آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
روحانیت را ‌آگاه به زمان و پیشرو می‌خواست

روحانیت را ‌آگاه به زمان و پیشرو می‌خواست


سرویس علوم ومعارف اسلامی مفید نیوز :: در گفت‌و‌شنودی که پیش روی شماست، به بازخوانی فرازهایی از سلوک علمی - عملی شخصیتی پرداخته‌ایم که آوازه مجاهدات او در تمامی قلمرو اسلام و شیعه هنوز شنیده می‌شود.

تاریخ: ۱۳ تير ۱۳۹۰

در گفت‌و‌شنودی که پیش روی شماست، به بازخوانی فرازهایی از سلوک علمی - عملی شخصیتی پرداخته‌ایم که آوازه مجاهدات او در تمامی قلمرو اسلام و شیعه هنوز شنیده می‌شود. مرجع روشن‌بین و آگاه، مرحوم آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدهادی حسینی‌میلانی (قده) در طول حیات پربرکت به‌ویژه دوره مرجعیت خویش، به انتظام حوزه‌ها و همگام ساختن آنها با مقتضیات زمان پرداخت که ثمره ارجمند آن در سالیان بعد نمایان گردید. در دوران آغاز نهضت اسلامی با تمامی توان به عرصه حمایت از این جنبش و نیز شخص حضرت امام (قده) اهتمامی بلیغ داشت که اسناد آن زینت‌بخش کتاب تاریخ انقلاب اسلامی است. در گفت‌و‌گوی حاضر حجت‌الاسلام و المسلمین سیدعلی میلانی، فرزند مرحوم آیت‌الله سیدعباس میلانی و نواده آیت‌الله‌العظمی میلانی به بازگویی پاره‌ای از خاطرات خویش پرداخته است که همدلی ایشان را سپاس می‌گوییم و برای آن مرجع والاقدر، علو درجات و رضوان خاص ربوبی را مسئلت داریم.

با تشکر از جنابعالی به لحاظ شرکت در این گفت‌و‌شنود، خواهشمندیم شمه‌ای از پیشینه علمی و مکانت اجتماعی خاندان مرحوم آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدهادی میلانی را بیان فرمایید.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. با تشکر از جنابعالی که این گفت‌وگو را ترتیب دادید، در پاسخ باید عرض کنم که ما در حال حاضر، شجره‌نامه این خانواده را از مدینه منوره تا میلان داریم. جد ششم مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج سیدمحمدهادی میلانی (اعلی‌الله مقامه)، از مدینه منوره به میلان می‌رود که فاصله‌اش تا تبریز حدود 23، 24 کیلومتر است. در آن منطقه سادات حسینی نبوده‌اند و به همین دلیل برخی اهالی میلان در زمانی که به حج مشرف می‌شوند، در مدینه به حضور این خاندان سادات حسینی می‌روند و از آنها می‌خواهند که یکی از جوان‌هایتان را به ما بدهید تا به آنجا بیاید و داماد ما بشود و ما شرف انتساب به این بیت و خاندان حسینی را پیدا کنیم. جد مرحوم آقای میلانی- که ششم یا هفتم می‌شود - به نام شریف حسین می‌آید و حضور سادات میلانی از آنجا شروع می‌شود.

در آن بیت و خاندان علم و فقاهت و روحانیت، قداست به تمام معنا تبلور داشت. نمی‌خواهم تعریف کنم، چون فرمود: «ایطونی باعمالکم، الشرف بالتقوی»، لکن زندگی بزرگان و تاریخ این خاندان را انسان هر چه می‌بیند، سراسر فضل و ملکات دینی و اخلاقی است.

جنابعالی نواده آیت‌الله میلانی از کدام پسرشان هستید؟

مرحوم آقای میلانی سه پسر داشتند. آسید نورالدین که پدر همین پسرعموی ما آقای آسید علی میلانی هستند که در قم شاگرد آقای وحید خراسانی‌اند. پسر دوم، آسید عباس، پدر ما هستند که در نجف اشرف فوت شد.

پس از هجرت آیت‌الله میلانی به ایران؟

بعد از آمدن ایشان بود. پدر ما در سال 63 هجری قمری فوت کردند و با آقا به مشهد نیامدند. پدرم در نجف اشرف ماندند و به تحصیلات خود ادامه دادند و ما هم با ایشان در نجف ماندیم. مرحوم آقا با عموی کوچک ما، مرحوم آسید محمدعلی میلانی به ایران و به مشهد آمدند که داستان آن مفصل است. بنا نبود ایشان در مشهد بمانند و به عنوان زیارت و سیاحت آمدند. هر وقت هم که ایشان به مشهد می‌آمدند، فضلا و علما بزرگان حوزه مشهد از جمله آشیخ مجتبی قزوینی، آشیخ هاشم قزوینی (اعلی الله مقامها) و سایر اعلام مشهد، حوزه را بسیج می‌کردند و از فضلا می‌خواستند از آقای میلانی بخواهید بپذیرند و احیاگر حوزه مشهد بشوند. همان‌ طور که مقام معظم رهبری در برخی بیانات و نوشته‌هایشان فرموده‌اند: «آیت‌الله میلانی نه‌تنها احیاگر حوزه مشهد، بلکه کسی بودند که جرأت کردند در آن موقع، از همه جهت برنامه‌های پیشرو و همگام با زمان را ارائه بدهند» که واقعاً هم نمونه شد که تفصیل آن را در ادامه عرض خواهم کرد.

