مجمع روحانیون مبارز یکی از گروههای راز آلود تاریخ معاصر ایران است؛ ترکیب تاحدی نامتجانس، دیدگاههای سیال، ادعاهای متناقض و شعارهای ناسازگار با عمل از جملهی دلایل این رازآلودی محسوب میشود. گفتگو با دکتر قدرت الله رحمانی، مدرس دانشگاه امام صادق، عضو سابق هیئت منصفه دادگاه مطبوعات و تحلیلگر تحولات سیاسی، بخشهایی از زوایای پنهان این تشکل روحانی اصلاح طلب را روشن مینماید.
1- در بحث انشعاب مجمع روحانیون مبارز از جامعهی روحانیت مبارز، دو دیدگاه وجود دارد؛ یک دیدگاه آن را انشعاب نمیداند اما یک دیدگاه که اکثریت را نیز شامل میشود آن را انشعاب میداند. نظر شما چیست؟
بنده نیز در مورد لفظ انشعاب مقداری تأمل و تردید دارم که لفظ درستی است یا نه، مقصود از انشعاب این است که افرادی از درون یک تشکل جدا شده و تشکل مستقلی را ایجاد نمایند. بنده حضور ذهن ندارم که تمامی اعضای مجمع روحانیون در آن زمان عضو جامعهی روحانیت بودهاند یا نه اما از سوی افراد ذی نفوذ جامعهی روحانیت مثل آقای «هاشمی رفسنجانی» یا آقای «مهدوی کنی» دربارهی لفظ انشعاب هیچ ایرادی صورت نگرفته است. یعنی نگفتهاند که اینها به هیچ وجه جزو ما نبودند، بنابراین تصور میشود باید حمل بر صحت کنیم و بگوییم که لفظ به جایی است. ولی بنده در گذشتهی این قضیه تأملی نکردم که آیا همهی آنها عضو جامعهی روحانیت بودند یا نه؛ مثلاً آقای «کروبی»، آقای «توسلی»، آقای موسوی خوئینیها و... عضو جامعه روحانیت بودند ولی بقیه را دقیقا احصاء نکردهام که همه عضو این جامعه بودند یا خیر در هر حال به اعتقاد من در اصل موضوع تردید ایجاد نمیکند.
2- در اندیشهی مجمع روحانیون ولی فقیه چه اختیاراتی دارد و آیا آنها از همان ابتدا این اختیارات را محدود به قانون اساسی میدانستند یا نه؟ به عبارتی دیگر نگاه و اندیشهی اعضای مجمع روحانیون در مورد تئوری ولایت فقیه در زمان حیات امام(ره) و پس از رحلت ایشان و به زعامت رسیدن مقام معظم رهبری چه تغییری کرده است؟
اول؛ در مورد لفظ «اندیشه» که شما برای اعضای مجمع روحانیون به کار بردید اگر منظورتان اندیشهی فقهی است یعنی مشرب فقهی مجمع روحانیون، طبیعی است که اعضای مجمع روحانیون به جز یکی دو نفر که اکنون ادعای اجتهاد دارند و در بعضی موارد ادعای آنها پذیرفته شده است، بقیهی آنها آنچنان دارای اندیشهی فقهی نبودند. یعنی اگر بخواهیم خیلی راحت بگوییم، تحصیلات حوزوی آنها در حد دروس پایینتر از خارج فقه بوده است زیرا اغلب آنها خیلی جوانتر بودند و آنهایی هم که سن بیشتری داشتند در دوران مبارزه بیشتر درگیر مسایل مبارزاتی بودند و خیلی اهل درس و بحث نبودند بنابراین با احتیاط لفظ اندیشه را در مورد این افراد به کار میبریم و معتقد هستیم که در بحث ولایت فقیه مثل بسیاری از مسایل فقهی دیگر، بیشتر مقلد بودند تا مجتهد. یعنی دنباله رو بودند و به همین جهت، خودشان هم ادعا میکردند که در خط امام(ره) هستند و ادعای خط امامی برای آنها به این معنا بود که ما از اندیشهی فکری امام(ره) تبعیت میکنیم لذا باید با این منطق بپذیریم که در مورد ولایت فقیه هم دقیقاً باید اعتقاد به همان چیزی داشته باشند که در تئوری فکری حضرت امام(ره)؛ مطرح بود یعنی ولایت مطلقه با اختیارات فراتر از احکام اولیه و ثانویه! بنابراین مبنای اعتقادی کلیّت مجمع روحانیون دربارهی ولایت فقیه را باید به اندیشهی حضرت امام(ره) برگردانیم. منتها باید قائل به تفکیک شد. خود مجمع را هم نمیتوانیم در این قضیه به طور یک پارچه تصور کنیم. بر حسب نگاه افراد مختلف مجمع، دیدگاههای متفاوتی وجود داشت؛ حالا بعضی به واقع اعتقاد داشتند، بعضیها اعتقاد نداشتند، بعضیها اعتقادشان ضعیفتر و بعضی قویتر بود.
3- در اینجا شبههای مطرح میشود مبنی بر این که تأسیس مجمع روحانیون از طرف امام(ره) بوده و سید احمد آقا به طور خاص در آن نقش داشتند؛ در مورد این موضوع لطفاً توضیح دهید؟
امام(ره) مخالفتی با این موضوع نکردند، البته مجمع هم از طرف ایشان تشکیل نشده است. امام(ره) در مورد تشکیل حزب جمهوری اسلامی هم موافقت خودشان را اعلام کردند که بزرگان صدر انقلاب مانند شهید آیت الله بهشتی و مقام معظم رهبری و آقای هاشمی و دیگران، حزب جمهوری را برای ایجاد یک تشکلی جهت جمع و منسجم کردن نیروهای وفادار به انقلاب و نیروهای حزب اللهی در مقابل جریان لیبرال و ضد امام(ره) تشکیل دادند. آن موقع نیز امام(ره) حمایت فرمودند و بعد حتی به لحاظ مالی کمک میکردند و اجازه میدادند از وجوهات صرف مصارف حزب شود. بعداً برای مجمع روحانیون هم همین کار را کردند یعنی وقتی که اعضای مجمع خدمت امام(ره) رسیدند و عرض کردند که ما بنا به دلایلی فکر میکنیم که از جهت خط مشی با اعضای اصلی جامعهی روحانیت در تعارض هستیم و میخواهیم که انشعاب به وجود آوریم امام(ره) مخالفت نکردند و حتی مرقوم فرمودند که من انشعاب را چیز بدی نمیدانم بلکه اختلاف را موهبت الهی میدانم به این معنا که دیدگاههای مختلف در ادارهی کشور وجود داشته باشد بنابراین ایشان موافقت خودشان را با ایجاد یک تشکل جدید اعلام کردند و تصور میشود این موافقت به خاطر آن نگاه نافذ و عمیق امام(ره) بود که میخواستند تمامی طیفهای فکری وابسته به انقلاب در ادارهی کشور نقش داشته باشند و منحصر به یک جریان و گروه نشود اما این که خود امام(ره) ابتکار کرده باشند و مجمع تشکیل داده باشند، یک نسبت ناروا به ایشان است و میتواند به عنوان تحریف دیدگاه امام(ره) تلقی گردد.
