آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم

گفت‌ و گوي منتشر نشده با مرحوم آيت‌ الله مهندسي




تاریخ: ۲ مرداد ۱۳۹۰

به گزارش خبرنگار آيين و انديشه خبرگزاري فارس، آيت‌الله محمد مهدي مهندسي از اساتيد عرفان حوزه علميه قم كه هفته گذشته بر اثر عارضه قلبي دار فاني را وداع گفت در گفت‌وگوي تفصيلي، نظرات خود را درباره ضرورت حركت به سوي خداوند متعال ارائه كرده بود كه متن كامل اين مصاحبه منتشر نشده تقديم مخاطبان مي‌شود:

* انسان چگونه مي‌تواند در معنويات رشد كند؟

ـ يك وقت انسان بهانه رشد دارد و يك وقت، واقعا مي‌خواهد رشد كند. عموم ما، بهانه داريم، نمي‌خواهيم واقعا رشد كنيم. دليلش اين است كه به آن مقداري كه از معارف مي‌دانيم عمل نمي‌كنيم پس معلوم مي‌شود كه واقعا نمي‌خواهيم.
لذا بيشتر از اين حد كه در آن هستيم معرفت نمي‌دهند. مي‌گويند اين‌همه مطلب گفتيم چرا عمل نكردي؟ به اينهايي كه مي‌داني عمل كن! دنبال چه مي‌گردي؟ با اين مقدار دارايي معنوي، تجارت معنوي نمي‌كني افتادي دنبال مال و سود بيشتر.
معلوم است كه بهانه مي‌آورد، گرفتار هواي نفس شده، نفس فريبش مي‌دهد و گرنه اگر واقعا سالك بود اين مقدار كه مي‌دانست عمل مي‌كرد. محكم مي‌آمد وسط ميدان و از ارباب همّت مي‌شد.
ارباب همّت‌اند كه به جايي مي‌رسند، جناب محيي الدين فرمود: غير از صاحبان همت، اگر رياضت هم بكِشد صاحب رقّت و صفاي نفس مي‌شود نه اينكه عارف مي‌شود. براي اينكه عارف بشوي بايد همت بلند داشته باشي.
همت بلند دار كه مردان روزگار / از همت بلند به جايي رسيده‌اند
طرف مي‌خواهد خواب و خوراكش را اصلاح كند، بازي در مي‌آورد: يك لقمه امروز كم كنم، دو لقمه فردا كم كنم، نيم ساعت امروز، نيم ساعت فردا، مدام امروز و فردا مي‌كند. اينها بازي كردن است. بلند شو! همّت بلند دار و چند روز فشار و سختي را تحمل كن، قرار هست رياضت بكشي، قرار نيست كه تفريح كني، اصلا قرار هست فشار متحمل شوي، انما هي نفسي اروضها بالتقوي حضرت اميرالمومنين علي (ع) مي‌فرمايد: من نفس خود را با تقوا رياضت مي‌دهم. سخن از رياضت است نه بازي.

* گاهي انسان مي‌خواهد به رشد معنوي برسد اما مشكل دارد، با مشكلات چه كند؟

ـ بله انسان مي‌گويد مشكل دارم، گرفتارم - خدا نجاتمان دهد - عزيز من، دنيا جاي مشكلات و سختي هاست، اينها بهانه است.
مي‌گويد استاد نيست، فكر مي‌كند استاد اگر باشد به او مي‌گويد شما يك ساعت بيشتر بخواب، من به جاي شما نماز شب مي‌خوانم. اين حرفها نيست استاد مي‌گويد: بلند شو و زحمت بكش، نفست را با تقوا رياضت بده، سختي بده.