برگردم به مطلب قبلی. عموی ما مرحوم آسید محمد علی همراه ایشان بود. آقا بعد از حضور در مشهد، بحث اجاره را در مسجد ملاهاشم و مهدیه شروع کردند و 11، 12 ماه در مشهد توقف کردند و بعد استخاره کردند و آیه مبارکه: «واتبع ما اوحی علیک من ربک و اصبرا» آمد، البته قضایا طولانی است و بنده فهرست‌وار عرض کردم.

ایشان چه سالی به ایران آمدند؟

اوایل سال 74 قمری بود که استخاره کردند و تصمیم گرفتند بمانند و بحث اجاره را که قدرت و عظمت علمی فقیه در بحث آن و فروع و شقوق آن آشکار می‌گردد، ادامه دادند. بسیاری از بزرگان امروز حوزه مشهد، از جمله آقای مرتضوی، آقای اشرفی شاهرودی و آقای معصومی- که در خبرگان هستند - می‌گویند که در محضر آقا تلمذ کرده و این مباحث را نوشتند و بعد به نجف رفتند. این درس‌های آقا خیلی به آنها کمک کرد و وقتی خواستند به حوزه نجف متصل شوند و معلوم بشود که مقام علمی آنها چه هست، دفاتر این دروس را ارائه کردند، بنابراین بدون امتحان آنها را پذیرفتند و به مرتبه علمی آنها پی بردند.

دو فرزند پسر ایشان، یعنی آسید نورالدین و آسید عباس ـ ‌که پدر بنده باشند‌ ـ در نجف و کربلا ماندند. آسید عباس در نجف و آسید نورالدین در کربلا از بزرگان بودند و تدریس هم می‌کردند.

ابوی مقید بود که هر سال به ایران بیاید و از سال 40 شمسی و بعد از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی، ما به اتفاق پدر به ایران می‌آمدیم و سه، چهار ماه می‌ماندیم. مرحوم آقا از جهت شخصیت و منش، ابعاد بسیار مختلف و متنوعی داشت و جداً یک دریای بیکران بود. ایشان نسبت به طلبه‌پروری، فقیه‌پروری و نیز متدین‌پروری تقید خاصی داشتند. در تمام نامه‌هایی که به نوه‌هایشان می‌نوشتند و در نصایح شفاهی و کتبی‌ای که می‌فرمودند، تأکید‌ داشتند که مراتب علمی و عملی را طی کنید، درس بخوانید نه برای اینکه فقط ملا بشوید، بلکه با تقوا و برای دیگران الگو باشید. روی این جهت بسیار زیاد تکیه می‌کردند و خودشان هم این‌طور بودند. توصیه‌ ایشان به همه شاگردان و مردم همین بود. روی جدیت و وقت تلف نکردن و نظم در امور، صداقت و یکسان بودن ظاهر و باطن بسیار تأکید‌ می‌کردند.

به هر حال تابستان‌ها که حوزه نجف تعطیل می‌شد، ما با پدر و برادرانمان به ایران می‌آمدیم و سه، چهار ماه می‌ماندیم. بنده آن موقع مغنی و مطول می‌خواندم.

چه سالی؟

سال 40، 41. ایشان در آن دوره تعطیلات هم می‌فرمودند در مشهد حوزه‌ها تعطیل نیستند و آقای ادیب نیشابوری، استاد ادبیات در اینجا درس می‌گویند...

ادیب دوم...

بله، که در مقبره شیخ بهاء (رحمه‌الله‌علیه) تدریس می‌فرمودند و مغنی و مطول و معانی و سه چهار درس پشت سر هم می‌گفتند. ایشان دو سه تومان از طلبه‌ها پول می‌گرفت، چون طلبه وقتی پول می‌داد، دیگر غیبت نمی‌کرد و به درس اهمیت می‌داد و قدر می‌دانست. آن روزها امتحان و حضور و غیاب نبود و به این وسیله، شاگرد قدردان درس می‌شد. بعداً مرحوم ادیب در موقوفه‌ای که متعلق به شیخ بهایی بود و تعمیر و احیا شد، تدریس می‌کردند و دیگر از طلبه‌ها پول نمی‌گرفتند. من به آنجا می‌رفتم. از آن دوران عزیزانی هنوز هستند، از جمله آنها واعظ و استاد سخن آقای آشیخ محمد فاضلی کدکنی است که از مبرزترین وعاظ مشهد هستند و در قم هم مشهورند. ما در مدرسه خیرات‌خان هم‌مباحثه بودیم.