4- به طور خاص گفته میشود که موسوی خوئینیها به عنوان یکی از اعضای شاخص مجمع در جریان انتخاب رهبری، با انتخاب مقام معظم رهبری مخالف بودند حتی تلاش کردند که مانع رأی دیگر اعضا نیز به ایشان شوند با توجه به شناختی که شما نسبت به ایشان دارید اینکه اول؛ این تفکر چهقدر با روحیات ایشان سازگاری دارد، دوم؛ این رویکرد مختص ایشان است یا افراد دیگری نیز در مجمع هستند که آن موقع اینطوری فکر میکردند و در ادامه به صورت دیگری عمل مینمودند؟
نکتهی اول اینکه به جهت رویکرد قانونی، اعضای خبرگاناین حق را دارند که در انتخاب رهبری با کسی موافق یا مخالف باشند و نباید فی نفسه صرف رأی ندادن به مقام معظم رهبری یا تلاش برای اینکه ایشان رأی نیاورد را به عنوان یک ایراد قانونی تلقی کنیم؛ بالاخره اینها جزو اختیاراتشان بوده است از این جهت ایرادی وارد نیست، کما اینکه در همان مجلس خبرگان برای انتخاب رهبری تعدادی از اعضای جامعهی مدرسین که در واقع همسوی با جریان وفادار به انقلاب بودند و بعد هم خودشان به مقام معظم رهبری رأی دادند، در ابتدای امر میخواستند به آیتالله گلپایگانی رأی دهند، بعد از این که رأی گیری شد برای اینکه رهبری شورایی باشد یا فردی رأی گیری کردند و رهبری شورایی رأی نیاورد، در ابتدا تلاش یک فراکسیون چند نفری از جامعهی روحانیت در جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم در مجلس خبرگان این بود که آیت الله گلپایگانی رأی بیاورد اما ایشان، 15 رأی بیشتر نیاوردند.
نکتهی دیگری که باید به آن توجه کنیم این مطلب است که مقام معظم رهبری در دو مرحله برای رهبری انتخاب شدند، اولین بار در 14 خرداد که میشود گفت به تعبیری رهبر موقت انتخاب شدند؛ زیرا آن موقع بازنگری قانون اساسی در جریان بود و در قانون اساسی شرط مرجعیت برای رهبری پیش بینی شده بود ولی آیت الله گلپایگانی که مرجع بالفعل بودند رأی نیاوردند و معظم له که رأی آوردند، مرجع بالفعل نبودند، این امر آن موقع با قانون اساسی سال 58 یک تعارض ظاهری داشت. در همان زمان که بازنگری قانون اساسی در جریان بود بعد از اینکه بازنگری تمام شد و البته به تصویب رسید مجدد مجلس خبرگان بر اساس قانون اساسی جدید تشکیل شد و دوباره برای رهبری معظم له رأی گیری شد و این دفعه با رأی بالاتری ایشان به رهبری انتخاب شدند. بنابراین ما باید این دو مرحله را تفکیک کنیم و نظرات آقایان را در آن مقطع زمانی بررسی کنیم. باید مروری بر مذاکرات آن موقع کنیم تا ببینیم در آن ایام، آقای موسوی خوئینیها که عضو شورای بازنگری قانون اساسی بودند چه نگاهی داشتند و چه چیزهایی را آنجا بیان کردند و این را بگذاریم کنار این بحث که نقل شده ایشان در جلسهی انتخاب رهبری هم خودشان رأی ندادند و هم تلاش کردند مانع رأی دادن اشخاص دیگر شوند.
اعضای مجمع روحانیون به جز یکی دو نفر که اکنون ادعای اجتهاد دارند، بقیهی آنها آنچنان دارای اندیشهی فقهی نبودند. یعنی اگر بخواهیم خیلی راحت بگوییم، تحصیلات حوزوی آنها در حد دروس پایینتر از خارج فقه بوده است.
عبارتی را از آقای خوئینیها داریم که باید بتوانیم تأویل کنیم یعنی اگر نتوانیم تأویل به صحت کنیم، مجبور هستیم که نسبتهای دیگری را به این آقایان بدهیم. آقای خوئینیها در جلسهی 35 شورای بازنگری در 13 تیرماه یعنی تقریباً یک ماه پس از رحلت حضرت امام و انتخاب آیتالله خامنهای به رهبری، میگویند: «درخبرگان موجود، بحثهایی که قبلاً در این زمینه بود یکی از مشکلات این بود که از قانون اساسی این طور استفاده میشد تا زمانی که رهبر حیات دارد خبرگان قانوناً حق ندارند و یا وظیفه ندارند که رهبر بعدی را تعیین نمایند و این بحث در این جا مطرح شد که این برای بعد از فوت رهبر یک مشکلهای است؛ در شرایطی که رهبر فوت کرده و اوضاع خاصی دارد خبرگان را از سراسر کشور جمع کنید که در آن شرایط آنها بنشینند و رهبر تعیین کنند. یادم هست که در آن جلسات خبرگان نسبت به این وضعیت، همه خیلی نگران بودند و آمدند آن اقدام را انجام دادند (یعنی آقای منتظری را انتخاب کردند) که خوب بعد دیدیم که چه شد (یعنی وقتی آقای منتظری را به عنوان قائم مقامی انتخاب کردند جواب نداد و...) بعد دیدیم که خداوند به یک شکل خاصی حل کرد و آن نگرانیها پیش نیامد که در شرایط نبود رهبر، اوضاع کشور چگونه است و باید همهی شخصیتهای ممتاز را جمع کرد تا رهبر را انتخاب کنند.» تعبیر ایشان از این اتفاقی که افتاد این است: «خداوند به یک شکل خاصی حل کرد و آن نگرانیها پیش نیامد» یعنی همان اعتقادی که همهی ما داریم در شرایط خاصی با عنایت الهی مقام معظم رهبری انتخاب شد، ایشان هم اعتقاد دارند. اگر بخواهیم بر اساس اسناد موجود حرف بزنیم باید بگوییم این حرف، حرف درستی نیست که نقل شده که ایشان هم رأی نداده و هم تلاش کردند که دیگران رأی ندهند ولی اگر آن روایت را بپذیریم که حالا متأسفانه قراینی وجود دارد که این روایت را تأیید میکند، ایشان هم خودش رأی نداده (این مهم نیست که خودشان رأی نداده) و هم تلاش کرده افرادی ـ را هم مجاب کرده باشد که ـ رأی ندهند، این امر با این حرفی که یک ماه بعد در شورای بازنگری زدند، تعارض پیدا میکند و آن وقت باید نتایج بدی بگیریم یعنی این که به طور قطع ایشان از سر صدق و اخلاص یک چنین حرفی را در آن جلسه نزده و البته متأسفانه قراینی هم بعداً به کمک میآید که نشان میدهد این رفتار، رفتار صادقانهای نبوده و بعداً نقل شده که ایشان گفتهاند که ما حتی زمان حضرت امام هم به ولایت فقیه اعتقاد نداشتیم، به احترام امام(ره) سکوت کردیم و چیزی نگفتیم البته این را باید فراتر از احترام دانست در واقع نوعی فریبکاری است.