* آيا در رشد معنوي و سير و سلوك نياز به استاد و راهنما نداريم؟

ـ اين مقداري كه استادان و معلمان قبلي به ما ياد داده‌اند را عمل كرده‌ايم؟‌ ما بالاتر از انبيا و ائمه و قرآن استاد مي‌خواهيم؟ اطلاعات عمومي كه داريم، به اين اطلاعات عمومي عمل نمي‌كنيم، سخت است سخت است در مي‌آوريم، نمي‌شود نمي‌شود در مي‌آوريم، سپس انتظار داريم مطالب تخصصي و معارف بلند و بالا به ما ياد دهند. قرار نيست كه مطالب عرفاني و الهي را خراب كنند، اين نوع مطالب براي انسانهاي مشتاق و عاشق است.
به عنوان مثال يكي مشكل دستگاه گوارش دارد و نمي‌تواند غذا را هضم كند، غذايي كه دادي هنوز در هضم آن مشكل دارد، غذاي ديگري به او مي‌دهند، معلوم است استفراغ مي‌كند، بر مي‌گرداند، غذا را خراب مي‌كند، به كسي بايد غذاي ديگر داد كه بتواند بخورد، برايش مضر نباشد، آن غذا، پوست و خون و استخوانش بشود، قابليت بهره داشته باشد. ما معارف را به همين مقدار كه مي‌دانيم استفراغ مي‌كنيم حالا انتظار داريم اضافه هم بدهند. اول برويم دانستني‌هايمان را هضم كنيم، جذب كنيم سپس غذاي ديگري بخواهيم.
ضمنا آب دارد دنبال گودال مي‌گردد، أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها (از آسمان، آبى فرو فرستاد. پس رودخانه‏هايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند.) (رعد/17)
ما گودال درست نكرده‌ايم بلكه برج و قله درست كرده‌ايم، سپس مي‌گوييم نمي‌شود! برو آشغالها را بردار، خانه دل را از رذائل خالي كن، تا زمين دلت گود شود، گودال شود، ظرفيت پيدا كند و بعد ببين آب معرفت در آن مي‌آيد يا نه.
خداوند اينها را رزق ما قرار داده و فرموده: وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون‏ (و روزى شما و آنچه وعده داده شده‏ايد در آسمان است‏.) (ذاريات/22) اينها رزقهاي شماست.
مثالي بزنم: شما اگر در شهر يا روستاي خود علاقه مند به رشد و علم بوديد اما اين ماه و آن ماه مي‌كرديد، اين سال و آن سال مي‌كرديد، مي‌گفتيد چقدر حوزه يا دانشگاه را دوست دارم، علم و دانش و عالم را دوست دارم‌، ان شاء الله مي‌روم حوزه، مي‌روم دانشگاه، اما در مقام عمل حركتي نمي‌كرديد، دائما مي‌گفتيد اين ماه نمي‌شود، امسال كار دارم، سال بعد كه مي‌آمد امسال مشكلات دارم، سال بعد كه مي‌آمد امسال گرفتاري دارم و .... اگر چنين بود صد سال هم كه مي‌گذشت جنابعالي حوزه يا دانشگاه نمي‌رفتي.
مثلا كسي كه واقعا مي‌خواهد به حوزه قم بيايد و عالم شود، بايد راه بيفتد، از خانه و روستا و شهر و كشور خود ... حركت كند و از علائق خود دل بكَند تا به مرادش برسد. كسي كه در حوزه علميه قم عالم شده، از علائق قبلي اش، دل بريده تا به هدفش رسيده است، دوري وطن، دوري از پدر و مادر و فاميل و ... سخت است اما اگر از آنها دل نمي‌بريد نمي‌توانست به چنين جايي برسد.
همينطور در رسيدن به معارف و رشد معنوي و سعادت ابدي و رسيدن به مقام توحيد هم انسان بايد از امور عادي و مادي هجرت كند، از لذايذ ظاهري هجرت كرده وآنها را رها كند. همان كار را بايد انجام دهد، اضافه هم نمي‌خواهند، همان مسافرت را كه در مسائل علمي و در كار و شغل دنيوي انجام مي‌دهد همان را بايد در مسائل معنوي انجام بدهد.
هم خويش را بيگانه كن / هم خانه را ويرانه كن / وانگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو.
عالم ديني وقتي با عالمان ديگر هم خانه شد كه تعلق چيزهاي ديگر را از بين برد، خود را به سختي انداخت و رشد كرد، از تعلقات دنيوي بيگانه شد و آمد حوزه و با عالمان هم خانه شد.
زماني كه در خانه و روستا و شهر و كشور خود بود، باز هم اينجا درس بود، بحث بود، علم و عالم و استاد بود اما او از آنها بي بهره بود، اما وقتي كه هجرت كرد، مسافرت كرد و آمد اينجا از آن اساتيد و درسها بهره‌مند شد.
در فضاي عملي هم چنين است، هم خويش را بيگانه كن هم خانه را ويرانه كن وانگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو.
مي‌گوييم: نه از خودمان بيگانه مي‌شويم و نه از تعلقات دنيوي دست مي‌كشيم، با خواب و خوراك و شهوت و شهرت و راحت طلبي و ... ‌خيلي هم آبادش مي‌كنيم.
خيلي خب! در اين حد بمان اما بدان كه همين الان، كلاس بندگي و عرفان حق تعالي برقرار است، استاد هست، شاگردها هستند، ‌استفاده مي‌كنند اما تو در خانه دلت مانده‌اي و حاضر نيستي از آن دست برداري.
تا مي‌خواهي حركت كني، نفس مي‌آيد و مي‌گويد: به سختي مي‌افتم، با شهوتم چه كنم؟ فلان علاقه‌ام چه مي‌شود؟ دنيايم خراب مي‌شود و از اين حرف‌ها ...

