«نگرانی من از این است که بنیادهای دینی در جامعهی ما به شدت لرزان شود. منهای جناح بندیهای سیاسی و برد و باختهای مقطعی نسبت به اصل تفکر دینی و دین در جامعهی ما تردیدهایی ایجاد شده و با کمال تأسف برخی رفتارها و سیاستها باعث تشدید این مسأله میشود که باید به این مسایل پرداخت.» این بخشی از اظهارنظرهای «سیدمحمد خاتمی» در جمع تعدادی از دانشجویان شیراز است. این اظهارنظرها آنهایی را که نسبت به سابقهی خاتمی در این رابطه پیشینهی ذهنی دارند، به تأمل وا میدارد.
خاتمی در بخش دیگری از صحبتهای خود میگوید: «تهی شدن روح زندگی غربی از عرفان و معنویّت و عدم توجه به عالم بالا و احساس غربت در دنیای سرا پا مادی مشکل امروز دنیای غرب است. ما به عنوان مسلمان خواستار آزادی، استقلال و پیشرفت سازگار با معیارهای دینی هستیم که نه جنبههای ملکوتی و عرفانی زندگی انسان لطمه ببیند و نه جنبهی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه»
نگاشتهی زیر در پی آن است تا ضمن تحلیل محتوای این اظهارنظرها، میزان صداقت موجود در آن را بررسی نموده و مخاطبان را در خصوص گذشته و آیندهی سیاسی خاتمی و اطرافیانش دعوت به قضاوت نماید.
«سید محمد خاتمی» گزینهی ذخیرهای بود که در جریان فتنهی پس از انتخابات، سعی کرد در مرز خطوط قرمز نظام قدم بردارد و هیچ گاه چون کروبی و موسوی راه افراط را نپیماید. او هیچ گاه از واژهی «تقلب» استفاده نکرد و از موضع گیری آشکار و رسانهای برضد ارکان نظام اجتناب ورزید. هدف نیز این بود که در صورت به ثمر نرسیدن توطئهی 88، جریان اصلاحات مهرهای برای بازگشت به نظام در چنته داشته باشد و امروز در آستانهی انتخابات مجلس نهم، زمان برای این بازیگر ناکام به سرعت در حال سپری شدن است.
نگارنده قصد ندارد داستان خیانتهای خاتمی و نقش پر رنگش در فتنهی 88 را بازگو کرده و به استناد این مطالب، نتیجه بگیرد که خاتمی نباید برگردد. روی سخن راقم این سطور با نظام جمهوری اسلامی است و میخواهد بابی اساسی دربارهی اینکه «چه کسانی صلاحیّت حضور در ارکان سیستم را دارند»، گشوده و ضمن تبیین رابطهی افرادی چون خاتمی با نظام، مخاطبان را دربارهی آیندهی سیاسی وی و یارانش دعوت به قضاوت کند.
پرسش این است: چه کسانی اجازهی فعالیّت در یک نظام سیاسی را دارند؟
اگر اشتباه نکنم، بهار سال 1385 بود که «جهانبخش خانجانی» مدیر کل روابط عمومی وزارت کشور در دولت اصلاحات برای یک مناظره در دانشگاه شهید رجایی حاضر شده بود. نگارنده دقیقاً همین سؤال را از وی پرسید و این چاشنی را بدان افزود که در کدام نظام سیاسی دنیا به حزبی چون «مشارکت» که کمر به براندازی سیستم بسته، اجازهی فعالیّت داده میشود؟ مخاطب این سؤال پاسخی نداشت و در عوض به نظام توصیه کرد که باید «سعهی صدرش را بیشتر کند.» این گفته هر چند بیشتر به مطایبه و لطیفه گویی میماند اما حقیقت آن است که جریان برانداز که در فتنهی 88 با تمام قوای خود به میدان آمد، تمام حسابگریهایش را بر همین «سعهی صدر نظام» بنا کرده و آستانهی تحمل بالای سیستم را فرصت بینظیری برای سرنگون کردن آن میداند. اما به نظر میرسد هم اکنون و پس از تجربهی فتنهی 88، زمان آن فرارسیده باشد که در قد و اندازهی این آستانهی تحمل، تجدید نظر شود.
لیبرالترین نظامهای دنیا تنها و تنها به کسانی اجازهی فعالیّت در سیستم را میدهند که قواعد بازی را پذیرفته باشند و پا از چارچوبهای تعریف شدهی نظام، بیرون نگذارند. «سیدمحمد خاتمی» و یارانش به اصول بنیادین نظام جمهوری اسلامی اعتقادی ندارند. به راحتی میتوان در گفتهها و نوشتههای خاتمی مشاهده کرد که وی نظام کنونی ایران را نظامی مستبد معرفی کرده و سکولاریسم را راه رهایی از این وضعیّت میداند.