5- شهید مطهری پیش از انقلاب، مباحث تفسیر قرآنی را که آقای موسوی خوئینیها برگزار میکردند دارای انحراف میدانستند و فرموده بودند که ایشان از کسانی هستند که مسایل قرآنی را به شیوهی مارکسیستی تفسیر میکنند حتی بعضی معتقدند گروه فرقان هم به نوعی دست پروردهی اندیشههای موسوی خوئینیها در جلسات تفسیر قرآن میباشند؟
با توجه به این نکته، آیا در میان نیروهای انقلابی غیر از شهید مطهری فرد دیگری نیز بود که به سابقهی ایشان و نوع نگرششان مشکوک شوند و یا اعتراض بکنند؟
در ابتدا هنگام ارزش گذاری روی شخصیتها و افراد باید جانب احتیاط و انصاف را رعایت کنیم، ضمن اینکه نیت خوانی هم کار دشواری است که بخواهیم نیت افراد را ارزیابی کنیم که آیا آن موقع اینها منحرف بودند یا نه، بنده فقط دو تا سند، دو تا شاهد را میآورم تا قضاوت بشود که این افراد میزان انحرافشان آن موقع چه قدر بوده و بعداً آیا این زاویه بیشتر شده یا نه؛ یا اصلاً از اول دچار انحراف بودند.
اولین نفر ـ همین که مطرح شد ـ شهید مطهری است که در مقدمهی یکی از کتابهای خود به نام «ماتریالیسم در ایران»، این جریان را تحت عنوان «ماتریالیسم نقاب دار» کاملاً افشا میکنند، ایشان در آن بحث مختصری که سیر تاریخی ورود تفکر ماتریالیسمی به ایران را شرح میدهند به این موضوع میرسند که با علایمی که بعداً به وجود میآید معلوم میگردد که اشارهی ایشان به همین حلقهی آقای موسوی خوئینیها بوده است، ایشان به این جلسات تفسیری اشاره میکند و اینکه آیات قرآن را تأویل به آرا و اندیشههای مارکسیستی میکنند و این را خطر میدانند. استاد مطهری تأکید میکنند که خوب است کسانی که اعتقادات مارکسیستی و انحرافی دارند با همان پرچم خودشان وارد صحنهی فکر و مباحثه شوند و از پوشش اسلام استفاده نکنند. بعد گریزی هم به همان حلقهی آقای موسوی خوئینیها میزنند و میگویند: «بعضی از کسانی هم که ملبس به لباس روحانیت هستند همین روش را ترویج میکنند و باید مراقب این خطر بود.» سپس ایشان تهدید میکند که اگر تذکر من مورد توجه واقع نشود در آینده اسم و رسم و آدرس آنها را افشا خواهم کرد و افکار انحرافیشان را برملا خواهم ساخت.
سند و نشانهی دیگر؛ خاطرهای است که آقای علی مطهری سال 79 در مصاحبه با روزنامهی کیهان از رهبر معظم انقلاب نقل میکنند و میفرمایند که همان موقع که شهید مطهری این مطلب را منتشر کردند از من خواستند و گفتند آقای خوئینیها در فلان مسجد چنین حلقهای دارد و قرآن را تفسیر مارکسیستی میکند و شما این پیغام را به ایشان بدهید که این حرف را نزند و این طوری قرآن را به مذبح و قربان گاه افکار انحرافی و باطل مارکسیستی نبرد. رهبر معظم انقلاب میفرمایند: «بنده پیام شهید مطهری را به آقای موسوی خوئینیها رساندم.»
اما در نسبت دادن به اشخاص باید احتیاط کنیم زیرا ما مسلمان هستیم و نمیتوانیم این اشخاص را متهم به چیزهایی کنیم که خیلی جرم بزرگی است. اتهام بسیار سنگینی است. مانند ارتباط با سرویسهای بیگانه یا خط گرفتن از سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی بیگانه است. بنابراین در همین حد ما باید توقف کنیم. ما باید در مورد این اشخاص همان اندازه بگوییم که فهمشان از مسایل اسلامی یک فهم دقیق و عالمانهای نبوده و در باورهای ایمانی شان دچار ضعفهایی بودند و همینها، این افراد را به سمتی سوق داده که آرای التقاتی را بیان کنند و متناسب با خواستها، امیال و اغراض سیاسی یا فکری خودشان یک حرفهایی را بزنند و بخواهند که از قرآن و آیات و روایات هم استنادی را بیاورند و مقداری هم میتوانیم به این مسأله قدرت طلبی و اغراض نفسانی را اضافه کنیم.
6- چند وقت قبل از اینکه حضرت امام مرحوم منتظری را بر کنار بکنند، نامهای از طرف اعضای شاخص مجمع (در راستای تأیید اقدام بعدی امام) نوشته شد و دلایلی که درآن نامه مطرح شده هنوز هم موضوعیت خودش را از دست نداده ولی بعداً نظر غالب روحانیون مجمع نسبت به مرحوم منتظری تغییر کرد، امکان دارد در مورد این موضوع نیز توضیحی دهید؟
بحث آقای منتظری را باید در چارچوب نظریهی ولایت فقیه حضرت امام بررسی کنیم. نگاه اعضای اصلی مجمع روحانیون غالباً به موضوع ولایت فقیه، یک نگاه ابزاری بود. در واقع خودشان عالم، دانشمند، فقیه و نظریه پرداز نبودند در مورد نظریهی ولایت فقیه بیشتر ادعایشان این بود که ما تابع و پیرو امام هستیم و ولایت فقیه را با همان حیطهی اختیارات مطلقهاش قبول داریم و فکر میکنیم که بعد از امام باید کسی که رهبر میشود دارای همان اختیارات باشد یعنی افزون بر اختیارات در چارچوب احکام اولیه و ثانویه دارای اختیارات حکومتی هم باشد و با توجه به مصلحت جامعهی اسلامی بتواند از احکام اولیه عبور کند و احکامی را صادر کند. این نگاهی بود که اعضای مجمع ادعا میکردند از مشرب فکری حضرت امام دارند و مبنای انشعاب آقایان از جامعهی روحانیت همین نگاه بود و میگفتند مثلاً آقایان جامعهی روحانیت دارای یک دیدگاه سنتی به مسایل فقهی هستند، آنها طرفدار فقه سنتی و ما طرفداران فقه پویا هستیم. خود را طرفدار فقه پویا میدانستند و طرف مقابلشان را متهم میکردند به اینکه نگاهشان به فقه، سنتی است و آن نگاه سنتی جوابگوی نیازهای جامعهی مدرن امروز نیست. اما در آینده اتفاقاتی رخ میدهد که نشان میدهد میتوانیم بگوییم اکثریت افراد مجمع (نه همهی آنها) با آن ملاحظات و مقاصد سیاسی وارد این قضیه شدند. محاسبات مجمع روحانیون دربارهی بحث ولایت فقیه و مصداقش بر اساس آقای منتظری طراحی شده بود و اینها تصورشان این بود که چون آقای منتظری به لحاظ تفکرات سیاسی هم فکر و هم سو با آنها هستند بنابراین در چارچوب ولایت مطلقهی ایشان رهبر آینده خواهد بود و قدرت سیاسی به نوعی در سیطرهی آقایان قرار خواهد گرفت. بعد آن اتفاق در ماههای پایانی عمر امام(ره) افتاد و آقای منتظری از قائم مقامی رهبری عزل شدند این تقریباً هم زمان شد با همان تشکیل شورای بازنگری قانون اساسی و امام(ه) تصریح فرمودند که شرط مرجعیت را برای رهبری لازم نمیدانند و به شورای بازنگری مأموریت دادند که بحث شرط مرجعیت را به عنوان یکی از شرایط پایهای برای رهبری بر دارند و فرمودند که مجتهد عادل مورد قبول خبرگان مردم کافی است و دیگر شرط مرجعیت لازم نیست. بنابراین مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی نشان میدهد که از سوی اعضای مجمع حرفهایی زده شده که به ظاهر نشان میدهد چون این حرفها که بعد از انتخاب ایشان به رهبری یعنی بعد از 14 خرداد صورت گرفته است پس آنها همان اختیاراتی را که برای امام قائل بودند برای معظم له نیز قبول دارند. منتها اگر به شرایط زمانی آن موقع توجه بکنیم میبینیم که رأیی که برای مقام معظم رهبری گرفته شد یک رأی موقتی بود. آقایان در آن مقطع فکر میکردند که اگر ما بتوانیم به یک شکلی ولایت مطلقه را در قانون اساسی بیاوریم و اختیارات را هم اختیارات نامحدود قرار بدهیم، با این لحاظ که کسی که به رهبری انتخاب میشود به طور حتم باید دارای یک اشتهاری در فقاهت باشد مصداقش دیگر معظم له نخواهد بود و انتظار داشتند در رأی گیری بعد از بازنگری بشود کس دیگری را مطرح کرد. با این ترسیم مذاکرات شورای بازنگری که نشان میدهد حتی فردی مثل آقای موسوی خوئینیها در آن زمان اصلاً با نظارت بر رهبری هم مخالف بوده و میگفت اصلاً حق ندارید که برای رهبری یک خبرگانی بگذاریم که بخواهد مراقبت بکند. کسانی که اکنون میگویند ما اصلاً ولایت فقیه را قبول نداشتیم! آن روزها نه تنها ادعا میکردند که ولایت فقیه باید دارای اختیارات مطلق باشد بلکه حتی نظارت مجلس خبرگان بر رهبری را هم بر نمیتافتند و میگفتند که این خلاف است و مثل این است که ما بخواهیم در کنار رهبری آشکار انقلاب، یک رهبری مخفی درست کنیم. این را باید بنشینیم و ارزیابی کنیم که اسمش را نفاق بگذاریم و یا تغییر عقیده. چون تغییر عقیده در این ابعاد و اندازه به واقع قابل تأمل است.
