آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
صاحب عرفان ناب

صاحب عرفان ناب


سرویس فرهنگی مفید نیوز :: خاطراتي كه در پي مي‌آيد از زبان يكي از ملازمان نزديك روح خدا در 10 سال پاياني عمر آن حضرت بيان گشته است. آنچه نقل شده بي‌نياز از توضيح و براي اهل سلوك كاملاً الهام‌بخش و شورآفرين است. ياد آن عارفانه در بيست و دومين سالروز عروجش بلند باد.

تاریخ: ۱۳ خرداد ۱۳۹۰

اولين ديدار با امام(ره)

پس از آنكه امام(ره) به قم تشريف آوردند، براي اولين بار در فيضيه توانستم امام(ره) را زيارت كنم. به جهت ابهت امام نتوانستم به ايشان نگاه كنم. اصلاً چشم‌هايم را لايق نگاه كردن به ايشان نمي‌دانستم. بي‌اختيار اشك از چشمانم مي‌آمد و تمام اعضاي بدنم مي‌لرزيد. با اينكه عضو انتظامات مدرسه فيضيه بودم و دوستان مرتب به من تذكر مي‌دادند كه خودم را كنترل كنم، اما دست خودم نبود.

اين حالت من تا جايي ادامه يافت كه دوستان زير بغلم را گرفتند و مرا خارج كردند.

شروع ارتباط با بيت امام(ره)

من از سال 1360 پس از جريان هفتم تير يكي از خدمتگزاران امام شدم. خدمت امام (ره) رسيدم و از آنجا كه اهل قم بودم و با آقاي يزدي ارتباط داشتم و امام نيز مدتي در منزل آقاي يزدي اقامت داشتند از طرف ايشان به بيت امام(ره) معرفي شدم. در روند خدمتگزاري امام(ره) از نزديك شاهد رفتار و كردار آن بزرگوار بودم و از اين افتخار كه طي اين مدت فقط افراد معدودي مي‌توانستند به داخل منزل امام(ره) رفت و آمد كنند و من نيز يكي از آنها بودم، خدا را سپاسگزار هستم.

برنامه شبانه‌روزي امام(ره)

امام (ره) در طي شبانه‌روز برنامه‌اي منظم داشتند كه مي‌توان اهمّ آن را بدين شرح بيان كرد: ايشان اخبار تلويزيون و برنامه‌هاي بعد از آن را اكثر شب‌ها مشاهده مي‌كردند، فيلم‌ها و سريال‌هاي تلويزيون را كنترل مي‌كردند. شام امام (ره) اكثراً غذاي حاضري بود. مثلاً هفته‌اي يك شب آب‌دوغ، نان و پنير و مغز گردو، نان و پنير و سبزي، چند عدد خرما يا نان و سيب ميل مي‌كردند. بعد از غذا نوبت استراحت بود. ساعت 12 بيدار مي‌شدند و بعد از خوردن قرص، وقت نماز شب بود. با توجه به ايام سال، بيش از يك ساعت قرآن و نماز شب و تهجّد امام(ره) به طول مي‌انجاميد. بعد از نماز صبح هم مجدداً قرآن تلاوت مي‌كردند. ساعت 6 صبح مقدار كمي صبحانه كه شامل نان و پنير بود ميل مي‌كردند و سپس به مطالعه بولتن و خبرنامه‌ها مي‌پرداختند. اگر بولتن‌ها نرسيده بود، باز هم قرآن مي‌خواندند. ساعت هفت صبح اخبار راديو را گوش مي‌كردند و سپس براي قدم زدن به حياط مي‌آمدند. پس از نيم‌ساعت قدم زدن به داخل برمي‌گشتند و نرمشي كه دكترها تجويز كرده بودند، انجام مي‌دادند. بعد از گوش دادن خلاصه اخبار ساعت هشت صبح زنگ زدند آقايان رسولي و صانعي براي امور روزمره دفتر به خدمتشان بروند. آقاي رسولي نامه‌هاي رسيده را تقديم امام (ره) مي‌كرد و رسيد وجوهات شرعيه را كه از قبل نوشته بود، در حضور امام(ره) مهر مي‌كرد. اين نكته لازم به ذكر است كه مهر امام(ره) هميشه نزد خودشان بود.