* يعني انسان بايد واقعا حركت كند و فريب نفس و شيطان را نخورد، استاد هم پيدا مي‌شود. درست است؟

ـ استاد هست، برنامه هست، اما ما حاضر نيستيم از خانه هوا و هوس حركت كنيم و به سوي سعادت گام برداريم، مي‌گوييم سخت است، مشكل است، غربت را چكار كنم، تنهايي را چكار كنم، از خوابم غريب مي‌شوم، از شهوتم غريب مي‌شوم، از شهرت غريب مي‌شوم.
با اين عملكردها در دهكده دلت بمان و بدان به جايي نمي‌رسي! اينها را بايد كنار بگذاري وانگه شراب عشق را پيمانه شو پيمانه شو.
عشق دارد مي‌آيد پيمانه‌اش نيست، شراب عشق را دارند مي‌ريزند، اما پيمانه ما واژگونه است. كَذلِكَ سَلَكْناهُ في‏ قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ (اينگونه قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى‏كنيم) (شعرا/200)‏ اينها را در دل مجرمين هم مي‌فرستيم منتها دلهاي آنها واژگون است، وارونه است. همه اينها دست خود ماست، استاد هست، درس هست، اما شاگرد نيست!
عاشق كه شد كه يار به حالش نظر نكرد / اي خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست.
مشكل اينجاست، يعني اگر شما مشكل در استاد داريد، استاد مشكل در شاگرد دارد، استاد نشسته ناله مي‌كند كه چرا نيستند؟ چرا نمي‌آيند؟ اما بنده و جنابعالي نشسته‌ايم و مي‌گوييم استاد نيست! صدا به همديگر نمي‌رسد.
استاد دارد فرياد مي‌زند اما صدايش به گوش ما نمي‌رسد چون پشت ديوارهاي هوا و هوس ايستاده‌ايم. بايد ديوار‌هاي هواي نفس را بشكنيم تا به استاد برسيم و متوجه شويم كه استاد منتظر ما بود.

* برخي هستند كه واقعاً امكان دسترسي به عالم رباني و عارف الهي را دارند اما زير بار مطالب او نمي‌روند، نظرتان چيست؟

ـ بله، تا استاد خلاف ميل ما دستوري مي‌دهد، متهمش مي‌كنيم به نفهمي، كم فهمي، كج فهمي، قديمي فكر كردن و ...
خود را بيشتر از استادِ راه رفته، با فهم و خوش فهم مي‌دانيم. تو بايد خود را با استاد وفق دهي نه اينكه او چيزهايي بگويد كه با ذهنيات تو سازگار باشد. استاد مي‌خواهد مراتب بالاي معرفت و انسانيت را سر راهت قرار دهد، ‌مي‌خواهد كلاسهاي معرفت را طي كني اما ما مي‌خواهيم تنها در آن چهارچوبي كه براي خود تراشيده‌ايم بمانيم و اگر استاد، مطلبي خارج از آن به ما گفت متهم مي‌كنيم به نفهمي و كم فهمي و درك نكردن شرايط زمان و مكان!
استاد هم مي‌گويد پس بمان و در همان چهارچوب ذهني و بتي كه براي خود ساخته‌اي مشغول باش و عمرت را با آنها به پايان ببر و به مسأله فنا و توحيد كاري نداشته باش.
كسي كه مي‌خواهد در درياي معرفت الهي شنا كند، بايد لباسها و پوششهاي خود را از تن در آورد. بايد پوشش غرور، پوشش منيّت، پوشش انانيّت، پوشش نظرِ من و تشخيصِ من و پوشش شهرت و شهوت و .... را در آوريد وگرنه اگر بخواهيد با اين منيّت راه بيافتيد يك قدم هم حركت نمي‌كنيد.