آقای موسوی خوئینیها در همان جلسات شورای بازنگری میگویند: «اصولاً این که ما بیاییم در نظام و در رأس این مخروط یک فردی را برگزینیم و بگوییم که همه زیر نظر او هستند بعد یک رهبری مخفی هم درست کنیم (منظور خبرگان است) و یک جمعی را ناظر بر کار او و مراقب او (قراردهیم) که یک نوع حقی پیدا کنند هر روز و هر شب به او بگویند چرا این کار را کردی بیا توضیح بده چرا میخواهی آن کار را انجام بدهی. این در واقع یک رهبری مخفی درست کردن است که اسم آن رهبر علنی و رسمی مورد تأیید خبرگان را رهبر بگذاریم اما در پشت صحنه یک تعداد را، آن هم کسانی که خود آنها واجد شرایط رهبریاند بیاوریم و یک جمعی درست کنیم به نام خبرگان ... اینها ناظر بر کسی هستند که برای رهبری انتخابش کردهایم حالا این که بالاخره همه باید تحت مراقبت باشند بحثی نیست اما این را ما بیاییم رسمی و علنی در قانون اساسی بنویسیم، رهبر را تا این حد پایین بیاوریم که ما رهبری را که انتخاب کردیم تحت مراقبت یک جمعی باشد ... یعنی رهبری مخفی.»
نگاه اعضای اصلی مجمع روحانیون غالباً به موضوع ولایت فقیه، یک نگاه ابزاری بود. در واقع خودشان عالم، دانشمند، فقیه و نظریه پرداز نبودند در مورد نظریهی ولایت فقیه بیشتر ادعایشان این بود که ما تابع و پیرو امام هستیم!
ایشان در آن موقع وقتی با این بحث که ما خبرگان را ناظر بر رهبری قرار بدهیم که شرایط رهبری را از جهت تداوم آن شرایط شان رصد بکنند و اگر یک وقت انحراف یا عدولی صورت گرفت عزل و برکنار بکنند، مخالف بوده و میگفت ولایت مطلقه است و ما باید به او اعتماد کنیم. افراط آن موقع، این نوع نظرات را هم در پی داشت.
نکتهی مهم دیگری که از میان این مباحث میتوان استخراج کرد، نشان میدهد که وقتی آن روزها این حرفها زده میشد یا باید به ناچار بگوییم که عوام فریبی بوده یا اینکه آقایان یک نقشه و برنامهای داشتند که بعد از اصلاحات قانون اساسی بتوانند یک روشی را در پیش بگیرند که منویات خودشان را عملی بکنند و چون موفق نشدند بعداً ساز دیگری زدند و گفتند ما اصلاً همان موقع هم که این حرفها را میزدیم، اعتقادی نداشتیم.
به هنگام تعیین رهبری بعد از امام در ساعات آخر به طور رسمی اعلام شد که نظر حضرت امام به مقام معظم رهبری بوده است. تا آن لحظه فکر کسی به این سمت نرفته بود و البته اکثریت اعضا میدانستند حضرت امام در یک جمع 5 نفره فرموده بودند که ایشان برای رهبری صلاحیت دارند. باز از آقای موسوی خوئینیها در جلسهی شورای بازنگری در تاریخ 10تیر ماه (بیست و چند روز بعد از انتخاب رهبری) عباراتی است که میتوانیم آنها را یک نوع نقد به عدم رأی گیری برای مقام معظم رهبری هم تلقی کنیم. وی تحلیل میکند: «ما افرادی را که برای رهبری و خبرگان انتخاب میکنیم کسانی نیستند که ناشناخته باشند یعنی جنبهی فقهی و علمی شان ناشناخته باشد؛ اینها آدمهایی هستند که سالها است که در مظان مرجعیت قرار دارند یا مرجع بالفعل هستند و فقهای برجستهای هستند بنابراین اینها آدمهایی نیستند که یک دفعه کشف بشوند و خبرگان فیالمجلس اینها را کشف بکند و به آنها رأی بدهد.» عبارتی که میگوید قابل توجه است. مانند «یک دفعه کشف نمیشوند»، «در مظان مرجعیت قرار دارند» و... در آن مقطع مقام معظم رهبری لااقل به لحاظ فقهی به عنوان یک فقیه شناخته شده نبودند ایشان همین که عضو مجلس خبرگان بودند نشان میدهد که مجتهد بودند اما جنبهی فقهیشان جنبهی بارزی نبود و سایر جنبههای شخصیتی ایشان نمود بیشتری داشت. بر این اساس به نظر میرسد اینها برنامه داشتند که بعد از اصلاحات قانون اساسی، یک ولی فقیهی انتخاب شود مثلاً فقیه مبرزی باشد!
در مجموع با کنار گذاشتن مجموعهی این حرفها و عملکردی که این آقایان داشتند باید به این نتیجه برسیم که اعتقاد به ولایت فقیه مثل بسیاری از اعتقادات دیگر برای برخی از اعضای مجمع بیشتر جنبهی ابزاری داشته است و وسیلهای بوده که میتوانست حضور قویتر و پر رنگتر شان را در ارکان قدرت بعد از رحلت امام تعیین کند. با خواندن این عبارتهای امثال آقای موسوی خوئینیها هیچ دلیلی نمیبینیم که به این سرعت و با این تفاوت آشکار نظرشان تغییر کرده باشد که یک زمانی حتی نظارت بر رهبری را قبول نداشتند و میگفتند رهبر نباید تحت نظر یک جمع فقیه مجتهد خبرگان باشد و آن را در واقع یک رهبری مخفی درست کردن میدانستند، امروز از اساس همه چیز را زیر سؤال میبرند و میگویند ما اصلاً اعتقاد نداشتیم به احترام امام چیزی نگفتیم! این احترام نیست و باید اسم آن را یک نوع دغل بازی گذاشت.