خلاصه اینکه آقا به جدیت بر درس تأکید‌ می‌کردند. چند بار در سال‌های 42 تا 46، تابستان‌ها به مشهد می‌آمدم و مفصل در محضر آقا بودم و خاطرات بسیار دارم. شب‌ها در درس ایشان در مدرسه گوهرشاد حاضر بودم. بزرگان زیادی از قم می‌آمدند و در صحن «نو» سابق که حالا صحن «آزادی» می‌گویند، جلسه تشکیل می‌شد. یادم هست در همان تابستان‌ها مرحوم علامه طباطبایی (اعلی‌الله‌مقامه) هم می‌آمدند و همواره مهمان آقا بودند و ما در منزل، میزبانی می‌کردیم. گاهی شهید قدوسی - که داماد ایشان بودند - و آقای دکتر مناقبی هم می‌آمدند. شب‌ها برای ییلاق به شاندیز و طرقبه مشهد می‌رفتند. جلسات انس زیادی تشکیل می‌شد و بزرگان زیادی هم می‌آمدند. ما هم با همان بچگی‌مان، متوجه برخی مسائل بودیم و استفاده‌هایی هم می‌کردیم. آقا و علامه طباطبایی قبل از نماز می‌آمدند و در صحن موزه می‌نشستند و پس از آغاز نماز، علامه طباطبایی به ایشان اقتدا می‌کردند. از بزرگانی که در تابستان از قم به مشهد می‌آمدند، برخی از مراجع فعلی بودند. یادم هست یک بار نماز می‌خواندم و کنار دست من جناب آیت‌الله نوری همدانی بودند، آیت‌الله مکارم شیرازی که شاگرد علامه طباطبایی و خودشان در فلسفه و تفسیر استاد بودند، می‌آمدند و می‌دیدند استادشان به آقا اقتدا کرده‌اند و طبعاً آنها هم به ایشان اقتدا می‌کردند...

علامه طباطبایی پس از آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله میلانی را اعلم می‌دانستند.

بله، این مسئله سند مکتوب دارد که از ایشان پرسیده‌اند و این پاسخ را داده‌اند. این خاطره در تربیت و اخلاق نکات جالب و مؤثری دارد که در جایی هم آن را بیان نکرده‌ام. سال 40 بود و بنده هنوز مکلف نشده بودم، ولی روزه می‌گرفتم. آقا را برای افطار دعوت می‌کردند و همین‌ طور مراجع و بزرگان مشهد از جمله مرحوم آخوند، فقیه سبزواری، آقایان قزوینی و دیگران را. بنده هم تازه ملبس به کسوت شریف روحانیت شده و در محضر آقا بودم. در سفره، غذاهای متنوع و متعددی بود. بنده به آلبالو علاقه خاصی داشتم، چون در عراق آلبالو نبود و نمی‌توانستیم مربای آلبالو درست کنیم. در آن سفره، مربا در دسترس من نبود و کمی دورتر بود. بنده کمی خم شدم و پیاله مربا را برداشتم. آقا این صحنه را دیدند. موقعی که به منزل برگشتیم، ایشان مرا به اتاقی صدا زدند که حرفشان را جلوی پدر و برادرانم نگویند. فرمودند: «سیدعلی! بیا.»رفتم و ایشان در را بستند که کسی صدای ایشان را نشنود. فرمودند تو کاری کردی که خلاف شرع نبود، ولی خلاف آداب غذا خوردن و عمل مکروهی بود. در روایات هست که کل من ما یدک. حضرت در حدیث شریف می‌فرمایند آنچه را که در دسترس توست بخور و به کسی هم نگاه نکن و لقمه دیگران را نبین و از کسی هم نخواه که چیزی به تو بدهد، چون ملبس به کسوت شریف روحانیت هستی، باید خودت را به مجموعه‌ای از اخلاقیات، مقید کنی و این می‌تواند اولین گام برای خودسازی تو باشد. من این خاطره را برای مراجع نجف گفتم و برایشان بسیار جالب بود و به اعجاب آمدند که ایشان با چه روشی مطلب را به بنده رساندند. فرمودند: «پسر! درس‌خوانده‌ای که روحانی بشوی، پس باید برای خودت و دیگران الگو بشوی. پس مقید باش که به آداب عمل کنی. نفس تو اشتها کرد و تو هم این مربا را خوردی و فعل حرامی هم نبود و میزبان هم غذاها را گذاشته بود که مهمان‌ها بخورند، ولی خودت را کنترل و مهار کن، فردا که بزرگ‌تر شوی، اگر نفس تو چیزی خلاف شرع بخواهد، امروز اگر توانستی خودت را کنترل کنی، فردا در برابر آن بهتر می‌توانی مهار خودت را در دست بگیری، چون قبلاً کار مکروه را ترک کرده‌ای و این مقدمه‌ای است برای مبارزه با نفس خودت در برابر یک معصیت.»این نصیحت آقا خیلی اثر کرد و الحمدلله رب‌العالمین از آن زمان سعی کردیم تا بر این روال حرکت کنیم.

خاطرات عجیبی از ایشان داریم. ایشان دائم‌الذکر بود. سر سفره بسیار باادب می‌نشست و در هر لقمه بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم و الحمدلله رب العالمین فراموششان نمی‌شد. موقعی که ایشان سکته کرده بود، پزشکان برای تقویت ایشان کباب توصیه کرده بودند. آقا هرگز تنها غذا نمی‌خورد و باید به همه حاضران می‌دادند.

تواضع و احترام ایشان نسبت به دیگران عجیب بود. ایشان در منزلشان که حیاط وسیعی داشت، در روزهای جمعه روضه داشتند. مجالس بسیار مفصلی بود که چهار پنج ساعت طول می‌کشید و وعاظی از تبریز و شهرهای دیگر و حتی عراق می‌آمدند و هر کدام به زبان خودشان صحبت و مداحی می‌کردند. آقا از اول مجلس تا به آخر، دم در حیاط، دو زانو می‌نشست و تکیه هم نمی‌داد و حتی برای بچه‌طلبه‌ها هم بلند می‌شد! این رفتاری است که در ایران چندان متداول نیست، درحالی که در عراق همه در برابر روحانی، طلبه و سید بلند می‌شدند و آقا که تربیت آن مکاتب را داشت، چنان احترامی به همه می‌گذاشت که حضار متحیر می‌ماندند. به منبری مجلس احترام بسیار می‌گذاشت و تا او سخن می‌گفت ساکت می‌نشست و به دیگران نیز همین را تکلیف می‌کرد.