پاسخ به نامه‌ها را كه معمولاً از سوي نمايندگان امام(ره) بود يا خودشان مي‌نوشتند يا بعضاً آقاي رسولي از قول امام(ره) مي‌نوشت.

آقاي شيخ حسن صانعي كه از افراد نزديك و از جمله ارادتمندان به امام(ره) محسوب مي‌شد و امام (ره)هم به وي محبت داشتند، تقريباً رابط بين شخصيت‌ها و امام(ره) بود. بعد از اتمام كار آقايان، روزانه 20 الي 25 ديداركننده عادي داشتند به ما اشاره مي‌كردند كه بعضي از روزها يكي، دو مورد خطبه عقد يا سه، چهار مورد عمامه‌گذاري توسط امام(ره) انجام مي‌شد. اگر تعداد قبض وجوهات زياد بود، امام(ره) به ايوان تشريف مي‌آوردند و مي‌نشستند. در خطبه‌هاي عقد معمولاً امام وكيل عروس مي‌شدند و اين عنايتي بود كه ايشان نسبت به دخترها داشتند. آقايان صانعي يا توسلي يا رسولي هم وكيل داماد مي‌شدند. اگر پدر عروس يا داماد روحاني بود، امام(ره) تعارف مي‌كردند كه خودش وكيل داماد بشود، عقد خيلي خلاصه خوانده مي‌شد و پس از آن صلوات مي‌فرستادند. امام‌(ره)هم مي‌فرمودند: «مبارك است ان‌شاءالله!» و بعد داماد كه مي‌خواست دست امام (ره)را ببوسد، امام مي‌فرمودند: «با هم بسازيد، با هم خوب باشيد». اين سفارش امام(ره) تأثير زيادي در روحيه داماد داشت. البته از يكي از اعضاي بيت پيش از عقد سؤال مي‌كردند كه آيا عروس و داماد قبلاً صيغه خوانده‌اند يا نه كه اگر صيغه محرميت و موقت بوده به هم ببخشند تا عقد امام(ره) صحيح باشد.