7- جناح چپ و مجمع در جریان سومین انتخابات مجلس شورای اسلامی جناح مقابل را به پیروی از اسلام آمریکایی متهم کرد به نظر شما این اتهام برخاسته از اعتقاد به تقابل اسلام ناب و اسلام آمریکایی است یا با توجه به سیری که میفرمایید یک حربهای برای حذف رقیب از صحنه بود؟ این مسأله را تحلیل بفرمایید.
در انشعاب هم، بحث اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی بهانهای بود و انشعاب وجه انتخاباتی داشت. درست در آستانهی برگزاری انتخابات مجلس سوم، مجمع روحانیون از جامعهی روحانیت اعلام انشعاب میکنند یعنی دقیقاً با یک هدف انتخاباتی؛ البته چه بسا مجمع روحانیون آن موقع از ادبیات حضرت امام که مانند تفکیک اسلام آمریکایی از اسلام ناب محمدی یا اسلام پابرهنه گان از اسلام مرفهین و بحث جنگ فقر و غنا و... هم استفاده کردند و در واقع بر موج سوار شدند. انتخابات مجلس سوم را نیز با این ادبیات بردند. آن موقع تا حدی تلقی و تصور عمومی هم این بود که امام با نشانههایی که میدهند، میخواهند ما را به این سمت هدایت کنند که جریان سنتی معتدل که نمود بیرونی آن همین جامعهی روحانیت و جامعهی مدرسین بودند و یا در شورای نگهبان اکثریت داشتند، در واقع مصادیق همان اسلام آمریکایی هستند. به نظر میرسد در آن مقطع خیلی هوشمندانه از این ادبیات امام استفادهی ابزاری شد و توانستند اکثریت مجلس سوم را به دست بیاورند اما این که آیا به واقع حضرت امام مقصودشان از به کارگیری این ادبیات و عبارات مثل بیان اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی، جریان وفادار به انقلاب منتها با وجه سنتی بود یا نه، بعد از گذر زمان و اکنون که پردههای معاصرت دریده شده، راحتتر میتوانیم با استفاده از منابع موجود ارزیابی بکنیم. در همان ایام انتخابات درست زمانی که حضرت امام با انحلال حزب جمهوری اسلامی موافقت میکنند با فاصلهی زمانی کوتاهی با انشعاب مجمع روحانیون از روحانیت هم موافقت میکنند یعنی امام به نوعی تکثر را در جریان انقلاب میپذیرند. چون حزب جمهوری به یک جناح خاصی متمایل شده و یکی از دو تفکر حاکم در درون انقلاب را بیشتر نمایندگی میکرد و خوف این میرفت که جریانهای موسوم به چپ کسانی که نگاههای تند و تیزتر و رادیکالتری داشتند اما در خانوادهی انقلاب تعریف شده بودند، از دامن انقلاب خارج نشوند، بنابراین حضرت امام مصلحت را در این دیدند که فعالیت حزب جمهوری اسلامی متوقف شود. از آن طرف برای این که به این جریان کمک بکنند که حیات سیاسی داشته باشند موافقت میکنند که مجمع روحانیون، منشعب شود.
در آستانهی انتخابات و در شرایط خاص جنگی کشور که مقداری نابهسامانیها زیاد شده بود، نهضت آزادی که در واقع اپوزیسیون نظام بود احساس کرد فرصتی پیش آمده که وارد صحنه بشود و در انتخابات شرکت کند و تریبون مجلس را به دست بگیرد. در آن زمان آقای محتشمیپور، یکی از اعضای مجمع روحانیون، درست همان ایامی که مجمع روحانیون منشعب میشد و آماده میگردید که لیستی جدا از جامعهی روحانیت را ارایه دهد نامهای را به امام مینویسند که در آن نامه در مورد نهضت آزادی سؤال میکنند. این برمیگردد به بهمن ماه 66، یعنی 2 ماه قبل از انتخابات و شرایط سال 66 که جنگ به نوعی به یک بن بست رسیده بود و آمریکا به منطقه آمده بود و قطع نامهی 598 صادر شده بود. براساس آن قطع نامه جبههی استکبار تمام قدرت خودش را بسیج کرده در چنین شرایطی نهضت آزادی هم دندان تیز کرده بودند که در حکومت قرار بگیرند.
خود آقای محتشمیپور میگوید در آن نامه دربارهی صلاحیت نهضت آزادی جهت شرکت در انتخابات مجلس، از امام استعلام کردم و نوشتم با توجه به سوابقی که حضرت عالی از نهضت آزادی سراغ دارید و مسایلی که دربارهی آنها میدانید که برخی از این مسایل برای مردم مخفی است. به جملهی آقای محتشمیپور عضو مجمع روحانیون توجه بکنیم که میگوید شما مسایلی را دربارهی اینها میدانید که مردم نمیدانند. در جواب اشاراتی است که بحث اسلام آمریکایی و ناب محمدی، اسلام مستضعفین و غیره را روشن میسازد. یعنی همان چیزهایی که آن موقع مردم و ما نمیدانستیم و فکر میکردیم وقتی امام میفرمایند اسلام آمریکایی یعنی جامعهی روحانیت و ... این اشارات را در کنار ادبیات حضرت امام در مورد اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی قرار دهیم، بحث روشن میشود. در جواب امام(ره) به وزیر کشور آمده است: «در موضوع نهضت به اصطلاح آزادی مسایل فراوانی است که بررسیها محتاج به وقت زیاد است آنچه باید اجمالاً گفت آن است که پروندهی این نهضت و همین طور عملکرد آن در دولت موقت اول انقلاب شهادت میدهد که نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ایران به آمریکا است و در این باره از هیچ کوششی فروگذاری نکرده است و حمل به صحت اگر داشته باشد آن است که شاید آمریکای جهان خوار را که هر چه بدبختی ملت مظلوم ایران و سایر ملتهای تحت سلطهی او دارند از ستمکاری او است بهتر از شوروی ملحد است و این از اشتباهات آنها است. در هر صورت به حسب این پروندههای قطور و این ملاقاتهای مکرر اعضای نهضت چه در منازل خودشان چه در سفارت آمریکا و به حسب آن چه من مشاهده کردم از انحرافات آنها که اگر خدای متعال عنایت نفرموده بود و مدتی در حکومت موقت باقی مانده بودند ملتهای مظلوم بهویژه ملت عزیز ما اکنون در زیر چنگال آمریکا و مستشاران او دست و پا میزدند و اسلام عزیز چنان سیلی از این ستمکاران میخورد که قرنها سر بلند نمیکرد و به حسب امور بسیار دیگر نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی و قانونگذاری یا قضایی را ندارد و ضرر آنها به اعتبار آنکه متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند کرد و نیز با دخالت بی مورد در تفسیر قرآن کریم و احادیث شریفه و تأویلهای جاهلانه موجب فساد عظیم ممکن است، بشوند؛ از ضرر گروهکهای دیگر حتی منافقین بیشتر و بالاتر است.»