* درباره مردان الهي مطلبي بفرماييد.

ـ حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام در مخاطبه‏اش با كميل بن زياد راجع به اولياى حق كه در همه عصرها هستند فرمود: «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى‏ حَقيقَةِ الْبَصيرَةِ وَ باشَروا روحَ الْيَقينِ وَ اسْتَلانوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفونَ وَ انِسوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيا بِابْدانٍ ارْواحُها مُعَلَقَّةٌ بِالْمَحَلِّ الْاعْلى‏»؛ علم و معرفت توأم با بصيرتى حقيقى از درون قلب آنها بر آنها هجوم آورده است، روح يقين را لمس كرده‏اند، آنچه كه بر اهل لذت سخت و دشوار است براى آنها رام و نرم است، و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند مأنوسند، با بدنهاى خود با مردم محشور و مصاحبند در حالى كه روحهاى آنها به برترين جايگاهها پيوسته است.
آن چيزهايى كه مردمان مترف (يعنى خوگرفتگان به عيش و ناز و نعمت) خيلى سخت مى‏شمارند، براى آنها آسان است‏. مثلًا براى مردمانى كه به عيش و نعمت و دنيا خو گرفته‏اند، يك ساعت مأنوس بودن با خدا در خلوت بسيار سخت است، از هر كار سختى برايشان سخت‏تر است، ولى آنها انسشان به اين است.‏
با بدنهاى خودشان با مردم همراهى مى‏كنند در حالى كه در همان وقت، روحشان به محلّ اعلى‏ پيوستگى دارد؛ يعنى بدنشان با مردم هست اما روحشان اينجا نيست. مردمى كه با اينها محشورند آنها را انسانهايى مثل خودشان مى‏دانند و هيچ فرقى بين خودشان و آنها قائل نيستند ولى نمى‏دانند كه باطن او به جاى ديگرى وابسته است‏.
اينها با بدنها مربوط به دنيا مي‌شوند. با بدن خود به بدنه نظام هستي (يعني عالم ماده و دنيا) مرتبطند اما دلشان نزد حقيقت عالم هستي است.
اشكال ما اين است كه همه خودمان را مادي و دنيوي كرده‌ايم. اي انسان! با بدنت با بدنه عالم تماس بگير و با دلت با حقيقت عالم مرتبط باش اما متاسفانه ما دلمان را گِل كرده‌ايم.
هرگز حديث حاضر غائب شنيده‌اي / من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
وليّ خدا، با عالم ماده در ارتباط است اما به آن تعلق و وابستگي ندارد، در جامعه هست اما وابسته نيست، با جامعه مرتبط است و حتي پست و مقام و مسؤوليت مي‌گيرد اما روحش وابسته دنيا نيست. در دنيا باش و دنيوي نباش اين هنر است.

* توصيه پاياني براي ضرورت حركت و هجرت به سوي خداوند متعال داشته باشيد.

ـ ما نبايد خود را توجيه كنيم، بهانه براي رشد نكردن نداريم، هر توجيهي كه مي‌كنيم خود را عقب نگه مي‌داريم. هيچگاه نبايد از نفس خود دفاع كنيم چرا كه در اين‌صورت خود را عقب نگه داشته‌ايم. تا موضع گيري‌هاي نفس و توجيهات آن وجود دارد به جايي نمي‌رسيم.
بايد بت نفس را بشكنيم تا رشد كنيم، توجيه هم نكنيم، نگوييم تقصير ندارد، مشكل دارد، سختي دارد، استاد ندارد، ضعيف است، الگو ندارد و ....
تا قبول نكنيم مقصريم به جايي نمي‌رسيم. مادامي كه مرتب در توجيهات نفس هستيم به طوري كه از اين موضع فعلي كه در آن هستيم دفاع مي‌كنيم به هيچ وجه حركت نخواهيم كرد.
اولين گام براي رفتن، محكوميت شديد نفس است. بايد با جديت با نفس درگير شويم تا حركت كنيم. مشكل رشد و تعالي ما اين است كه واقعا نمي‌خواهيم حركت كنيم و واقعا نمي‌خواهيم با نفس خود بجنگيم.



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.