نسبت به والدین و اساتید احترام فوق‌العاده‌ای قائل بود و گاه در مجالس درس و هنگام نقل اقوال آنها، از آنان تجلیل می‌فرمود. نوارهای درسی ایشان موجود است که بعداً پیاده شد.

اگر بخواهیم به تمام ابعاد شخصیتی ایشان بپردازیم با این مجال اندک میسر نیست، بنابراین مایلیم در این فرصت به سابقه مبارزاتی ایشان بپردازیم که مسئله بسیار مهمی است و برای مخاطبان و محققان هم جذابیت دارد. سابقه نگاه و عمل سیاسی ایشان قبل از خرداد 42 چیست؟

ایشان کسی بود که می‌خواست روحانیت آبرو و استقلال خاصی داشته باشد، حوزه‌ها مرتب و منظم باشند تا روحانیت بتواند نقش خود را که رساندن پیام ائمه اطهار(ع) است، به‌خوبی ایفا کند. بقای عظمت دین و گرایش مردم به معارف دینی برای ایشان، بسیار اهمیت داشت. ابزار رسیدن به اینها چیست؟ تقوا و نظم. پس اصولاً روحانی باید آن ‌قدر متقی، متخلق و با برنامه باشد که مردم به او معتقد بشوند تا بتواند احکام اسلام و رفتار پیامبر(ص) را متبلور سازد و مردم هم پذیرای او باشند. برای نیل به این مقصود، روحانی باید منظم باشد، ظاهر و باطنش یکی باشد و نهایتاً حوزه‌ها هم باید منظم باشند. ایشان در مدت اقامت در نجف و کربلا به مرحوم آیت‌الله آسید ابوالحسن اصفهانی پیشنهاد کرده بود که حوزه باید منظم باشد و برای تربیت مناسب طلاب، باید برنامه دقیق و کارآمدی تدوین شود. بعداً هم که به کربلا آمد، برنامه‌هایش را شروع کرد، چون بر این باور بود که اگر روحانیت بخواهد وارد مبارزه هم بشود، مقدمه‌اش این است که منظم و قوی باشد. ایشان معتقد بود که در حوزه نه‌تنها زبان عربی که سایر زبان‌ها هم باید آموزش داده شود تا طلبه بتواند با سایر ملل و نحل نیز ارتباط برقرار کند. طلبه‌ها باید بدانند در تورات و انجیل چه مباحثی مطرح شده‌اند تا بتوانند با دقت به شبهات مبلغان ادیان پاسخ بدهند، می‌بینیم که ایشان در موضوع بهائیت چه مبارزات گسترده‌ای داشت و چه خدمات عظیمی پس از ورود به ایران کرد. یکی از ایراداتی که اهل تسنن به شیعیان می‌گیرند این است که می‌گویند شما به قرآن بی‌توجه هستید، بنابراین آقا در مشهد علاوه بر دروس متداول، تکیه زیادی بر علوم قرآنی داشتند و تمام تفاسیر معتبر در کتابخانه ایشان بوده و هست. دیگر اینکه تلاش می‌کرد طبقات مختلف و تأثیرگذار در جامعه، از جمله روشنفکران را جذب کنند. وقی زمینه‌های قیام در خرداد 42 فراهم شد، آن گاه ایشان به مدد جبهه‌ای که از مدت‌ها قبل ساخته بودند، به میدان آمدند. بنده یادم هست در همان سال‌های 41 و 42 که به مشهد می‌آمدیم، کانون نشر حقایق اسلامی دایر بود و آقای آشیخ محمدتقی شریعتی درس تفسیر می‌گفت و آقا به آنجا می‌رفتند. آن روزها هنوز صحبت از مبارزه با عقاید نادرست برخی از روشنفکران از جمله دکتر شریعتی در بین نبود. بعدها بود که انحرافات عقایدی پیش آمد و آقای دکتر شریعتی آن حرف‌ها را زد، آشیخ محمدتقی شریعتی می‌گفت علی مرا از من گرفتند! به هر حال آقا می‌گفت مکتب اسلام و تشیع این صلاحیت را دارد که در تمام دنیا مطرح شود، اعم از اینکه حکومت را به دست بگیرد یا نگیرد! این نگاه موجب می‌شد که روشنفکران و اساتید دانشگاه‌ها هم جذب فکر و ایده‌های ایشان می‌شدند.

قبل از سال 42، در زندگی ایشان دو سه رویداد سیاسی هم پیش آمد. یکی شرکت در قیام استقلال عراق در سال 1920 بود. عراق مستعمره انگلیس بود. در سال 1918 میلادی مراجع نجف، آسید محمد سعید حبوبی قیام و به طرف بصره حرکت کردند. مرحوم آسیدعلی تبریزی معروف به داماد، آشیخ عبدالحسین جواهری، آشیخ اسحاق رشتی نیز در این جرگه حضور داشتند که من عکس آن را در کتاب «علم و جهاد» آورده‌ام. آقا در آن دوره جوان بودند و همراه با این جمع، به صورت مسلح به طرف بصره رفتند. پس از آغاز چنین گرایشی داشتند که وقتی مسئله در خطر قرار گرفتن اسلام پیش می‌آید، باید تحرکی نشان داد. ایشان هنوز جوان و طلبه بود، اما با آن گروه برای جهاد رفته بود. این‌ طور نبود که خمود باشد، فکر روشنی داشت. این زمینه‌ها بود تا زمانی که در سال 42، شاه قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و ماجرای اصلاحات ارضی را پیش آورد، آقا رسماً موضعگیری کردند و در قیام مرحوم امام هم که آقا حمایت کامل کردند...