اینجا اسلام آمریکایی را توضیح میدهد میگوید اینها تفسیرهای جاهلانه از قرآن میکنند. در بقیهی نامه آمده است: «ونهضت آزادی و افراد آن از اسلام اطلاعی ندارند و با فقه اسلامی آشنا نیستد (یعنی همان اسلام آمریکایی) از این جهت گفتارها و نوشتارهایی که از آنها منتشر شده مستلزم آن است که دستورات حضرت مولی الموالی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را در نفس بلاد و اجرای تعزیرات حکومتی که گاه بر خلاف احکام اولیه و ثانویه اسلام است برخلاف اسلام دانسته و آن بزرگوار را نعوذبالله تخطئه و بلکه مرتد بدانند» این عبارات را در مورد نهضت آزادی میگوید که چون فهم درستی از اسلام ندارند و حضرت امیر را هم مجاز نمیدانستند که این کارها را بکند و تعزیرات حکومتی داشته باشد یا حاکمها را نسب کند، اینها خطرشان خیلی بیشتر است.
در بحث اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی هم بحث امام همین بود و میفرمودند: «اینها به جهت اینکه فهم درستی از اسلام ندارند و ولایت فقیه را قبول ندارند خطرشان خیلی بیشتر است.»
آن موقع نامهی آقای محتشمیپور و پاسخی که امام(ره) به ایشان میدهد، منتشر نشد؛ که اگر این نامه منتشر میشد و بحثها پیرامون این قضیه مطرح میگردید آیا باز هم ممکن بود این اشتباه در میان جوانانی مثل بنده رخ بدهد که مصداق اَتَم و اکمل فرمایشات حضرت امام(ره) به طور حتم همان جامعهی روحانیت و یا جامعهی مدرسین و یا شورای نگهبان است؟
در آن موقع اگر این نامه منتشر میشد چه بسا توجه ما را جلب میکرد به این که مصداق بارز و اصلی این جریان، لیبرالها و منحرفین از اسلام هستند که فهم درستی ندارند. (صحیفهی نور ـ جلد 22 ـ صفحهی 384 )
8-چرا نامهی آقای محتشمیپور به امام راحل و جواب امام آن موقع منتشر نمیشود؟
ظاهر مطلب این است که میگویند در آن شرایط جنگی نمیخواستند نهضت آزادی را بزرگ و در بوق و کرنا کنند و این بحثها در بین مردم مطرح شود. مردم تصورشان این باشد که انتخابات در چارچوب خانوادهی انقلاب برگزار میشود، مثلاً مصلحت ندانستند ...
9- مجمع روحانیون در بحث استکبار ستیزی خود را نسبت به دیگر احزاب و تشکلهای دورن نظام پیش قراول میدانست، چه اتفاقی افتاد که این آقایان چند سال بعد با جریانهای طرفدار آمریکا مانند نهضت آزادی و ملی- مذهبیها، هم آهنگ شدند؟
یکی از ویژگیهای مشخص و بارز جریان لیبرال که مصادیق مشخص آن هم در نهضت آزادی وجود دارد، همین طور که از نامهی حضرت امام میتوانیم برداشت کنیم مماشات و مرعوب بودن در مقابل هیمنهی استکبار و آمریکاست. به طور مشخص یک نوع تعلق خاطر به غرب داشتند و غرب و آمریکا را معبود و قبلهی خود میدانستند، از ابتدا هم با این وجهی استکبار ستیزی انقلاب مخالف بودند و به دنبال ایجاد همسویی و هماهنگی با جریان استکبار بودندکه اصلاً انقلاب بر ضد آن به وجود آمده بود. لذا موضوع لانهی جاسوسی که اتفاقاً آقای موسوی خوینیها در سر حلقهی آن جریان بود منجر به سقوط دولت موقت میشود. رهبری مد نظر همین جریان موسوم به چپ برای بعد از حضرت امام، آقای منتظری بود و همهی آن ادبیاتی که در بحث ولایت مطلقهی فقیه و ... به کار میگیرند در چارچوب آن رهبری است که در نظر دارند. آن موقع در خانهی آقای منتظری این جریان فاسد نهضت آزادی رخنه کرده بود که امام(ره) در این نامه میگوید که بعضی از مسایل است که من نمیگویم. یکی از مشکلات همین است. امام(ره) آن موقع خون دل میخوردند از اینکه آقای منتظری بلندگوی نهضت آزادی شده و حرفهای منافقین و لیبرالها را مستمر از رسانهی ملی پخش میکنند چون ایشان قائم مقام بود و حرفهای ایشان از تلویزیون پخش میشد و امثال ما در جامعه هم خبر نداشتیم که امام(ره) چه خون دلهایی میخوردند.
جریان چپ به این دل بسته بود که رهبری در اختیار آقای منتظری باشد و معلوم است که با آن وضعی که آقای منتظری ایجاد کرده بود و بیت وی لانهی منحرفین و مخالفین با نظام و کسانی که آرزوی سقوط نظام را داشتند، شده بود. پایگاه امید همین آقایان بود.
جریان موسوم به چپ به این دل بسته بود که مثلاً رهبری در اختیار آقای منتظری باشد و معلوم است که با آن وضعی که آقای منتظری ایجاد کرده بود و بیت وی لانهی منحرفین و مخالفین با نظام و کسانی که به تعبیر حضرت امام(ره) آرزوی سقوط نظام را داشتند، شده بود. پایگاه امید همین آقایانی است که آن موقع فریاد ولایت مطلقه سر میدادند و میخواستند بعد از امام(ره) قدرت سیاسی را در دست خودشان بگیرند.
به این نکته توجه کنیم که چه پیوندی بین اینها برقرار میشود؟ از یک سو آقای منتظری مصداق رهبری آینده، مطلوب جناح چپ و مجمع روحانیون و ... است و اینها ولایت مطلقه را در حد اعلی قبول دارند و حتی نظارت بر این ولی فقیه را هم بر نمیتابند و میگویند این با ولایت مطلقه منافات دارد. از آن طرف همین آقای منتظری پناهگاه و لانهی کسانی شده که به تعبیر حضرت امام(ره) اصلاً اعتقادی به حکومت دینی و حکومت اسلامی و ولایت فقیه ندارند. در حد مقید بودن هم قبول ندارند که وقتی قانون اساسی اول نوشته میشد اینها مخالفت میکردند و میگفتند ولایت فقیه نباید اصلاً در قانون اساسی بیاید به گونهای که حضرت امام(ره) فرمودند اینها با این حرف، یکی از ضروریات دین را منکر میشوند و اگر بدانند که چه دارند میگویند، مرتد هستند.