او در جایی میگوید: «استبداد زدگی درد مزمن و مشترک جامعهی ما است. عدمتأمل در این درد بزرگ تاریخی همهیما را به بیراهه خواهد برد»؛ و به تازگی «ملت ایران یکصد و پنجاه سال است که خواهان آزادی و استقلال و پیشرفت است. از وابستگی و تحت سلطهیحکومتهای جبار بودن و اینکه نتواند حاکم بر سرنوشت خود باشد و وابستگی به بیگانه و دخالت بیگانگان در سرنوشت و از عقب افتادگی گریزان است».[1]
وی اعتقادی به مشروعیّت الهی یک حکومت ندارد و «مشروعیّت» همهی قدرتها را مستقیم و غیرمستقیم برآمده از «مردم» میخواند و در همین جاست که بر پیگیری سیاستهای سکولاریستی از سوی خود نیز اعتراف میکند: «متأسفانه حتی مفاهیم غربی هم، وقتی به یک فضای استبداد زده پا مینهند، تحریف میشوند و این که در این مسیر سکولاریسم نیز مبدل به دین ستیزی میشود، از این قاعده برکنار نیست.»[2]
تصوری که خاتمی از دین دارد، محدود شدن آن به حوزهی شخصی و جزیی است. اساساً شگرد خاتمی برای نشان دادن ضرورت سکولاریسم آن است که همواره دین را با آزادی در تقابل قرار میدهد. او بارها میگوید: «دین و آزادی نباید مانع یکدیگر شوند» اما نه دین را تعریف میکند و نه آزادی را. در داخل کشور بارها و بارها تأکید میکند که رابطهی دین و آزادی باید چنین و چنان باشد و «دین اگر در مقابل آزادی قرار گیرد، شکست میخورد» اما چون با شبکهی «سی.ان.ان» به مصاحبه مینشیند، یکی از دلایلی که برای ستودن تمدن آمریکایی ارایه میکند، نوع رابطهی دین و آزادی است: «در آمریکا هیچ گاه آزادی و دین داری روبهروی هم قرار نگرفته بودند و حالا هم نگاه کنیم مردم آمریکا اغلبشان مردم دین داری هستند و دین ستیزی در آمریکا کمتر است. در عین حال آن نگاهی به دین که مایه و پایهی تمدن «آنگلوآمریکن» شده، آن دینی است که با آزادی سازگار است و من معتقدم که بشر اگر بخواهد خوشبخت شود باید کاری کند که هم معنویّت دین را داشته باشد و هم شرافت و آزادی را»[3]
از همین جا به راحتی میتوان دریافت که خاتمی نه تنها از ایران اسلامی، که از بشریّت میخواهد که آن نوع رابطهای را بین دین و آزادی برقرار کنند که در آمریکا برقرار شده است. آزادی و حد و مرز آن از مقولههای مرتبط با حاکمیّت است و اتفاقی که در آمریکا رخ داده و دین را در آن جا با آزادی کاری نیست، تفکیک حوزهی دین از حوزهی سیاست یعنی سکولاریسم است. خاتمی در این عقیدهی خود تا حدی پیش رفته که نه تنها برای ولایت فقیه، که فراتر از آن برای امام معصوم(علیهالسلام) نیز، شأنی از شئون پاپ قائل بوده، رهبری و امامت را حق امام زمان(عجلاللهتعالی) نیز نمیداند. وی میگوید: «در قرآن آیهای است که شما زیاد آن را شنیدهاید: «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ»؛ خداوند میفرماید: «من اراده کردم منت بگذارم بر کسانی که در تاریخ مورد ستم و رنج و حقارت واقع شدهاند و آنان را امامان و میراث بران زمین قرار دهم.»
اساساً شگرد خاتمی برای نشان دادن ضرورت سکولاریسم آن است که همواره دین را با آزادی در تقابل قرار میدهد. او بارها میگوید: «دین و آزادی نباید مانع یکدیگر شوند» اما نه دین را تعریف میکند و نه آزادی را. خاتمی نه تنها از ایران اسلامی، که از بشریّت میخواهد که آن نوع رابطهای را بین دین و آزادی برقرار کنند که در آمریکا برقرار شده است.
تعبیر «امام قرار دادن» افرادی که مورد ستم قرار گرفتهاند بسیار مهم است. در حالی که امام مورد نظر که مدار، محور، الگو و معلم جامعه است حضرت بقیه الله الاعظم(عجلاللهتعالی) است، ولی تعبیر در این آیه این است که خود مردم امام میشوند و از مأمومیّت و تابعیّت خارج شده و آزاد میشوند که البته این امر منافاتی با محوریّت امام معصوم(علیهالسلام) ندارد.[4]
طبق این تفسیر، نقش معصوم(علیهالسلام) و البته ولی فقیه به «الگو و معلم بودن» محدود میشود، یعنی همان وظیفهای که امروز در جوامع غربی به جناب «پاپ» سپرده شده است. خاتمی میگوید: «مردم از مأمومیّت و تابعیّت خارج میشوند» و در حقیقت با تفسیر خود، آیهی مورد نظرش را در تضاد با آیهی شریفهی «یا أَیُّها الّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُول وأُولی الأَمْرِ مِنْکُمْ ؛ که مؤمنین را به اطاعت از خدا و پیامبر و اولی الامر دعوت کرده، قرار میدهد.»