سابقه آشنایی امام و آیت‌الله‌العظمی میلانی از کی بود؟

قبل از این جریان سابقه آشنایی زیادی نداشتند، چون آقا در نجف و کربلا و امام در قم بودند. ممکن است در دهه 30 آقای رضوی که از خواص آقای میلانی بود و به اینجا می‌آمد، ملاقات‌هایی با امام داشته است، ولی این ملاقات‌ها مختصر و در حد یکی دو بار بوده است.

این سؤال را به این دلیل مطرح می‌کنم که در قیام سال 42 مواضع مرحوم آیت‌الله میلانی اگر از حضرت امام تندتر نبوده باشد، آرام‌تر هم نبود. این مسئله ممکن است این فکر را به اذهان متبادر کند که این دو با یکدیگر سوابقی داشته‌اند، ولی با توجه به مطالبی که شما فرمودید، مشخص می‌شود که آیت‌الله میلانی صرفاً ادای تکلیف بوده، والا با امام سابقه قبلی نداشته‌اند.

نخیر نداشتند و واقعاً مسئله ادای تکلیف بود. می‌فرمودند تکلیف است و باید حمایت کنم و به خاطر این حضور پررنگ در نهضت، در خطر هم قرار گرفتند. بعضی از جزئیات هست که در مدارک منعکس نشده است. ما در سال 42 در نجف بودیم. آقا آمدند و تلگرافی فرستادند که چاپ هم شده و در کتاب «نهضت روحانیون ایران» مرحوم آقای دوانی هم هست. ما آن وقت در نجف این نامه را تکثیر کردیم. تلگرافی هست که با سه عنوان حضرت آیت‌الله حاج سید روح‌الله خمینی، حضرت آیت‌الله حاج آقا حسن طباطبایی قمی، حضرت آیت‌الله آشیخ بهاءالدین محلاتی آغاز می‌شود. فرموده بودند خواستم به تهران بیایم، نگذاشتند، اما در هر صورت پیگیر امور نهضت هستم و خواهم بود. قاعدتاً می‌دانید که ایشان بدون آنکه ساواک مطلع شود، سوار هواپیما می‌شوند. خودشان می‌فرمودند هواپیما پرواز کرد و روی آسمان شاهرود رسیده بودیم که ساواک به خلبان اطلاع داد به فرودگاه مشهد برگردد! چون می‌دانیم میلانی دارد به چه مقصودی به تهران می‌رود. خلبان اعلام کرد که نگران نشوید. دستور آمده که به فرودگاه مشهد برگردیم، نترسید، مسئله‌ای نیست. آقا می‌فرمودند ما فهمیدیم مطلب چیست. ایشان همراه عموی بنده، آسید محمدعلی بودند. وقتی برگشتند، رئیس ساواک آمده بود و خیلی مؤدبانه نسبت به مرحوم آقا گفت که کاش ما می‌دانستیم و در جریان بودیم که ما مقدمات سفر را فراهم می‌کردیم و خلاصه کل حرفش این بود که شما باید ما را در جریان سفر خود قرار می‌دادید. آقا با نهایت ادب و متانت و بسیار مستدل فرموده بودند که من قیم نمی‌خواهم، بچه و سفیه و مجنون قیم می‌خواهد و باید اجازه بگیرد! آنها فهمیدند و ماست‌ها را کیسه کردند. ایشان بسیار مختصر و مفید و مؤدبانه صحبت می‌کردند و حتی در برابر کسانی که مؤدبانه صحبت نمی‌کردند، صبر و ملاطفت داشتند. آقا به علما در تهران نامه دادند که شما به کارتان ادامه بدهید و من خواهم آمد. علاوه بر این، نامه‌ها و تلگراف‌های متعددی به مقصد زندان می‌فرستادند و با اینکه اغلب سانسور می‌شد، اما بخشی هم می‌رسید و غالباً توسط افراد و پیک خصوصی فرستاده می‌شد. بار اول که آقا را برگرداندند، ایشان شب‌ها به ییلاق می‌رفتند و ساواک محل اقامت آقا را محاصره ‌کرد و مطمئن شد که ایشان جایی نمی‌روند، اما آقا قبل از اذان صبح در یک فرصت مناسب که این محاصره کمرنگ بود، به سمت نیشابور حرکت کردند و از آنجا به تهران آمدند. در حدود 100 روز در محله امیریه، در خانه‌ای مستقر بودند و همه مراجع و بزرگان به دیدن ایشان آمدند. پس از مدتی بنا شد همه امضا کنند که امام مرجع هستند تا مصونیت قانونی پیدا کنند و رژیم نتواند ایشان را اعدام کند. درباره آن 100 روز هم خاطرات زیبایی هست که مثلاً محل اقامت آقا محاصره شد و کسانی را گرفتند، مطالب زیاد است. بعد هم که امام آزاد شدند آقا نامه‌ای مبنی بر اظهار خوشحالی به ایشان نوشتند. چندی پس از آن که مجدداً داستان کاپیتولاسیون و اعتراض امام پیش آمد که در نهایت هم به ترکیه تبعید شدند، آن نامه آقا هست به رئیس‌جمهور ترکیه، که می‌دانید چه مهمانی دارید و افتخار میزبانی از چه بزرگی را پیدا کرده‌اید؟

