جورج بوش: پدرم از بي مسئوليتي من شكايت داشت
تاریخ: ۹ ارديبهشت ۱۳۹۰
جورج واكر بوش، رييس جمهور پيشين آمريكا از جمله شخصيت هايي است كه در زمان وي و بعضاً بهواسطه خودش اتفاقات بسيار مهمي در عرصه جهان بهوقوع پيوست. شايد حوادث 11 سپتامبر مهمترين اين اتفاقات باشد كه خود بعدا منشأ تحولات بسيار مهمي در عرصه بين المللي از جمله دو جنگ در منطقه خاورميانه شد.
اين تحولات و شخصيت خود بوش كه عده بسيار زيادي او را مستحق رياست جمهوري آمريكا نمي دانستند و بهعلاوه نفرت زيادي كه در افكار عمومي جهان در زمان وي از آمريكا بهوجود آمد، سبب شد تا خبرگزاري فارس دست به ترجمه و انتشار خاطرات او بزند.
بههرحال اين كتاب، بيان مسايل از نگاه بوش است و طبعاً تمام آن مورد قبول نخواهد بود ولي شخصيت بوش و خاطرات وي مي تواند از جمله اسنادي باشد كه به محققان و مخاطبان علاقمند به اين حوزه كمك فراواني كند.
قسمت ششم از متن كامل خاطرات جورج واكر بوش به خوانندگان محترم تقديم مي شود:
* آغاز ورود به عرصه انتخاباتي با كمك مشاور پدرم
روزي يكي از دوستانم به نام "جيمي آليسون " كه يكي از كارگزاران امور سياسي در شهر ميدلند بود و در سال 1966 هدايت رقابت موفقيتآميز پدرم براي راهيابي به مجلس نمايندگان كنگره آمريكا را برعهده داشت، با من تماس گرفت. او درباره فرصت حضور در رقابتهاي انتخاباتي منطقه "رد بلونت " براي تصدي كرسي ايالت آلاباما در سناي آمريكا با من حرف زد. پيشنهادش به نظرم جالب آمد. آماده گام نهادن در اين راه بودم. فرمانده ارشد پايگاه به نام سرهنگ دوم "جري كيليان " با انتقاليام به آلاباما موافقت كرد با اين شرط كه دوره تمريني اجباري خود را در آنجا بگذرانم. به فرماندهان يگان گارد ملي ايالت آلاباما اطلاع دادم ممكن است در طول رقابتهاي انتخاباتي، فرصت حضور در تعدادي از جلسات را از دست بدهم. آنها نيز به من گفتند كه ميتوانم بعد از انتخابات در جلسات شركت كنم كه من نيز همين كار را كردم. تا چند دهه بعد چندان به اين هماهنگيها فكر نميكردم.
* سوابقي از معاينات دندانپزشكي، سندي براي رد اتهام ناقص ماندن خدمتم در ارتش
متاسفانه نحوه ثبت گزارشهاي روزانه در آن پايگاه گارد ملي كامل نبود و اسناد حضور من در اين جلسات چندان روشن و واضح نبودند. وقتي كه وارد عرصه سياست شدم، مخالفان من از اين دوره و وقفه خدمتي سوءاستفاده كرده و ادعا كردند كه من خدمت وظيفه خود را نگذراندهام. در اواخر دهه 1990، از يكي از دستياران معتمد خود به نام "دن بارتلت " خواستم به دنبال تكميل سوابقم باشد. اين سوابق بعداً ثابت كردند كه من به وظيفهام عمل كردهام. در سال 2004 بود كه دن سوابقي از معاينات دندانپزشكي پيدا كرد كه ثابت ميكرد من در پايگاه هوايي يگان گارد ملي در مونتگومري ايالت آلاباما مورد معاينه دندان قرار گرفته بودم. يعني زماني كه منتقدين من مدعي بودند از خدمت سربازي غيبت كردهام. اگر دندانهايم در آن پايگاه بودند پس ميتوانستند نزد خبرنگاران شهادت دهند كه بقيه اعضاي بدنم نيز در آن پايگاه حضور داشتهاند!
* گرفتاري ديگر درباره خدمت سربازي
فكر ميكردم كه موضوع خدمتم ديگر خاتمه يافته است اما غروب يكي از روزهاي سپتامبر 2004 و بعد از فرود در پايگاه تفنگداران دريايي آمريكا در منطقه "ساوث لاون " متوجه شدم كه دن در اتاق پذيرش ديپلماتيك منتظر من است. از قديم رسم بود وقتي يكي از مشاورين ارشد منتظر فرود بالگرد رئيس جمهور ميماند، معني آن اين است كه حامل خبر خوشي نيست. دن چند ورقه به من تحويل داد. آن برگهها، يادداشت روزانه يكي از پايگاه هاي گارد ملي بود كه در آن اين اتهام مطرح شده بود كه من در سال 1972 نتوانسته بودم عملكرد درست و مطابق با استانداردها داشته باشم. اين برگهها توسط فرمانده قديمي من به نام "جري كيليان " امضاء شده بود. دن بعد از آن به من گفت كه "دن راثر " گزارشگر شبكه خبري سيبياس در نظر دارد در برنامه معروف "60 دقيقه " با استناد به اين اسناد اين خبر را مخابره كند، خبري كه مثل بمب صدا كند.