در مورد مهريه هم امام(ره) نظري نمي‌دادند و براي همه به يك شكل خطبه را مي‌خواندند. هنگامي‌كه مراسم عمامه‌گذاري بود، امام(ره) عنايتي خاص داشتند. به ما سفارش مي‌كردند كه نفري هزار تومان به عنوان تبرك از سوي امام(ره) تقديم طلبه‌ها مي‌شد. برنامه بعدي ديدار با مردم بود. اول نوبت آقايان و سپس خانم‌ها؛ وقتي نوبت خانم‌ها مي‌شد امام (ره) شمدي روي دستشان مي‌انداختند تا دستشان با نامحرم تماس نداشته باشد و اين مسئله را خيلي رعايت مي‌كردند. حتي خانم من چند بار موقع قدم زدن امام(ره) خدمت ايشان رسيد، موقع دست‌بوسي امام(ره) دستشان را زير پيراهن خود مي‌گرفتند و بعد اجازه مي‌دادند كه او دستش را ببوسد و در اين مورد را خيلي رعايت مي‌كردند. در پايان امام(ره) به اندرون تشريف مي‌بردند، يك چاي ميل مي‌كردند و مشغول مطالعه روزنامه‌هاي صبح مي‌شدند. حدود ساعت 9 صبح مجدداً به مدت نيم‌ساعت قدم مي‌زدند. هنگام قدم زدن يا راديو گوش مي‌دادند يا ذكر مي‌گفتند يا مطالعه مي‌كردند. گاهي هنگام قدم زدن بعضي از اعضاي خانواده و نوه‌ها، امام(ره) را همراهي مي‌كردند. ما هر گاه كه مي‌خواستيم خدمت امام(ره) برسيم و متوجه مي‌شديم كه يكي از خانم‌هاي خانواده با ايشان قدم مي‌زنند منصرف مي‌شديم و راه خود را عوض مي‌كرديم. البته دو سه نفر بيشتر نبوديم كه مي‌توانستيم به داخل مشرف شويم. پس از اتمام زمان قدم زدن به داخل برمي‌گشتند و يك چاي يا آب‌ميوه ميل مي‌‌كردند و اگر برنامه خاصي نداشتند از ساعت 10 تا 11 استراحت مي‌كردند. از ساعت 11 در تدارك نماز ظهر و عصر بودند، وضو مي‌گرفتند و تا اذان ظهر مشغول تلاوت قرآن بودند. اول وقت نماز ظهر و عصر را اقامه مي‌‌كردند كه با تعقيبات آن حدود 40 دقيقه به طول مي‌انجاميد. ساعت 13 براي صرف ناهار به اتاق خانم مي‌رفتند و حدود ساعت 14 به اتاق خود برمي‌گشتند. ساعت 14 اخبار راديو را گوش مي‌دادند و تا ساعت 16 استراحت مي‌كردند و پس از صرف چاي براي قدم زدن به حياط تشريف مي‌آوردند. يعني ايشان روزي سه مرتبه برنامه قدم زدن داشتند. ساعت 16:30 به داخل برمي‌گشتند و روزنامه‌هاي عصر را كه بايد سر ساعت مي‌رسيد، مطالعه مي‌كردند. بعد از مطالعه مطبوعات، راديوهاي بيگانه اعم از بي‌بي‌سي، امريكا و اسرائيل را مرتب و دقيق گوش مي‌دادند. برنامه‌هاي تلويزيون از برنامه كودك تا فيلم و سريال را تماشا مي‌كردند و اگر بين برنامه تلويزيون راديوهاي بيگانه اخبار داشتند، صداي تلويزيون را مي‌بستند، ولي تصوير را نگه مي‌داشتند و كانال‌هاي مختلف آن را زير نظر داشتند. امام(ره) مقيد بودند كه برخي برنامه‌هاي تلويزيون را تماشا كنند به همين دليل اگر تلويزيون خراب مي‌شد، دستور مي‌دادند كه آن را تعمير يا تعويض كنيم.

ارتباط و راز و نياز با خدا

ارتباط امام(ره) با خدا، ارتباطي نزديك بود. امام(ره) تا آخرين لحظات عمر هميشه به ياد خدا بودند. هميشه در حال ذكر گفتن بودند و لحظه‌اي سكوت نداشتند. من چندين بار صداي گريه بلند امام(ره) را هنگام راز و نياز با خدا شنيدم. شب 21 رمضان آخرين سال عمر امام، در اتاقي مجاور اتاق امام (ره) بودم، آن شب شيفت من بود و مشغول قرائت دعاي جوشن كبير بودم. در آن حال صداي گريه سوزناك امام را شنيدم. دوست داشتم در خدمت ايشان مراسم احيا را برگزار كنم، اما چون اجازه ورود به اتاق را نداشتم وارد نشدم و همان‌جا گوش مي‌دادم. زماني هم كه امام (ره)در بيمارستان بستري بودند، به ايشان آمپول تزريق مي‌كردند كه خوابشان ببرد، امام (ره) به ما سفارش مي‌كردند كه براي نماز شب بيدارشان كنيم. آن چند شبي كه شيفت من بود، پيش نيامد كه امام (ره)را صدا بزنم تا نزديك مي‌رفتم، خودشان بيدار مي‌شدند و نماز شب را اقامه مي‌كردند. البته نه اينكه از صداي پاي من بيدار شوند، بلكه خودشان رأس ساعت مقرر بيدار مي‌شدند. پس از آنكه امام (ره) را در بيمارستان عمل جراحي كردند، پزشكان گفتند پس از عمل معمولاً 3 الي 4 ساعت طول مي‌كشد تا ايشان به هوش بيايند، اما حدود يك ساعت پس از عمل، من ديدم لبان امام (ره) در زير ماسك اكسيژن تكان مي‌خورد. به دكتر اطلاع دادم و گفتم امام(ره) به هوش آمده و مشغول ذكر گفتن هستند.

دكتر تا صحنه را ديد با تعجب و شگفتي گفت: «الله‌اكبر! اين چه بشري است. اين چه مردي است، مغز ما نمي‌كشد كه فردي در حال بيهوشي هم مشغول ذكر و ارتباط با خدا باشد.»