امام که به نجف آمدند، شما هم در مراسم استقبال بودید؟

بله، اگر آن قضایا و استقبال از ایشان را بخواهم تعریف کنم، بسیار طولانی می‌شود. همه حوزه و بزرگان آمده و تا نیمه راه کربلا را فرش کرده بودند. خود ما تا خان‌یونس رفتیم! برای امام خانه‌ای تهیه کرده بودند که‌متأسفانه الان ویرانه است! ایشان خانه را نخریده بود و می‌گفت من مهمان هستم و 14 سال در آنجا بودند و ما مرتباً مجالس روضه ایشان را می‌رفتیم.

برخی از تاریخ‌نگاران انقلاب معتقدند مبارزات آیت‌الله میلانی ابتدا با شدت و حدت شروع شد و بعد تحت تأثیر عواملی فروکش کرد و اوج آن هم موقعی بود که فرزند ایشان، مرحوم آسید محمدعلی میلانی در حرم به دیدن شاه رفت! عده‌ای این واقعه را بسیار منفی تلقی کرده‌اند و حتی کسانی که در اطراف ایشان بودند، از این مسئله ناراحت شدند و بعضاً فاصله گرفتند. قضیه از چه قرار است؟ موقعی هم که از آسید محمدعلی می‌پرسیدند، گردن ساواک مشهد می‌انداخت و می‌گفت مرا تهدید کردند! آیا آیت‌الله میلانی در جریان بودند یا نه؟

احسنتم. خودم می‌خواستم به همین موضوع بپردازم. سه روز پیش جایی بودیم و بنده این مطلب را مطرح کردم و آقایانی که از شاگردان آقا بودند نظیر این قضیه را درباره برخی دیگر هم آوردند. جواب حلی و نقضی و خیلی کاملی هم به این اشکال داده شد. اینکه چرا خود مرحوم عمویمان آسید محمدعلی اظهار نمی‌کرد، نمی‌دانم. به هر حال خود بنده و اخوان و دیگران از ایشان در این باره چیزهایی را شنیده و نوشته‌ایم.

در جلد سوم اسناد ساواک آمده که در تاریخ فلان شاه به مشهد آمد و ساواک بسیار به آیت‌الله میلانی فشار آورد که باید با شاه ملاقات کند و ایشان امتناع کرد. بعداً بنا شد آقای آسید محمدعلی را از طرف خود بفرستد. می‌خواهم این را حلی و نقضی جواب بدهم. کسی که با تقوا باشد، بینش و دانش و بصیرت داشته باشد و شرایط را درک کند، جای اعتراض به او نیست. همان‌طور که بلاتشبیه بعضی‌ها فلسفه صلح امام حسن‌مجتبی(ع) را درک و تحمل نکردند. خشک مقدس‌ها آمدند و به امام معصوم(ع) اعتراض ‌کردند که چرا صلح کرده‌اید؟ حتی به ایشان خطاب می‌کردند که یا مذل‌‌المؤمنین! کسی نبود به آنها بگوید می‌خواهید بگویید که شما برای اسلام دلسوزتر از امام حسن مجتبی(ع) هستید؟ چطور شده که کاسه داغ‌تر از آش شده‌اید؟ معلوم می‌شود که این نوع برخورد احساساتی است. بنده اواخر جنگ تحمیلی بود که به ایران آمدم و صدام سه تا از برادرهای ما را کشت و خودم را هم یک بار زهر دادند و جان به در بردم و دیگر جای ماندن نبود که شرحش مفصل است.

مرحوم امام در همان ایام و یک سال قبل از رحلت خود، نامه‌ای خطاب به گورباچف نوشتند و به جناب آیت‌الله جوادی آملی دادند که ببرند. پس ما بیاییم اعتراض کنیم که چرا امام به یک کافر کمونیست نامه داده‌اند؟ امام فقیه جامع‌الشرایط بودند و می‌دانستند در آن شرایط خاص چه باید بکنند. این جواب حلی و اما جواب نقضی و اینکه مصلحت چه بود؟ درباره ملاقات عموی ما مرحوم آسید محمدعلی با شاه، در جایی ندیدم که گفته‌های آنان را نقل کرده باشند.

یعنی آن دو در هنگام ملاقات تنها بوده‌اند؟

بعید می‌دانم. در کتابی که مرکز اسناد منتشر کرده، ملاقات را ذکر کرده‌اند، اما سخنان آنان را نیاورده‌اند.

چرا؟

برخی گفته‌اند که ایشان دست شاه را بوسیده، درحالی که ابداً چنین نبوده است. داستان این بوده است که آقا به آسید محمدعلی فرمودند از زبان من به شاه سه مطلب بگو. بگو میلانی این سه چیز را می‌خواهد. آن موقع امام در ترکیه بودند. اولین مطلب این بود که فرمودند به شاه بگو از تبعید آقای خمینی صرف‌نظر کن. ایشان روحانی بلندمرتبه‌ای هستند که باید در حوزه به کار تدریس و تربیت طلاب مشغول باشند و آنجا در ترکیه، حتی از پوشیدن لباس روحانیت که کمترین حق ایشان است، محرومند! شاه می‌گوید بازگشت ایشان به ایران ممکن نیست. آقا می‌گویند پس ایشان به جایی بروند که در آنجا حوزه دایر است تا بتوانند به وظایف روحانی خود ادامه بدهند که شاه می‌پذیرد. حاجت دوم عفو مرحوم آقا شهاب‌الدین اشراقی داماد امام بود که در دادگاه محکوم شده بود. در زندان بود و حکمش صادر شده بود و فقط شاه باید عفو می‌کرد که این کار را کرد.