بارتلت از من پرسيد كه آيا آن يادداشتها را به خاطر ميآورم يا خير. به او جواب دادم كه يادم نميآيد و از او خواستم كه موضوع را بررسي كند. صبح روز بعد، دن به دفتر رياست جمهوري آمد. چهرهاش بهتر به نظر ميرسيد. به من گفت شواهد و نشانههايي دال بر جعلي بودن آن مدرك وجود دارد. قلمي كه در آن سند به كار گرفته شده بود متعلق به يك مدل رايانه بود كه در آن زمان يعني اوايل دهه 1970 وجود نداشتند. چند روز بعد مدارك موثق نشان دادند آن يادداشت ساختگي بود.
* گويا گزارشگر شبكه سيبياس و تهيه كنندگان آن همه بيكار هستند
حيران و سرگردان مانده بودم. گزارشگر شبكه سيبياس گزارش ديگري روي آنتن برده بود كه انتخابات رياست جمهوري را بر اساس مدركي جعلي زير سوال ميبرد. آدم بيكاري بود. تهيه كننده برنامههاي او هم آدم بيكاري بود. بعد از سالها اتهامات واهي و دروغ، ترديدها درباره خدمتم در گارد ملي فروكش كرد.
من همواره از دوره خدمتم در گارد ملي آمريكا با افتخار ياد خواهم كرد. من چيزهاي زيادي ياد گرفته و دوستان فراواني پيدا كردم و مفتخر بودم كه يونيفرم نظامي كشورم را به تن كردم. من به كساني كه به ويتنام اعزام شدند، احترام ميگذارم و آنها را تحسين ميكنم. نزديك به 60 هزار نفر از آنها هرگز به ميهن بازنگشتند. خدمت من به هيچ عنوان با خدمات آنها قابل مقايسه نيست.
* موفقيت پدرم در رهايي حزبش از رسوايي "واترگيت " براي من درس مديريت بحران بود
در سال 1970، پدرم تصميم گرفت بار ديگر در انتخابات سنا شركت كند. ما احساس خوبي درباره پيروزي بر رقيب هم حزبياش به نام "رالف ياربورو " داشتيم. اما سناتور ياربورو از محبوبيت افتاده بود و انتخابات را در دور اول به "لويد بنتسن " كه يك دموكرات محافظهكار بود، باخت. پدرم رقابت خوبي انجام داد و بار ديگر ناكام ماند. نكتهاي كه اين موضوع با خود به همراه داشت اين بود كه انتخاب شدن به عنوان نماينده حزب جمهوريخواه در ايالت تگزاس كار چندان آساني نبود.
خيلي زود درس ديگري را آموختم و آن "شكست خوردن " بود. شكست، در عين حالي كه مسئلهاي تلخ است اما به معني پايان راه نيست. مدت اندكي بعد از انتخابات سال 1970، ريچارد نيكسون، رئيس جمهوري وقت آمريكا، پدرم را به عنوان سفير آمريكا در سازمان ملل متحد منصوب كرد. در سال 1973 نيز ريچارد نيكسون از پدرم خواست رياست كميته ملي حزب جمهوريخواه آمريكا را برعهده گيرد. اين كه پدرم توانست با موفقيت حزب خود را از مسئله رسوايي "واترگيت " برهاند، براي من درسي باارزش در زمينه مديريت بحران به همراه داشت.
* پيشنهاد رياست سازمان «سيا» براي پدرم
روزي كه ريچارد نيكسون استعفاء كرد و "جرارد فورد " معاون وي قسم نامه رياست جمهوري را خواند، پدر و مادرم در كاخ سفيد حضور داشتند. بعد از آن هم رئيس جمهور فورد به پدرم اختيار داد مقام سفيري در يكي از شهرهاي لندن يا پاريس را بپذيرد. اين دو منصب هر دو از مشاغلي بودند كه از مدتها قبل همه به آن چشم داشتند. پدرم به رئيس جمهور گفت تمايل دارد به چين برود. او و مادرم 14 ماه خوب و خوشي را در پكن تجربه و سپري كردند. آنها زماني به ميهن بازگشتند كه رئيس جمهور از پدر خواسته بود رياست سازمان اطلاعات مركزي آمريكا [سيا] را برعهده گيرد. اين پيشنهاد براي كسي كه دو بار در انتخابات سنا شكست خورده بود، پيشنهاد چندان بدي نبود. تنها به همين جايگاه نيز ختم پيدا نكرد.