خاتمی با این نگاه، اساساً رهبری سیاسی-اجتماعی معصوم(علیهالسلام) را نیز رد کرده و «امامت» را از حقوق و تکالیف امام نمیداند! البته بماند که استناد خاتمی به قرآن خود جای تعجب دارد. چرا که در دورهای که «حسین حاج فرج دباغ» (سروش) قرآن را «آفریدهی پیامبر» و وحی را «الهام» و «همان تجربهای که شاعران و عارفان دارند، اما در سطحی بالاتر»[5] میخواند، خاتمی از علنی کردن این باور ابایی نداشته و میگوید: «این سخن عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری که وحی الهام بر پیامبر بوده و ماهیّت قرآن بر ما آشکار نیست و نمیتوان به آن استناد کرد، درست است.»[6]
نه تنها نظام سیاسی ایدهآل خاتمی جمهوری اسلامی نیست، بلکه وی برای مبارزه با آن مدتهاست شمشیر میزند. زمانی که او در دههی 40 یعنی در اوج قدرت نمایی رژیم پهلوی بر مراکز آکادمیک به دانشگاه اصفهان رفت و در کلاسهای درس فلسفهی غرب نشست، رؤیای «سکولاریم اسلامی» در ذهنش شکل گرفت و آرمان سالهای بعد از انقلابش شد.
این جملات سیدمحمد خاتمی را با دقت بخوانید: «امروز به جرأت میتوان گفت در زندگی قومی که عزم تعالی و پویایی کرده استهیچ تحول کارسازی پدید نخواهد آمد مگر آن که از متن تمدن غرب بگذردو شرط دگرگونی اساسی، آشنایی با غرب و لمس روح آن تمدن یعنی تجدد است. کسانیکه با این روح آشنا نیستند هرگز به پدید آوردن دگرگونی سودمند در زندگیخود توانا نیستند. سوگمندانه اقوامی نظیر ما هنوز از آن آشنایی محروم هستیم. توسعه به معنای امروزش، میوه یا شاخ و برگ تمدن جدید است. اگر آن تمدن آمده، توسعه هم خواهد آمد وبه این معنا سخن کسانی که میگویند ابتدا باید خرد غربی را پذیرفت تا توسعه بیاید سخن بیراهی نیست و این سخن را کامل کنمکه علاوه بر خرد و بینش غرب باید منش غربی متناسب با این بینش را نیز پذیرفت.»[7]
این سخنان و این نگاه، رویکرد دیروز، امروز و فردای خاتمی است و با اساسیترین و ابتداییترین اصول نظام جمهوری اسلامی مبنی بر ضرورت حضور دین در عرصهی سیاست و تبعیّت مؤمنین از امام عصر(عجلاللهتعالی) و نائبشان، در تضاد و تباین آشکار است. شخصیّتی که قرآن را غیرقابل استناد، جمهوری اسلامی را مظهر استبداد، امام زمان(عجلاللهتعالی) را یک معلم و مردم را امام و جدایی دین از سیاست را آرمان و پذیرش روش و منش غربی را راه سعادت میداند و میخواند، تردیدی نیست که در چارچوبهای نظام جمهوری اسلامی نخواهد گنجید و جز برای «شکستن» وارد میدان نخواهد شد.
این است که اگر سعهی صدر نظام تا آنجاست که میخواهد دشمنان شناخته شدهاش را در آستین پرورده و شاهد تکرار فجایعی چون 8 سال تلاش برای براندازی از سنگر دولت و مجلس و یا فتنهای چون 88 باشد، به طور قطع خاتمی حق بازگشت، بازی و بازیگردانی دارد!
--------------------------------------------------------------------------------
[1]http://www.khatami.ir/fa/news/1025.html
[2] خاتمی، سید محمد. نامهای برای فردا. مؤسسهی خانهی فرهنگ خاتمی. تهران: 1383
[3] www.cnn.com/WORLD/9801/07/iran/interview.html
[4] http://www.khatami.ir/fa/news/1025.html
[5]http://www.drsoroush.com/Persian/Interviews/P-CMO-KalameMohammad.html (سایت رسمی سروش)
[6] ر.ک. به یادداشت روز کیهان به قلم حسین شریعتمداری. 12/6/1387. همچنین سایت جهان نیوز. 17/4/1389 (سخنرانی خاتمی در جمع زنان حزب مشارکت).
[7] روزنامهی سلام، 30/2/1375
منبع : پایگاه تحلیلی برهان