آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
پای حرف عکس بسیجیها

پای حرف عکس بسیجیها


رمز عبور


روز دیدار بسیجی‌های کرمانشاه با آقا یکی از بچه‌های حفاظت سرُم بدست گوشه‌ای ایستاده بود. یکی هم سرش شکسته بود و سرخی خون مانده بود روی پانسمانش؛ مثل لبخند که همان‌طور مانده بود روی لبهایش. از این دو تا اتفاق عکس نداریم. حیفم آمد تعریفشان نکنم.
 

***

- دو جفت میل و دو تا تخته شنا. چندتای دیگر هم دور چیده شده بودند. شمردم شد 18 تا تخته شنا و کنارشان 35 تا میل. به حساب من یکی از میلها کم بود. میل‌هایی که رویشان نوشته بود هر کدام حدود 2 کیلوگرمند، دایره‌‌ای تشکیل داده بودند در فضای خالی اختصاصی خودشان. ما که رسیدیم، توی سالن محل دیدار کیپ تا کیپ آدم نشسته بود، جز همین محوطه‌ی نسبتا بزرگ اختصاصی میل و تخته‌ها.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17547/C/13900722_0217547.jpg


 

- بعدتر که مراسم باستانی‌کارها شروع شد، معمای کم بودن تعداد میل‌ها را این تصویر حل کرد. یکی از ورزشکارهای بسیجی دست چپش از مچ قطع بود. البته میلی که با همان یک دست برداشته بود به قاعده‌ی دوتای میل‌های دیگر وزن داشت.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17547/C/13900722_2617547.jpg

 

- بسیجی‌ها در زمینه‌ی شعار رفته‌ بودند سراغ ابزارهای چندرسانه‌ای، صدا که به عهده حنجره‌شان بود، متن و تصویر را هم خلاقانه و با تمام ابزار دم دست آورده‌ بودند به میدان. بعضی‌هاشان هم تا عکاس را وادار نمی‌کردند ببیندشان و ابتکارشان را ثبت نکند دست برنمی‌داشتند. فقط مانده‌ام اینها که کف دستشان نوشته‌اند برای اولین وضویشان چه فکری کرده‌اند.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17547/C/13900722_0917547.jpg

 

 http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17547/C/13900722_0117547.jpg

 
 

 http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17547/C/13900722_3717547.jpg


- این جوان دست‌به‌سینه تمام مدت چشم از آقا بر نمی‌داشت. عضو گروه سرود بود و متن را هم از حفظ می‌خواند. یکبار هم وسط سرود بی‌صدا زد زیر گریه. اشک هم که می‌ریخت  چشم از آقا برنمی‌داشت.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17547/C/13900722_2217547.jpg

 

- قبل اینکه آقا بیاید چشمم خورده به یک بسیجی معلول. همین بسیجی‌ای که توی عکس پیداست. نگرانش بودم که در ازدحام و فشار موقع ورود رهبر چه خواهد کرد. گم‌اش کرده بودم تا آخرهای سرود که دوباره دیدمش. به کمک بچه‌های حفاظت آمده بود در جایگاه خبرنگارها. بسیجی میان‌سالی پشت‌بند او آمده بود پیشمان؛ سرخود البته. بنده‌خدا پایش حسابی اذیت شده بود. کسی از همشهری‌هایش به او اعتراض کرد که چرا رفته در جایگاهی دیگر و جواب شنید : « خدا دوسِم داشت آمدم اینجا»

 


- توی عکس زیر یک میل را نمی‌شود دید. میدان‌دار پرتابش کرده، آنقدر بالا که از کادر دوربین خیلی بالاتر برود. مجری قبلا تذکر داده بود که مبادا مراسم باستانی‌کارها را با سوت و کف تشویق کنند یا اگر میل وسط ماجرا زمین افتاد کسی بخندد. نگرانی مجری موردی نداشت. جماعتی که از ارتفاع میل پرتاب شده به وجد آمده بودند خیلی مرتب صلوات می‌فرستادند.



 

- غلام چهری شصت سالش بود. سالار، پسر مرشد هم دوازده‌سیزده سال داشت. هر دو هم بین باستانی‌کارها بودند. آقا غلام برای خودش چرخی می‌زد ماشاءالله سریعتر از همه‌ی جوان‌ها. پیرمرد از جمعیت صلوات می‌گرفت با چرخیدنش. برنامه که تمام شدند باستانی‌کارها نشستند گوشه‌ای و جا باز شد تا خیلی از پشت در مانده‌ها بیایند توی سالن. حالا دیگر واقعا سالن جای سوزن انداختن نداشت.




- حاضران در سالن بعضی‌ها کلاه نمدی به سر داشتند و از عشایر بودند. کلاه را توی سالن جای دیگری هم می‌شد دید. کسی دو طرف کاغذی عکس چسبانده بود. یک‌طرف، صاحبش با لباس خاکی بسیجی با عده‌ای رزمنده و روحانی نشسته بود سر سفره‌ای  و داشت نانش را توی ماست می‌زد. یک طرف هم با کلاه و عینک، صورتش پیدا بود. محاسن صاحب عکس بلند و اغلب مشکی بود. صاحب عکس البته امروز هم توی سالن بود؛ در حال سخنرانی و بر خلاف تصویر، امروز محاسنش بیشتر سفید.


 
 

- خوب که چشم‌ می‌گرداندی از عکس‌ها قدیمی آقا توی سالن باز هم پیدا بود:


- عکس‌های قدیمی را توی سالن تازه پیدا کرده بودم که آقا رفت سراغ دعا و پایان مراسم. آقا که رفت همان کسی که آمده بود توی جایگاه عکاس‌ها و گفته بود خدا دوستم داشته گرم با تیم خبری شروع کرد به سلام و علیک. غریب‌نواز مردمی هستند این کرمانشاهی‌ها، اصرار داشت مهمانش شویم. نشد. کار منتظرمان بود و عکس‌هایی که باید نوشته می‌شدند، شاید بشوند عکس‌نوشت.

http://ramzeobour.blogfa.com/



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.