* شرايط من و پدرم كاملا با هم متفاوت بود
من كارهايي كه پدرم انجام داد را تحسين ميكنم. از زمان نوجوانيام، راه و رسم پدرم را به دقت پي گرفتهام. از حضور در مدرسه آندوور گرفته تا دانشگاه ييل و بعد از آن خدمت به عنوان يكي از خلبانان ارتش آمريكا. با بالاتر رفتن سنم، خودم نيز توانستم، موفقيتهايي به دست آورم. هيچ كس از من نخواسته بود دقيقا جا پاي پدر بگذارم و من نيز نيازي به امتحان آن حس نميكردم. ما در دو شرايط و محيط كاملا متفاوت بوديم. پدرم در سن سيسالگياش هم جنگيده بود، هم ازدواج كرده بود و سه فرزند هم داشت كه البته يكي از فرزندان را بخاطر سرطان خون از دست داد. اما من وقتي كه در اواخر دهه دوم عمر خود از گارد ملي بيرون آمدم، مسئوليت خاص و جدياي نداشتم. من كنجكاو بودم و به دنبال ماجراجويي بودم، سعي من اين بود هويت خود را بسازم و راه خود را ساخته و دنبال كنم. والدينم هم به نوبه خود به روح سبكبال من پي برده بودند به دنبال سركوب اين روحيه نبودند. وقتي كه از راه خود منحرف ميشدم، والدينم به من گوشزد ميكردند.
* شكايت پدر از بيمسئوليتي من در انجام كار
يكي از تندترين مكالماتي كه من و پدرم داشتيم به زماني بر ميگردد كه بيست ساله بودم. براي تعطيلات تابستان از دانشكده به خانه آمده بودم و در كار حفاري در خارج از سواحل درياچه "چالرز " ايالت لوئيزيانا كار ميكردم. يك هفته سر كار ميرفتم و يك هفته هم غيبت داشتم. بعد از مدتي كار سخت در هواي گرم، تصميم گرفتم هفته آخر كاري را تعطيل كرده و وقتم را با يكي از دوست دخترهايي كه در هودسون داشتم، بگذرانم.
پدرم مرا به دفتر كارش فراخواند. با بيخيالي به پدر گفتم كه ميخواهم يك هفته زودتر كارم را تعطيل كنم. به من گفت كه شركت با حسن نيت مرا استخدام كرده و من هم موافقت كردهام كه براي مدت مشخصي براي شركت كار كنم و اين كه قرارداد دارم و آن را نقض كردهام. من كه آنجا نشسته بودم، هر لحظه حالم دگرگون مي شد. پدرم حرفش را با اين جمله تمام كرد كه "پسر! مرا نااميد كردي ". من حسابي شرمسار شده بودم.
* نام مستعار من در خانه «جونيور» بود
چند ساعت بعد كه در خانه بودم، تلفن زنگ زد. گوشي را برداشتم. پدرم آن سوي خط بود. نگران شدم از اين كه بايد بار ديگر مرا نصيحت كند. اما او بر خلاف انتظارم، به من گفت: جورج! امشب چه برنامهاي داري؟
بعد به من گفت كه بليط يكي از بازيهايي را خريداري كرده كه در ورزشگاه شهر هوستون انجام ميشود و بعد، من و دوست دخترم را دعوت كرد. من فوراً قبول كردم. اين تجربه به من اهميت رعايت ادب را فهماند. همچنين ميزان و عمق علاقه پدرم را به خودم درك كردم.
پدرم هر جا كه لازم بود، جدي ميشد اما محيط خانوادگي ما پر بود از خنده و شوخي. پدرم دوست داشت كه براي ما بچهها لطيفه تعريف كند. او براي اعضاي خانواده و دوستانش استم مستعار انتخاب ميكرد. يه روز او نام "جوني " را برايم برگزيد كه مخفف كلمه "جونيور " [به معني كوچك] بود. نام مستعار برادرم نيل نيز "ويتي " بود كه بخشي از كلمه "وايتي " بود. اين نام بخاطر موهاي بلوند برادرم برايش انتخاب شده بود. "جيمز بيكر " كه دوست صميمي پدر بود با نام "باك " خوانده ميشد و يكي از بهترين اسمهاي مستعاري كه او انتخاب كرد نامي بود كه براي مادرم انتخاب كرده بود و او را "سيلور فاكس " [روباه نقرهاي] صدا ميكرد.
شوخ طبعي منحصر به فرد پدر در طول عمرش ادامه يافت. زماني كه به رياست جمهوري آمريكا رسيد، جايزه "اسكوكرافت " را بنا نهاد كه برگرفته از نام "برنت اسكوكرافت " مشاور امنيت ملي بود- اين جايزه بطور نمادين به كساني اعطاء ميشد كه در نشستها و جلسات خوابشان ميبرد. الان هم كه پدرم در دهه هشتاد زندگي است از طريق ايميل لطيفه براي ديگران ميفرستد و براي هر لطيفهاي كه ميفرستد نمره يك تا 10 در نظر ميگيرد.
|