عالم معنا

يكي از شب‌هايي كه من در همان اتاق كناري امام(ره) استراحت مي‌كردم، موقع نماز شب امام(ره) بيدار بودم، متوجه شدم كه ايشان بيرون رفتند و وضو گرفتند و به اتاق بازگشتند. تقريباً اواسط نماز شب امام(ره) كه در حال خواب و بيداري بودم، متوجه شدم ايشان با كسي صحبت مي‌كنند. امام تنها بود. حتي خانم هم آن شب در اتاق امام (ره) نبودند. تا حس كردم امام(ره) با كسي صحبت مي‌كنند برخاستم و پشت در اتاق ايستادم. من فقط اين را شنيدم كه امام (ره) به صورت سؤال پرسيدند پس چه كنم يا پس چه بكند؟ خيلي دقت كردم، اما ديگر صدايي نشنيدم. به نظر من ارتباط امام (ره) با عالم معنا بود. يكبار ديگر، ماه مبارك رمضان حدود ساعت 2 نيمه‌شب بود. من بعد از اتمام شيفت خود، جهت صرف سحري به طرف دفتر حركت مي‌كردم. در مسير بايد از جلوي پنجره امام(ره) رد مي‌شدم. هنگام نماز شب امام بود و با توجه به سابقه قبلي كه ذكر كردم، متوجه نور بسيار شديدي شدم كه از پنجره به بيرون مي‌تابيد. بوي خوش عجيبي هم استشمام كردم. آن شب حال عجيبي پيدا كردم. چند مرتبه خواستم ماجراي آن شب را خدمت امام(ره) نقل كنم، اما نشد.

اعمال روز جمعه

امام (ره) حتي‌الامكان سعي مي‌كردند تمام اعمال روز جمعه را انجام دهد؛ حتي غسل روز جمعه ايشان هرگز ترك نمي‌شد. به‌طوري كه در سال‌هاي 64 ـ65 هم كه امام(ره) بستري بودند، غسل جمعه را ترك نمي‌كردند. چند دقيقه بعد از غسل، اگر هوا مساعد بود به ايوان تشريف مي‌آوردند، نشسته يا ايستاده، زيارت عاشورا و چند ركعت نماز مي‌خواندند.

زيارت عاشورا

امام(ره) در ماه محرم و صفر، ساعت 10 شب از اتاق بيرون مي‌آمدند و زير آسمان، رو به كربلا مي‌ايستادند و زيارتنامه عاشورا مي‌خواندند.

اعمال مستحبي

ما موظف بوديم در كنار اتاق امام (ره) باشيم تا چنانچه مشكلي پيش آمد سريع اقدام كنيم. بنابراين گاهي صداي تنفس امام را هم مي‌شنيديم. امام هنگام وضو گرفتن تمامي مستحبات و دعاهاي وضو را به جا مي‌آوردند. ايشان در نماز نافله بعد از نمازهاي واجب، در ركعت اول بعد از حمد، آيت‌الكرسي و آيه 17 و 18 سوريه آل عمران قرائت مي‌كردند و در ركعت دوم آيات 25 و 26 آل عمران را مي‌خواندند. در قنوت نمازها نيز تا آنجا كه من شنيدم آيه «ربّنا آتنافي‌الدنيا حسنه و...» بود. البته در قنوت نماز شب آنچه شنيده بودم توأم با صداي گريه و خيلي طولاني بود.

قدر جواني

من به عنوان خدمتگزار امام(ره) افتخار مي‌كردم كه هر كاري كه مي‌توانم براي ايشان انجام مي‌دهم. از جمله گاهي موهاي سر ايشان را من اصلاح مي‌كردم، چون نمي‌توانستند خيلي خم شوند، ناخن پاي ايشان را بنده مي‌گرفتم. گاهي اوقات كه موعد مقرر اين امور بود و من مثلاً مسافرت مشهد بودم، وقتي برمي‌گشتم حاج‌عيسي مي‌گفت: «آقا سراغ شما را خيلي مي‌گرفت.» صبح اول وقت خدمت امام (ره) مي‌رسيدم. گاهي كه مشغول گرفتن ناخن پاي امام(ره) بودم، به من مي‌فرمودند: «بهاءالديني در جواني تا مي‌تواني عبادت كن، به سن من كه برسي كاري نمي‌تواني بكني، مثل من كه كار به اين آساني را به شما زحمت مي‌دهم. هر كاري مي‌تواني در جواني بكن.»