در بحث استکبار ستیزی هم ریشهی اشکالشان در همین جا است؛ «بیاعتقادی» منتها نهضت آزادی در بیان حرفهایش این مقدار صداقت داشتند که بگویند ما اصلاً مبارزه با استکبار را به این معنا قبول نداریم ما آمریکا را دشمن نمیدانیم و میتوانیم با آمریکا مماشات داشته باشیم و استکبار ستیزی و ولایت فقیه را از اول نفی کردند اما این آقایانی که نفی نکردند و با استفاده از این ادبیات سعی کردند که در مصالح و امورشان از آن بهره برند، بعداً با نهضت آزادی در یک نقطه به هم دیگر میرسند. یعنی هر چند در زمان حیات حضرت امام به خاطر حضور ایشان ما این نزدیکی را نمیبینیم اما در بیت آقای منتظری به عنوان نماد این جریان میتوان دید. بعد از فوت حضرت امام همان طیف (طیف منتظری) حلقهی اتصال این دو جریان میشود البته نمیخواهیم بگوییم همهی مجمع این طور بودند اما بعضی از اعضای مجمع هم آدمهایی هستند که یک افکار و اعتقاداتی در چارچوب مسایل سیاسی خودشان داشتند و بعد آمدند دیدند که موضع گیری امام(ره) هم به موضع گیری آنها نزدیک است و گفتند خط امامی هستیم. این تعبیر خود آقای «بهزاد نبوی» است که میگوید ما خط امامی هستیم چون میدیدیم که ما هر حرفی میزدیم امام(ره) هم همان را میگوید، در بحث استکبارستیزی، در بحث مثلاً دفاع از محرومین و... نظرات امام(ره) به نظرات ما نزدیک است. وی تعبیری که به کار میبرد این است: «ما دیدیم که هر چه ما میگوییم امام هم همان را میگوید ما هم گفتیم خوب جانا سخن از زبان ما میگویی ما شدیم پیرو خط امام»
در واقع امام(ره) را در خط خودشان میدیدند نه این که خودشان را با خط امام بسنجند. این جریان لابد بعد هم دیدند که این طوری نبوده فاصله گرفتند. در حالی که ما میگوییم کسی که مدعی خط امام است باید گوش به فرمان باشد و خودش را با او هماهنگ کند البته این طور هم به واقع نیست که امام همیشه طبق میل آقایان حرف زده باشد، در واقع حضرت امام در همان زمان به خاطر رعایت بعضی از مسایل و به خاطر اینکه دولت بتواند در زمان جنگ کشور را به جلو ببرد، بسیاری از مخالفتهایی را که داشتند بیان نمیکردند و از آن طرف هم مخالفین دولت هم میخواستند که انتقاد نکنند ایراد نگیرند که دولت در زمان جنگ بتواند کارش را انجام بدهد.
این آن چیزی است که نقطهی افتراق بین جریان اصیل وفادار به ولایت فقیه و استکبار ستیزی با جریانی است که از اصطلاح و مسألهی خط امام استفادهی ابزاری کردند تا نیات خودشان را جلو ببرند. لذا امروز اینها در یک نقطهی به هم رسیدهاند. نهضت آزادی لیبرال، منافقین و بدتر و از همه بدتر سلطنت طلبها، بهاییها و همه و همه در یک نقطه با هم اشتراک کردند و آن چیست؟ اتفاقاً همان دو بحث است؛ هم مسألهی ولایت فقیه و هم استکبار ستیزی است. منتها تفاوت این جاست که نهضت آزادی، جریان لیبرالی، صادقانه میگفتند ما اعتقاد نداریم اما اینها اعتقاد دو آتشه ابراز میکردند به طوری که حتی میگفتند نظارت بر رهبری هم نباید باشد یا حتی مثلاً در جریان حملهی آمریکا به عراق آن قدر دوز استکبارستیزی اینها بالا بود که میگفتند ما باید با صدام علیه آمریکا متحد شویم! یکی از برجستگان مجمع روحانیون گفت: «صدام خالدبن ولید است ما باید بیاییم با صدام بر علیه آمریکا متحد بشویم.»
11- یکی از دلایل انشعاب آنها بحث اقتصادی بود. این که اینها به دخالت دولت در اقتصاد اعتقاد داشتند تا چه اندازه اندیشههای مارکسیستی را در دولت وقت دخیل میدانید؟
یکی از مسایل اختلاف بین دو دیدگاه در داخل جریان وفادار به انقلاب، جدیتر بود همین مسایل اقتصادی بود. اگر یک تأملی بکنیم در فضای دههی60 بعد از سقوط لیبرالها و یک دست شدن حاکمیت و حاکم شدن نیروهای انقلاب، خیلی زود اختلافات درون انقلاب خودشان را نشان داد چون پیش از آن یک دشمن مشترک داشتند و آن هم جریان منحرف شامل جریان لیبرالها، بنی صدر، منافقین و سایر مخالفهای خط امام بودند.
به طور مشخص بعد از انتخابات مجلس دوم که مجلس حزب اللهی شکل گرفت، این اختلافات در درون انقلاب خودش را نشان داد که منشأ آن همین مسایل اقتصادی بود. متأسفانه هستههای سیاسی ما در طول تاریخ بعد از انقلاب اغلب معمولاً بر ملاحظات و پایهی عاطفی و احساسی شکل گرفته و کمتر بر اساس اندیشه و اعتقاد بوده یعنی هم پیمانیها و مرز بندیها، گسستها، پیوندها و ... بیشتر ناشی از رفاقتها بود. منتها در مسایل اقتصادی این مسأله یک مقدار نمود بیشتری داشت یعنی انسان نقش اندیشه، فکر و رویکرد اعتقادی را جدی تر میبیند لذا یک مقداری نگاههای اقتصادی جریانی که دولت را هم در اختیار داشت و در مجلس هم به نوعی شاید اکثریت را داشت قابل دفاع است چون آن رویکرد در اغلب موارد منطبق با رویکرد حضرت امام بود و امام این اصلاحات را درحوزهی اقتصاد به واقع مطالبه میکردند؛ رویکرد دفاع از محرومین، دفاع از پا برهنهها و رسیدگی از مناطق فقیرتر و محرومتر و مبارزه با سرمایهداری چیزهایی بود که در اندیشهی فقهی و مشرب فقهی امام جزو اصول و امهات بود بنابراین نمیتوانیم کسانی را که در مجلس و یا دولت این جهت گیری را پی میگرفتند رجم به ضد خط امامی بکنیم و آنها را ضد دین قلمداد کنیم.
در حوزهی قانونگذاری در مجلس که نقطهی کانونی این اختلافات بود، اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان، بر سر مسایل اراضی شهری بود. مجلس با اکثریت تصویب کرد که قانون اراضی شهری اجرا شود. اصل ماجرا این بود که یک سری از اراضی را قبل از انقلاب آنها که متنفذ بودند به نام خودشان ثبت کرده بودند در حالی که هیچ کاری برای این زمین انجام نداده بودند. در اثر خدماتی که دولت و حکومت به مناطق شهری میدهد قیمت این زمینها بالا رفته بود، حالا مجلس آمده بود و قانونی را گذاشته بود، که در واقع سلطهی دولت را بر اینها تثبیت میکرد. این را شورای نگهبان مغایر موازین اسلامی دانست. اتفاقاً این از آن مواردی بود که حضرت امام طرف مجلس بود یعنی نظر مجلس را به عنوان مصلحت قبول داشتند. بحث دیدگاه اقتصادی، میزان دخالت دولت در مسایل اقتصادی و یا میزان دخالت بخش خصوصی یا حد مالکیت و... مسایلی بود که اختلافات جدی را بر انگیخته بود. یک طرف جریان موسوم به راست بود که از دل این درگیریهای اقتصادی شکل گرفت و یک طرف هم جریانی بود که بعداً موسوم به چپ شد.
