آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
مادر زين الدين شعار نمي داد

مادر زين الدين شعار نمي داد


حسين قدياني



2برادر، يكي «مهدي» و يكي «مجيد» 27 سال پيش، درست در چنين روزي از كرمانشاه كه آن روزها باختران خوانده مي شد، عازم سردشت بودند تا منطقه عملياتي جبهه هاي غرب را شناسايي كنند، اما در همين اثنا و در درگيري با نيروهاي ضدانقلاب به شهادت مي رسند. مهدي مي گفت: «اين سفر، ما را دربست مي برد بهشت. خواب ديده ام». روياي مهدي، صادقه بود. آن روزها اما آبان 63 بود و خيلي از سرداران نسل اول سپاه به شهادت رسيده بودند. تابوت پشت تابوت. گل لاله پشت گل لاله. اين 2 برادر از همين سلسله بودند. برادر بزرگ تر فرمانده لشكر 17 علي بن ابي طالب بود و برادر كوچكش، در تيپ 2 همين لشكر، فرمانده اطلاعات عمليات. خاكي بودند و فروتن. دقت عجيبي داشتند به بيت المال. مادرشان در وصف مهدي مي گويد؛ «وقتي رسيديم دزفول و وسايل مان را جابه جا كرديم، گفت: مي روم سوسنگرد. گفتم: مادر! منو نمي بري، اون جلو رو ببينم؟ گفت: اگه دلتون خواست، با ماشين هاي راه بياييد. اين ماشين مال بيت الماله». القصه! آن روزها رسانه هاي دشمن، شهادت اين 2 برادر را نمادي از اين گرفتند كه دامن سپاه از نيروي خبره، قوي و دانشمند، متاثر از 4 سال جنگ، -البته تا آن مقطع- خالي شده و تا مي توانستند زدند و رقصيدند. نشان به آن نشان كه يكي از سناتورهاي وقت آمريكا، نيم روزي بعد از شهادت برادران شهيد ما، سپاه را «نيروي بي سردار» خواند كه عن قريب است همه فرماندهان رده بالا و موثرش كشته- بخوانيد شهيد- شوند. اين خوشحالي اما بر ملت شريف ايران گران آمد. اول كسي كه پشت ميكروفن رفت و در شهر زادگاه اين شهيدان، يعي قم، دندان خنده هاي دشمن را شكست، جز مادر اين شهيدان نبود. اين شيرزن چنان لسان «زينب» در كام گرفت و چنان خطبه اي خواند، كه در همه رسانه هاي جناح دوست و دشمن منعكس شد. اين مادر مكرمه در جايي از سخنانش، بيش از سينه دوست، كينه دشمن را خطاب قرار داد و گفت: «من بسيار شرمنده ام كه جز اين 2 فرزند، چيز ديگري براي قرباني كردن در راه اسلام ندارم، اما همرزمان مهدي و مجيد، عن قريب است كه انتقام خون شهدا را از دشمن بگيرند. آنچه در سپاه به وفور يافت مي شود، سردار عاشورايي است. خون مهدي و مجيد، قوي تر خواهد كرد سپاه را». قصه البته به اينجا ختم نشد. خيلي زود جانشين مهدي در لشكر 17 علي بن ابي طالب، مشخص شد و سردار اسماعيل صادقي، كه خود بعدها به كاروان شهدا پيوست، فرمانده لشكر قم شد. رئيس جمهور وقت كه رئيس شوراي عالي دفاع هم بود، در پيامي به سردار اسماعيل صادقي نوشت: «بي شك اين خون هاي پاك، همگان را در پي گيري هدف هاي بزرگ اسلامي، مصمم تر و بازوي پرتوان رزمندگان را نيرومندتر مي سازد». روزگار گذشت، جنگ تمام شد، اما يك وجب از خاك ما، دست دشمن نيفتاد. سپاه در خلال جنگ، سرداران زيادي از دست داد، اما خيلي بيشتر از تعداد سرداران شهيد، موفق شد كه سرداران رشيد و آماده شهادت تربيت كند كه «شهداي غدير» از جمله ايشان اند. القصه! پس از شهادت «حسن تهراني مقدم» و ديگر همسنگرانش، دشمن باز هم همان راه گذشته را مي رود و اينگونه در بوق و كرنا مي كند كه سپاه، تنها مغز متفكر علمي-نظامي اش را از دست داده است و ديگر كسي نيست كه موشك شهاب 3 بسازد!! خامنه اي اما اين بار در لباس مقدس فرماندهي كل قوا به ميدان آمد و پيام ديگري صادر كرد و صورت دشمن را با يك سيلي حيدري، سرخ كرد