دقت در پرداخت حق مردم

روزي هوا باراني بود، من مشاهده كردم كه امام(ره) بدون چتر از اندرون به بيرون مي‌آيند. فقط يك شمد روي سر خود گرفته‌اند، در روزهاي بارندگي زمستان هنگام تردد ايشان، يك نفر از ما به عنوان همراهي خدمتشان بوديم تا بر اثر لغزندگي به زمين نخورند. آن روز كه من همراه امام(ره) بودم عرض كردم: «آقا! اجازه مي‌دهيد چتر شما را بياورم؟» فكر مي‌كردم چتر ايشان در اتاق است. امام (ره) فرمودند: «چترم خراب شده». پرسيدم: «اجازه مي‌دهيد يك چتر ديگر براي شما بگيرم؟» فرمودند: «حالا كه مي‌خواهيد بگيريد، چتري بگيريد كه يك دست بيشتر نخواهد»، چون همواره يك دست امام(ره) راديو و روزنامه و... بود، چتري مي‌خواستند كه با فشار يك دكمه باز شود و نيازي به دو دست نداشته باشد. بر اين اساس چهار نوع چتر تهيه كردم و خدمت ايشان بردم، امام(ره) يكي را انتخاب كردند و فرمودند: «اين خيلي خوب است، ولي مقداري سفت است». من آن را گرفتم و دو سه بار باز و بسته كردم، عرض كردم: «آقاجان! اين نرم است». فرمودند: «بله، براي شما نرم است نه براي من». به هر حال گفتم: «اگر اجازه بدهيد همين باشد»، گفتند: «باشد» و بلافاصله پرسيدند: «قيمت آن چند است؟» چون قيمت آن بيش از يك هزار تومان بود خجالت كشيدم قيمت را بگويم، بهانه آوردم كه: «من اينها را گرفتم تا هر كدام را پسند كرديد، بقيه را پس بدهم، آن موقع حساب مي‌كنم.» با خود فكر مي‌كردم شايد امام(ره) ديگر سؤال نكنند و من خود پول آن را مي‌دهم. فردا بعد از اتمام دست‌بوسي امام(ره) با دست اشاره فرمودند و مرا احضار كردند. فرمودند: «چتر چقدر شد؟» چون پول چتر را پرداخت كرده بودم، نمي‌توانستم بگويم حساب نكرده‌ام. مكثي كردم و مي‌خواستم بگويم قابلي ندارد، ديدم وقت امام(ره) گرفته مي‌شود، چون مبلغ هزار و دويست تومان را خجالت كشيدم بگويم، عرض كردم: «500 تومان». فرمودند: «بيا بالا». مقداري روي مبلغي كه خريده بودم گذاشتند و به من دادند و فرمودند: «بقيه آن هم براي خودت.»

پرهيز از اسراف

امام (ره) در مورد پرهيز از اسراف خيلي رعايت مي‌كردند. من چند نمونه از آن را ذكر مي‌كنم. با توجه به اينكه ايشان هر دو ساعت يكبار بايد قرص مصرف مي‌كردند، همواره كنار دست ايشان روي ميز يك ليوان آب بود كه كاغذي هم روي آن مي‌گذاشتند. چندين بار از آن آب ميل مي‌كردند و براي آنكه به گرد و خاك آلوده نشود، كاغذي روي آن مي‌گذاشتند. امام (ره)بارها به باغباني كه درخت و باغچه را آب مي‌داد تذكر مي‌دادند: «آب كم بريزيد. به اندازه نياز، به گل‌ها آب بدهيد. بيشتر آب نريزيد». باغبان مي‌گفت: «آب چاه است». آقا جواب مي‌داد: «برق كه مصرف مي‌شود». زنگي پشت در اتاق امام بود كه هر چند ماه باتري آن تمام مي‌شد و بايد 24 ساعت جهت شارژ زير دستگاه گذاشته مي‌شد. من مي‌خواستم يك باتري ديگر تهيه كنم تا هر وقت كه يكي تمام مي‌شود، ديگري را نصب كنم و بدين صورت 24 ساعت زنگ بدون باتري نماند. براي اين كار با امام صحبت كردم. ايشان فرمودند: «‌خير، لازم نيست كه يكي ديگر تهيه شود، صبر كنيد.» روزي نيز امام(ره) به حسينيه جماران جهت ملاقات با مردم تشريف آورده بودند. مشاهده مي‌كنند كه قسمتي از ديوار گچ‌كاري شده است. مي‌فرمايند: «مي‌خواهم حسينيه همين شكلي باشد، سفيد نكنيد.»