عکس این موضوع در موضوع اراضی مزروعی رخ داد که آنجا امام مخالف نظر مجلس بودند و مجلسیها هم آنجا یک چیزی را شبیه اراضی شهری تفکیک کرده بودند. امام فرموده بودند که حتی اگر شورای نگهبان هم بنا بر مصلحت این را تأیید کند من خودم رد میکنم، اجازه نمیدهم. اینجا امام طرفدار شورای نگهبان بودند یا مثلاً در مورد قضیهی قانون کار مشکلی پیش آمده بود ... خلاصه بحث این بود که طبق قانون کار مصوب مجلس، دولت شرایطی را برای رابطهی کارگر و کارفرما مقرر کرده بود که آن شرایط به ظاهر مخالف موازین اولیه اسلام بود. چون حکم اولیهی اسلام این است که رابطهی کارگر و کارفرما تابع قرارداد بین خودشان است و حکومت نمیتواند شرط اضافهای را مقرر کند اما قانون کار بر اساس رویههای مدرن برای ایجاد انضباط در روابط کارگر و کارفرما و رعایت مصالح اجتماعی شرایطی را گذاشته بود مثل شرط بازنشستگی، حداقل مزد، مرخصی و ... شورای نگهبان این را از جهت شرعی ایراد گرفته بود و میگفت که حکومت اسلامی از لحاظ شرعی نمیتواند شرطی را بر کارفرما تحمیل بکند بهجز آنکه بین خودشان توافق کرده باشند اینجا یک مناظرهای شد که در نهایت به فتاوای حضرت امام منجر شد و بعد هم که رسید به بحث ولایت مطلقهی فقیه و اینکه اختیار حکومت خیلی بالاتر از این بحثها است پس اختلافات جنبهی جدیتری داشت امام این اختیار را به شورای نگهبان داده بود که میشود، مصوبات مجلس را که از باب مصلحت است رد نکنید. در مجلس هم همین جریان موسوم به چپ پا را روی گاز گذاشته بودند و خیلی شتاب کار را زیاد کرده بودند و به نحو افراط گونهای دیگر احکام اولیه را زیر پا میگذاشتند. بعضاً هم شورای نگهبان از نظر امام هم با خبر بودند که امام خودشان هم الان تا این حد موافق مصوبهی مجلس نیستند لذا مقاومت میکردند و آن نظر اول امام را که فرموده بودند مصوبات مجلس را شما براساس مصلحت قبول کنید را در بعضی مکانها و موارد رعایت نمیکردند. شورای نگهبان باز هم مقاومت میکرد و رد مینمود. در نتیجه اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان بر سر مسایل اقتصادی به یک نقطهی بن بستی رسید و راه حلی هم وجود نداشت و قانون گذاری کشور مختل شده بود. در نهایت منجر به بحث تشخیص مصلحت شد و در حکمی که حضرت امام(ره) برای تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام دادند. بنابراین در مسایل اقتصادی اگر از این طرف تعبیر مارکسیستی را بهکار ببریم باید از آن طرف هم تعبیر سرمایهداری را بهکار ببریم و اسلام که نه نظام سرمایهداری را تأیید میکند و نه نظام مارکسیستی را و سوسیالیستی را، اسلام یک نظام در حوزهی اقتصاد، خاص خودش را دارد اما این را توجه بکنیم که اول؛ منشأ شکلگیری راست و چپ در بستر اقتصاد شکل گرفت و اتفاقاً به نظر من جزو جدیترین اختلافات میان خانوادهی انقلاب بود و ما نمیتوانیم کسانی را که طرفدار این حزب بودند متهم به مارکسیسم بودن کنیم اما این نکته را باید توجه بکنیم که هر جا لازم بوده بعضی از جریانها و افراد ناسالم مانند همین جریانی که از آن صحبت میکنیم از این اختلافات اقتصادی برای همان نگاه استفاده ابزاری که در بحث ولایت فقیه گفته شد بهره میبردند. خیلی جاها از همین ادبیات دفاع از محرومین، جنگ فقر، غنا، اسلام و ... برای رسیدن به اهداف سیاسی استفاده کردند و خود این افراد به لحاظ اقتصادی اتفاقاً طرفدار مشرب سرمایه داری هستند یعنی نشان میدهد که به واقع اگر اعتقاد خیلی جدی به آن مسایل داشتند الان نباید از آن طرف بام میافتادند. بسیاری از افرادی که در آن دوره موسوم به جناح راست بودند الان دیدگاههای اقتصادی، سوسیالیستی دارند در عوض جریان موسوم به چپ اقتصادی هماکنون گرایشات و تعلقات خیلی شدیدتری نسبت به لیبرال، سرمایهداری از خودشان نشان میدهند و این نشان میدهد که آن نگاهها خیلی نگاههای مآخوذ از دین و انگارههای دینی نبوده است. حتی در جریان دولت دوم دفاع مقدس که مقام مذهبی تا رییس جمهور شدند و موافق با آقای موسوی نبودند، یک جریانی در مجلس شکل میگیرد و بر خلاف نظر حضرت امام رأی به آقای موسوی نمیدهند که این افراد معروف به گروه 99 نفر میشوند که هجمهی شدیدی نسبت به این 99 نفر میشود. در حالی که امام فرموده بودند مجلس اختیار با خودش است میخواهد رأی بدهد یا ندهد، یعنی امام حکم مولوی هم نکرده بودند. به تعبیر آن زمان حکمشان در واقع ارشادی بود و اما همین جریان موسوم به چپ با مستمسک قرار دادن بحث ولایت فقیه چنان هجمهای را علیه این 99 نفر سامان دادند که حالا فقط باید به تاریخ مراجعه کرد. ما نگاهمان به بحث ولایت فقیه فراتر از بحثهای فقهی است و نگاهمان به ولایت فقیه یک رابطهی بین مرید و مراد و رابطهی بین امام و مأمومی است و معتقدیم آن 99 نفر وقتی فهمیدند که امام نظرشان به آقای موسوی در آن مقطع مثبت است نباید چنین میکردند؛ ولی کسانی که بی اعتقاد هستند به بحث ولایت فقیه آن موقع این را چماقی کردند بر سر جریان مخالف خودشان که البته علت اصلی آن اختلاف هم بیشتر بر سر ادارهی کشور بود. بنابراین نگاه بینابین همین بود که حضرت امام داشتند که یک جاهایی طرفداران دولت را حمایت میکردند و یک جاهایی هم به لحاظ سیرهی اجتماعی و هم به لحاظ مشرب فقهیشان موافق با شورای نگهبان بودند. منتها باید به این نکته توجه بکنیم که امام درد دین داشتند که از چه باید حمایت بکنند یا نکنند همین طور اعضای شورای نگهبان که تدینشان محرز بود که بر اساس تکلیف شرعیشان عمل میکردند اما این طرف متأسفانه بعدها آشکار شد که ملاحظات سیاسی برایشان اصل بود و بیشتر تحت همان ملاحظات سیاسی و به اقتضای حفظ و تحکیم قدرت سیاسی است عمل میکردند.
به لحاظ واقعی بودن اختلافات اقتصادی که به نحوهی ادارهی کشور بر میگشت. بحث قابل تأمل است و ما نمیتوانیم بگوییم که جریان موسوم به راست که تبلورش در اکثریت شورای نگهبان و یا در جامعهی روحانیت بود طرفدار سرمایهداری لگام گسیخته بودند و آن طرف کسانی که طرفدار مداخله بیش از حد دولت در اقتصاد بودند آن هم به خاطر شرایط سخت جنگی آنها مثلاً متأثر از مارکسیسم بودند. ما معتقدیم که نگاه درون سازمانی خلاصه اش این خواهد بود که جریان راست با نگاه دینیتر و با احتیاط بیشتر به موضوع نگاه میکردند جریان مقابل به خاطر اینکه مبانی فقهیشان قوی نبود و شاید تشرع و تدین کافی را نداشتند بیشتر دیدگاههایشان بر اساس مصلحتهای ادارهی کشور بود.
آقای دکتر از این که فرصتی را در اختیار برهان قرار دادید، بسیار سپاسگذاریم
منبع : پایگاه تحلیلی برهان