رو آمده، خروج چنین «نخبگانی»، ضربهای سهمگین به این نظام وارد نخواهد کرد. جامعه اسلامی برای حرکت در مسیری که پیش گرفته و رسیدن به غایاتی که مدنظر دارد، به نیروهایی احتیاج دارد که بیش از آنچه در تعریف «نخبگی» مصطلح وجود دارد در خود جمع کرده باشند. علم و ایمان، توانمندی و تقوا، عقلانیت و معنویت، همه اینها توامان باید در فارغ التحصیل دانشگاه امروز موجود باشد، تا به کار انقلاب آید.
اما این «مهاجرت»، نوعی جا افتادن پیچ در مهره خود است، پیچی که مهره متناسب با او اینجا نیست، برای اینجا ساخته نشده، اگر جسمش هم اینجا باشد، فکرش، انگیزهاش، آرزو و آرمانش به خارج از این کشور پرواز کرده؛ و این جسم بی روح چه دردی را از انقلاب دوا خواهد کرد؟
لذا بنده معتقدم «مهاجرت» چنین «نخبگانی»، «مسئله» نظام اسلامی نیست، اما «مسئله» مهمتری در ورای این موضوع و با این توضیحات خودش را مینمایاند: چرا خروجی دانشگاه در نظام اسلامی باید چنین «نخبگانی» باشد؟ و چرا نظام ارزشگذاری دانشگاه ما باید بیش از اینکه منطبق بر مبانی معرفتی اسلام باشد، منطبق بر فرهنگ سکولار غربی باشد؟ و چرا محصول کارخانه انسانسازی ما بیش از اینکه گرههای ما را –چه از جهت صنعتی و چه از جهتی فرهنگی- باز کند، متناسب با فرهنگ و صنعت غرب تولید میشود؟
این است مسئله اصلی ما در موضوع مهاجرت نخبگان، نه خروج عدهای که چه داخل باشند و چه خارج، برای خارج فکر میکنند و کار میکنند و زندگی می کنند!