برخورد امام (ره) با حاج‌احمد آقا

حاج‌احمد آقا در واقع عصاي دست امام (ره)بود. امام (ره) هم در بعضي امور با او مشورت مي‌كردند. البته حاج‌احمد آقا نيز به واقع فردي شايسته و امين بودند و وظيفه خود را خيلي عالي و خوب انجام مي‌دادند.

به ياد دارم كه روزي آقاي موسوي اردبيلي زنگ زدند و مسئله‌اي راجع به قضا مي‌خواستند از امام (ره)بپرسند. موقع نماز ظهر و عصر بود، پشت در اتاق امام(ره) زنگي گذاشته بوديم كه با آن اجازه ورود مي‌گرفتيم. اگر اجازه مي‌دادند مي‌گفتند: «بسم‌الله». آن روز من سؤال آقاي موسوي اردبيلي را خدمت ايشان دادم. فرمودند: «احمد كجاست؟» گفتم فلان جاست. گفتند: «بگوييد بيايند». امام (ره)بعد از صحبت با حاج‌احمد آقا، جواب را به‌واسطه ايشان به آقاي موسوي اردبيلي دادند. روزي ديگر آقاي بشارتي تلفن كردند و راجع به سياست خارجي سؤالي داشتند. گويا مورد سؤال پيرامون مسئله قطع رابطه با انگلستان پس از صدور حكم قتل سلمان رشدي بود. آقاي بشارتي گفت: «آقاي خامنه‌اي و آقاي هاشمي رفسنجاني هم موافق هستند. مي‌خواهم نظر امام(ره) را هم بدانم.» موضوع سؤال را به عرض امام (ره) رساندم. امام(ره) فرمودند: «احمد كجاست؟» گفتيم: «آقاجان، احمد به قم رفته‌اند»، چند دقيقه‌اي صبر كردند و بعد فرمودند: «بگوييد نظر من، همان نظر آقايان خامنه‌اي و هاشمي است، انجام بدهيد.»

برخورد با مهمان

امام (ره) با دوستان و مهمان‌هاي خوانده و ناخوانده برخورد بسيار عالي داشتند و هر كس را نسبت به شخصيتش احترام مي‌كردند.

زماني كه آقاي پسنديده برادر بزرگشان تشريف مي‌آوردند، تا جلوي در به استقبال او مي‌آمدند و خيلي احترام مي‌گذاشتند. آقاي لواساني كه از دوستان قديم امام(ره) بودند هفته‌اي يك‌بار خدمت مي‌رسيدند. او را نيز خيلي مورد احترام قرار مي‌دادند. يك روز آيت‌الله اراكي به ملاقات امام(ره) آمدند. وقتي تشريف آوردند، امام(ره) از جايشان بلند شدند و به استقبال ايشان رفتند. آقاي اراكي هم از دور دست بر سينه گذاشتند و فرمودند: «السلام عليك يا بن رسول‌ الله»، وقتي مي‌خواستند دست امام(ره) را ببوسند، آقا نگذاشتند و سپس صورت همديگر را بوسيدند. امام(ره) آقاي اراكي را در كنار خود نشاندند و خيلي مورد احترام قرار دادند.

