دم مفیستوفلس در پيامك خبري!
کیستی ما
چاپار حادثه آمد باز
گويا فرشته ي وحي نازل شد!
دينگ دينگ... خبر... فوري
كنار اسلش آغازين
يك راز محرمانه ديگر افشا شد
...
دو دوي چشم هاي پريشان ات
بر روي متن يك خبر فوري
دود سياه حادثه در چشمت
خون كثيف فاجعه در كامت
چندي است
تاریخ به طعم جنّ آغشته است!
...
چاپار حادثه آمد باز
گويا دل و دماغ ندارم من
بال و پرفرشته
...كه بو مي داد!
بستم ؛ شكستم
...
اين يك اختراع شيطاني است!
از زير بال فرشته
دُم مفيستوفلس بيرون است
ماجراي مفيستوفلس و دكتر فاستوس در نمايشنامه معروف كريستوفر مارلو به عنوان آثار كلاسيك هنري غرب به كرات روايت شده است. فاستوس فيلسوف و عالمي بزرگ است كه بيكباره در هوس قدرت همه چيز را رها مي كند و به شيطان روي مي آورد. فاستوس بخود می گوید: "فرمان کشور مداران تنها در قلمرو خودشان اطاعت می شود ولی بر باد وزان تسلطی ندارند . . . اما قلمرو آنکه در سحر و افسون هنرمند است تا هرکجا طائر فکر آدمی پرواز کند، منبسط و ساحر توانا خداوندی بسیار نیرومند است پس تو ای فاستوس از این پس همه توانایی خویش را در بدست آوردن فنّ خداوندی مصروف ساز"
او با اوراد و اذکاری که می خواند و اشکالی که رسم می کند مفیستوفلس، پیشکار ابلیس را احضار می کند. فاستوس از او می خواهد که پیوسته ملازمش باشد و هرچه می خواهد، حتی اگر خارج کردن ماه از مدار خود و فرو بردن کل زمین در غرقاب باشد، اطاعت کند... مفیستوفلس به دکتر فاستوس گزارش می دهد که او دچار لعنت ابدی است و همواره و پیوسته در دوزخ بسر می برد ...
فاستوس در كنار مفيستوفلس با خود مي انديشد: "حالا که هرچه خواستم بدست آوردم بروم فکر کنم که به مدد علم سحر چه کارهای بزرگ می توان انجام داد …" و...
|
