آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
بچه ها آرام؛ حاج احمد بیدار می شودها!

بچه ها آرام؛ حاج احمد بیدار می شودها!


قطعه ۲۶


با یک عرق گیر سرخ به سرخی رنگ خون ات، به سرخی گلبرگ سرخ لاله ها، در کوچه های شهر ما، کنجی دنج گرفتی خوابیدی و ۲ بسیجی دم پر تو نشسته اند تا مگر امام را در بیداری ببیند. خمینی اگر هم بیاید، می آید به خواب تو. چند شب نخوابیدی که اینچنین خواب چشمان ات را گرفته؟ راستش را بگو. در بیداری که تو یک جا بند نمی شوی. بگذار یک دل سیر نگاهت کنند. خوب بخواب. این چشمان به خون بسته هم بگذار کمی آرام بگیرد. کل فتح خرمشهر را بیدار بودی. با اینکه پایت مجروح بود، عصای دست رزمندگان بودی در جاده اهواز – خرمشهر. از جنگ ما تو را بگیرند، تمام تقدسش را از دست می دهد. از بسیجی تو را بگیرند، بی جگر می شود. معیار بسیجی بودن هر کسی، غیرت بی مثال توست. تناسب شجاعتش با غیرت توست. بسیجی واقعی تو هستی. سبزها هنوز مانده زبان کثیف شان به نام مقدس تو باز شود. نام تو فقط ورد زبان ماست. سبزها این لیاقت را ندارند. حتی نام تو قافیه شعرشان را به هم می زند. همه شان مثل سگ حتی از اسم تو می ترسند. همت و باکری، شاگردان تو بودند. بسیجی واقعی حضرت فرمانده است. همت با آن همه عظمت، عاشق تو بود. تو فرمانده اش بودی. حساب می برد از تو. اگر کلید فتح خرمشهر دست حسن باقری بود، آنکه قفل غم و غصه مغز متفکر جنگ؛ بهشتی جبهه ها را باز می کرد، کلید شهامت تو بود. مثل سگ بنی صدر خائن از تو می ترسید. سران فتنه مثل سگ از تو می ترسند. هر کسی بی وضو دم پر نامت پرید، یک گلوله حرامش می کنیم. تو فقط حاج احمد تندروترین بچه بسیجی ها هستی. شیطان با هیچ وسوسه ای نتوانست سد راهت شود. شیطان هم مثل سگ از تو می ترسد. تو را نه با وسوسه ترس، نه با بهانه تقوا، نه با نمایش چرب و شیرین دنیا، نه با توجیه ادب و نه با قرائت های خنده دار از ولایت پذیری نتوانست رام خود کند. بنی صدر فرمانده کل قوا بود و رئیس جمهور منتخب مردم و چو انداخته بودند امام هم به او رای داده اما تو گفتی که هلی کوپتر این نامرد اگر در آسمان پاوه در بام مریوان آفتابی شود، می زنمش. دم غیرتت گرم. گمانم ام البنین باشد مادرت. گمانم تو اگر در کربلا بودی، به تعداد برادران عباس یکی دیگر اضافه می شد. خوب بخواب اما زود بیدار شو. روز واقعه، بسیجی واقعی می خواهد. شنیده ام سال هاست که اسرائیل را به گروگان گرفته ای؟ شیر به تو می گویند و سید حسن نصرالله افتخار می کند که در شجاعت، شاگرد کوچک تو بوده است. حسین بهزاد هر وقت نامی از تو می برد، انگار دارد یکی از صحابی حسین را وصف می کند. تمام زندگی ات تعزیه عباس بود. تو وجه تسمیه غیرتی در این آخرین روزهای زمین. هیچ شمری نتوانست از تو جواب سلام بگیرد و امان نامه ها، جملگی در حسرت پاسخ تو ماندند. شبی که منجر به فتح خرمشهر شد، در قمقمه ات هنوز چند قطره آب باقی بود و تو به یاد علقمه، آن چند قطره را دادی به بسیجی ۱۶ ساله عبدالمجید رحیمی و آب را مثل عباس تشنه معرفت خود کردی. قمقمه تو انشعابی بود از علقمه عباس. اسمت هم به آدم روحیه می دهد. خوب بخواب. خمینی می خواهد به خوابت بیاید و این ۲ بسیجی زل زده اند به چشمان تو و نگاه از فرمانده خود برنمی گیرند؛
- با آن همه هیبت چه بی تکلف گرفته خوابیده؟
- چند شبانه روز است نخوابیده.
- آرام صحبت کن.
- چه عرق گیر قشنگی.
- با حاج احمد، ما را هیچ غمی نیست.
- می ترسم روزی شهید شود و ما را یتیم کند.
- او نباشد سر از بدن ما با پنبه وسوسه می برند شیاطین مقدس.
- چند روز پیش می گفت: من به دست شقی ترین انسان های این روزگار به دست صهیونیست ها شهید می شوم.
- گاز بگیر زبانت را.
- می ترسم.
- برادر احمد تا صهیونیسم را از صحنه گیتی محو نکند به شهادت نمی رسد.
- به دلم افتاده او در رکاب امام زمان به شهادت می رسد.
- آرام تر. بلند می شودها!
- دیروز در دوکوهه حواست بود؟
- نه.
- خواست حساب دست من و تو بیاید، همت و دستواره را خواباند در زمین صبحگاه و گرفت شان به سینه خیز.
- خودش هم افتاد به سینه خیز.
- اگر روزی تو را دعوا کند، چی؟
- هیچی؛ پز می دهم برادر احمد مرا دعوا کرده!
- هر کسی را دعوا نمی کند احمد. راستی! بودی در ساختمان گردان مقداد یک سیلی توی گوشم خواباند؟
- نه، چطور؟
- داشتم لباس بچه ها را می شستم و آب همین طور داشت می رفت. یک بار تذکر داد که ببند آب را. بدون اسراف هم می شود کار خیر کرد اما چند دقیقه بعد که آمد، یک سیلی خواباند توی گوشم.
- بعد؟
- گریه ام گرفت.
- بعد؟
- او هم زد زیر گریه.
- بعد؟
- مرا در آغوش گرفت و ۲ تایی با هم اشک ریختیم. حلالیت طلبید و گفت: پدر صلواتی! می دانی چند شهید ما داده ایم که با لب تشنه به شهادت رسیده اند؟
- خوش به حالت. به من که تا به حال سیلی نزده. سیلی می زندها اما هیچ کس اندازه او به فکر ما نیست. اینقدر به خاطر دفاع از ما فحش شنیده. شنیدی! شایعه کرده اند؛ برادر احمد منافق است!
***
بچه ها آرام؛ حاج احمد بیدار می شودها. چند شبانه روز است نخوابیده. از دیوار صدا در بیاید، از شما در نیاید. بیدار شد با من طرفید؛ گفته باشم ها

http://ghadiany.com



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.