كه؛ «خدا را شكر كه محصول تلاش هاي آنان هم اكنون در اختيار مردان جهاد است و تربيت شدگان آن مجموعه، از كفايت لازم براي ادامه آن خط نوراني برخوردارند. عزيزان من! اميدوار به تفضل بي انقطاع حضرت حق، و با استمداد از ارواح شهيدان تان، تلاش و همت را دو چندان كنيد تا همه بيش از پيش بدانند كه شهادت براي ما توفيقي الهي و مايه بركت و عروج برتر است». دشمن بدبخت گمان كرده بود بعد از مهدي و مجيد، سپاه قادر نيست، حسن تهراني مقدم پرورش دهد، اما شهداي غدير، با خون سرخ شان، دگربار پرده از اين حقيقت برداشتند كه سپاه، قائم به نام نيست، بلكه قائم به مرام است. در اين مرام عاشورايي، ممكن است علمداري به كاروان شهدا بپيوندد، اما علم ع لم و ايمان و خودباوري، هرگز بر زمين نخواهد افتاد. نكته اي كه پيش از اين، البته سردار شهيد لشكر 71 علي بن ابي طالب قم به آن در وصيت نامه خود اشاره كرده بود؛ «اولين شرط لازم براي پاسداري از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسين است. هيچ كس نمي تواند پاسداري از اسلام كند در حالي كه ايمان و يقين به اباعبدالله الحسين نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه هاي پيكار مي رزميم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستيم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستيم و اگر مشيت الهي بر اين قرار گرفته كه به دست شما رزمندگان و ملت ايران، اسلام در جهان پياده شود و زمينه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسين است. من تكليف مي كنم شما «رزمندگان» را به وظيفه عمل كردن و حسين وار زندگي كردن. در زمان غيبت كبري به كسي «منتظر» گفته مي شود و كسي مي تواند زندگي كند كه منتظر باشد؛ منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت طلبي مي خواهد».
¤¤¤
سلام برادران زين الدين. سلام شهداي غدير. سلام شهداي عرفه. سلام احمد كاظمي. سلام شهيد يزداني. سلام همت. سلام باكري. سلام قطعه سرداران بهشت زهرا. سلام سپاه. سلام سرداران سپاه. سلام آقا عزيز. سلام قاسم سليماني. سلام شهاب 3 و سلام شاگردان حسن تهراني مقدم. خيلي از شما به شهادت رسيده ايد و خيلي از شما تا مرز شهادت رفته ايد و يكي تان كه بارها به شهادت رسيده به قول قشنگ «آقا». خون شما فقط در رگ هاي خودتان نيست، در رگ حيات يك ملت است. شما سرداران سپاه اسلام ايد. خون شما شعبه اي از جوشش خون مطهر عاشوراست. يزيديان، چه كينه اي از شما پاسداران انقلاب اسلامي به دل گرفته اند. عصبانيت آمريكا و اسرائيل از سپاه، و از سرداران سپاه، نشان مي دهد كه شريف ترين ستاره هاي حضرت ماه، كارشان را بلدند؛ گيرم بخشي شان در آسمان و بعضي شان در زمين. برادران زين الدين! ما به يمن خون شما، شهاب 3 را ساختيم. برادران شهيد غدير! به زودي برداشت مي كنيم كاشته هاي شما را در دل زمين خودكفايي. برادر بزرگ تر شهاب 3 در راه است. مادر زين الدين 72 سال پيش، شعار نمي داد. روزهاي جنگ، يادش به خير! نزديك عمليات بود. مي دانستم دختردار شده. يك روز ديدم سر پاكت نامه از جيبش زده بيرون. گفتم: «اين چيه؟» گفت: «عكس دخترمه». گفتم: «بده ببينمش». گفت: «خودم هنوز نديدمش». گفتم: «چرا؟» گفت: «الان موقع عملياته. مي ترسم مهر پدر و فرزندي، كار دستم بده. باشه براي بعد».
¤¤¤
مي ترسم مهر من و شهيد كار دستم بدهد، و الا با اشك مي نوشتم اين نوشته را. بغض دارد كلمات... بغض دارد!



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.