حاجت سوم هم بنای بقیع بود. شاه جواب داده بود که من بارها به ملک فیصل این حرف را زده‌ام، اما گفته که علمای اهل سنت با ساخته شدن هر نوع قبر و بارگاهی مخالفند و می‌گویند حرام است! ولی باز هم می‌گویم. آقای میلانی کسی بودند که جز به ادای تکلیف و رضای حق فکر نمی‌کرد و بنابراین مرجعیت و زعامت و نام و شهرت در راه اجرای احکام الهی برایشان کوچک‌ترین بهایی نداشت.

چرا بدبینی برخی انقلابیون نسبت به آسید محمدعلی و بیت آیت‌الله میلانی همچنان ادامه پیدا کرد؟

عده‌ای نسبت به خود آقا هم توهین زیاد کردند. نمونه‌اش همین شیخ علی تهرانی بود. این مربوط به مقطعی است که او پس از وقایع سال 60 و 61 به عراق فرار کرد و در رادیو علیه انقلاب و امام حرف می‌زد. من بعدها در نجف او را زیاد می‌دیدم. به مشهد که آمدم، او هم پس از مدتی به ایران آمد. او زیاد تلاش کرد که ملاقاتی با من داشته باشد و دائماً از این و آن نشانی مرا می‌پرسید و من می‌گفتم طفره بروید و بگویید خبر ندارم! چهار، پنج سال پیش در حسینیه آیت‌الله شیرازی مجلس ترحیمی بود. من رفتم و پس از مدتی، شیخ علی آمد و نشست کنار من! برایم امکان اینکه بلند شوم و بروم نبود. ایشان از من پرسید: «شما کی باشید؟» گفتم: «عبدالله، ان‌شاءالله، لاعبدالشیطان!» به آقایانی که مرا می‌شناختند گفتم یک وقت حرفی نزنید و معرفی نکنید. شیخ علی گفت: «عبدالله؟ توضیح بدهید. ان‌شاءالله همه عبد خدا هستند.»گفتم: «نه، ‌‌متأسفانه بعضی‌ها عبدالدنیا، عبدالشهوه و عبدالبطن هستند!» خلاصه کنایاتی زدم. بعد هم خیلی عوامانه و ساده گفتم: «آشیخ علی! حیف نبود اجازه دادی صدام آن ‌طور از تو سوءاستفاده کند؟ آن‌ توهین‌هایی که به جمهوری اسلامی و رهبری انقلاب در بخش فارسی رادیو عراق کردی، به‌خدا اگر به اسرائیل رفته بودی، صد بار شرف داشت! تو حتی عرق ایرانی هم نداری که چشمت را به روی تجاوزهایی که بعثی‌ها به نوامیس ما در خرمشهر و سایر بلاد می‌کردند، بستی. چرا نرفتی فرانسه، ترکیه یا حتی اسرائیل بمانی؟ بهتر نبود تا از چنین رژیم سفاکی کمک نگیری که امثال سید محمدباقر صدرها را کشت و به خاک وطنت تجاوز کرد. تو ایرانی هستی؟ مسلمانی؟» هاج و واج مانده بود که تو کی هستی؟ و از جا بلند شدم و از مجلس آمدم بیرون. بعد آمده بود اینجا در مدرسه ما و به آقای کاظمینی گفته بود رفتم سر قبر آقای میلانی و گفتم: «آقا! مرا ببخش. این سرنوشت من، چوب‌ حر‌ف‌هایی است که به شما زدم و آن توهین‌ها و جسارت‌هایی که به شما کردم.»

ظاهراً شیخ علی یکی از افراد اصلی توهین به آیت‌الله میلانی بود. این را در جایی هم گفته است.

قبلاً در درس هم توهین می‌کرد و اشکالات بی‌معنا می‌گرفت. آن هم با آن احترامی که آقا نسبت به دیگران داشت.

به بحث باز گردیم. برخی معتقدند که مرحوم آسید محمدعلی خودش و بدون اذن پدر به ملاقات شاه رفته. این بر شما ثابت شده است که از طرف آقا رفته بود؟

بله، آقا خودشان آسید محمدعلی را فرستادند. آقا گفته بودند هر چه پیش آید می‌ارزد که این اهداف محقق شود و این‌طور تشخیص داده بودند که باید این موارد را از شاه بخواهند. آن وقت تکلیف شرعی‌شان این‌ طور حکم می‌کرد و ریاست و مرجعیت و زعامت تحت‌الشعاع این تکلیف بود. آقا در مورد کتاب‌های دکتر شریعتی هم قبل از هر عالم و مرجع دیگری فتوا دادند. آقا به شریعتی گفته بودند که بیاید تا با او صحبت کنند، اما او نیامد و کس دیگری جایش آمد! آقا می‌فرمودند اشتباه کرده و وظیفه من به عنوان یک عالم دینی این است که این اشتباه‌ها را تذکر بدهم. حق را که نباید پنهان کرد.

پس از مواضع قاطع ایشان علیه شریعتی، یکی از وابستگان به باند همین ملی‌گرایان آمد به بیت ایشان و دم در ایستاد و خطاب به آقا گفت: «ما به همه بازاری‌ها می‌گوییم از تقلید شما برگردند!» آقا فرمودند: «عجب سخن عجیبی است. اگر تشخیص شما این بود که من اعلم هستم و تقلید کردید، حالا چگونه به این نتیجه رسیده‌اید که اعلم نیستم، اگر هم نمی‌دانستید و تقلید کردید که کاری اشتباه و معصیت کرده‌اید. من باکی ندارم که شما، همه بازاری‌های تهران و اساتید و دانشجویان دانشگاه‌ها را از من برگردانید. می‌ارزد که انسان در راه ادای وظیفه، سیلی بخورد. شما گمان می‌کنید این زعامت و مرجعیت برای من در قبال ادای تکلیف ارزشی دارد؟» ایشان وقتی نمایندگانی را به سراسر کشور اعزام می‌کردند، می‌فرمودند: «من راضی نیستم که حتی در یک جا نامی از من بیاورید. شما مبلغ مکتب امام صادق(ع) هستید.» چنین انسانی بود که در هر حرکتی جز خدا در نظر نداشته است.

آیت‌الله میلانی نسبت به تیپ روشنفکر از جمله مهندس بازرگان، دکتر سحابی، استاد محمدتقی شریعتی و... علاقه‌مند بود و با آنها رابطه گرمی داشت، اما به‌تدریج نسبت به آنها دید منفی پیدا کرد که اوج آن در تقابل با دکتر شریعتی بود. ماجرا از چه قرار بود؟

آقای میلانی توهین نسبت به خود را مهم نمی‌شمرد و بنابراین توهین‌های دکتر شریعتی نسبت به ایشان نبود که آقا را وادار به عکس‌العمل کرد، بلکه توهین نسبت به بزرگان بود که ایشان را وادار کرد تا موضع‌گیری کنند. در آن زمان حتی طلبه‌ها هم در قبال افکار دکتر شریعتی موضع‌گیری و بعضی‌ها مطالبی را چاپ کردند. بحث شخص دکتر شریعتی نبود، بلکه مخالفت با برخی از افکار او وجود داشت. آقا سعی کردند اشتباهات را به شکل خصوصی به دکتر شریعتی بگویند که علنی نشود، ولی نیامد. عرض کردم که خود آشیخ محمدتقی شریعتی می‌گفت: «علی را از من گرفتند و او را بردند به پاریس و با آن افکار انحرافی، مغزش را شست‌وشو دادند.»

در باره ارتباط مقام معظم رهبری با بیت آیت‌الله میلانی چه خاطراتی دارید؟

بنده در آن زمان در نجف بودم و نسبت به اخوی، آقا فاضل در این باره خاطرات کمتری دارم؛ ولی خاطره‌ای دارم که خیلی زیباست. چند سال قبل، کتاب «علم و جهاد» به عربی چاپ شد. ما این کتاب را توسط آقای الهی خراسانی خدمت ایشان رساندیم.

در مقطع حضور ایشان در مشهد و رفت و آمد به بیت آقا، اخوان ما در اینجا در بیت بودند، اما بنده در نجف بودم و طبعاً آقای خامنه‌ای مرا نشناخته بودند. مدتی به ایران نیامدم، چون مشکل نظام وظیفه داشتم و معافی نداشتم. بنده تا سال 46 در ایران بودم و دیگر تا سال 55 که سالگرد آقا بود نتوانستم بیایم. آن زمان‌ها موقعی که آقای خامنه‌ای به منزل مرحوم آقا می‌آمدند، محبتی به بنده داشتند. ایشان همسن اخوی ما آقا فاضل هستند که پنج، شش سال از من بزرگ‌ترند. من آن موقع شرح لمعه می‌خواندم. آقا دائماً متوجه بودند و می‌فرمودند برو کتابخانه آستان قدس و فلان کتاب را پیدا کن و بخوان و فلان کتاب را استنساخ کن. آقای خامنه‌ای در درس و منبر آقا می‌آمدند و در نماز آقا هم شرکت داشتند و در یک جا نماز می‌خواندیم. در آن سال‌ها خیلی به بنده محبت داشتند. خاطرم هست که یک شب در نماز جماعت کنار هم نشسته بودیم. پس از نماز به من پیشنهاد کردند که آقا سیدعلی، ما هر دو سید و همنام هستیم. بیا برویم عکاسی و با هم یک عکس بیندازیم. اتفاقاً این کار را هم کردیم و عکاس به هر یک از ما یک عکس دو نفری داد. این عکس را داشتم تا اینکه مجبور به ترک عراق شدم و این عکس هم در میان وسائلم در آنجا ماند اما قاعدتاً ایشان آن را دارند. پس از انتشار «علم و جهاد» به آقای الهی گفتم به آقا بگویید فلانی همان کسی است که به پیشنهاد شما با هم به عکاسی رفتید و عکس گرفتید. آقای الهی این نکته را منتقل کرد و ایشان هم سریع تطبیق کردند.

چه مدت در درس آیت‌الله میلانی شرکت داشتند؟

ایشان خودشان فرموده‌اند 9 سال، ولی در این فاصله زندان و تبعید هم بودند، اما سه، چهار سال را مرتباً شرکت داشتند. در خاطراتشان هست که در منزل آقای میلانی اعتصاب و طلبه‌ها را بسیج کردیم.



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.