يك روز هم آقاي ربّاني املشي در حال مريضي و در اواخر عمر، خواسته بود كه به ملاقات امام(ره) بيايد و يكبار ديگر امام(ره) را ببيند، او را با ويلچر و با حالت خاصي كه گردنش كنترل نداشت به ديدن امام(ره) آوردند. آقاي املشي چشمش كه به امام(ره) افتاد، گريه‌اش گرفت. آقا هم متأثر شد و براي او دعا كرد. موقع خداحافظي امام(ره) پيشاني ايشان را بوسيد.

ديدار با وزير امور خارجه شوروي

وقتي سفير و وزير امور خارجه شوروي به همراهي آقاي دكتر ولايتي و دو سه نفر ديگر قرار بود با امام(ره) ملاقات كنند، به اصرار آقاي ولايتي براي اولين بار چند صندلي تهيه و در اتاق امام(ره) چيده شد، چون بيش از آن هر مسئولي مي‌آمد روي زمين مي‌نشست. قبل از ورود امام(ره) به اتاق، وزير خارجه شوروي و همراهان ايستاده بودند، آقاي ولايتي هرچه اصرار كردند كه آنها بنشينند، قبول نكردند و گفتند وقتي امام(ره) آمد مي‌نشينيم. وقتي آقا تشريف آوردند دستشان را پشت كمرشان گذاشته بودند و با يك ابهت خاصي وارد شدند. اين در حالي بود كه هر وقت خانواده شهيد يا جانبازي با امام(ره) ملاقات مي‌كردند، امام(ره) در برابر آنها اظهار عجز مي‌كردند و مي‌فرمودند: «من احساس حقارت مي‌كنم و به حال شما غبطه مي‌خورم». پس از تشريف‌فرمايي امام(ره)، آنان روي صندلي نشستند. وزير امور خارجه شوروي خلاصه‌اي از پيام رهبر شوروي را براي امام(ره) خواند و مترجم ترجمه كرد. آقا فرمود: «آقاي گورباچف جواب مرا ندادند، من هدفم چيز ديگري بود. از ايشان سؤال ديگري كرده بودم. به ايشان چيز ديگري گفته بودم». دو باره وزير امور خارجه شوروي شروع به صحبت كرد و مترجم هم ترجمه مي‌كرد، بار ديگر آقا فرمودند: «نه‌خير، اينها جواب من نشد. من مي‌خواستم درِ ديگري از جهان را به روي ايشان باز كنم كه ماوراء اين جهان، جهان ديگري هست و آن ملت را نجات بدهم، وظيفه‌اي انجام بدهم. ايشان جواب مرا ندادند. مثل اينكه مطالب مرا متوجه نشدند». پس از دو يا سه بار تكرار اين صحبت‌ها آقا ديدند فايده‌اي ندارد و بلند شدند و تشريف بردند.

انگشتري امام(ره)

امام(ره) انگشتري‌اي داشتند كه علاقه عجيبي به آن داشتند. نگين انگشتر از سه قسمت شكسته بود و يك قسمت آن هم نبود. انگشتر را حاج‌احمد آقا به حاج‌عيسي داده بودند تا او به من بدهد و من هم بدهم آن را تعمير كنند. خدمت امام (ره) رسيدم و عرض كردم: «آقاجان! اگر اجازه مي‌دهيد، نگيني روي ركابش سوار كنم.» فرمودند: «هر كاري مي‌خواهيد بكنيد». من هم رفتم چند نگين گرفتم و يكي را كه با اسامي پنج تن(ع) مزين شده بود دادم روي ركاب اصلي نصب كردند. چند انگشتر ديگر هم تهيه كردم و تقديم امام(ره) كردم. امام(ره) فقط انگشتر خود را برداشتند و بقيه را پس دادند. ديگر نه امام (ره) سراغ نگين شكسته را گرفتند و نه من چيزي گفتم. مي‌خواستم آن نگين را براي تبرك نزد خود نگه دارم. سه چهار روز پس از اين ماجرا حاج‌احمد آقا تلفني با منزل ما تماس گرفت و گفت: «انگشتري كه حاج‌عيسي به شما داده بودند چه كار كرديد؟» گفتم: «انگشتر امام(ره) را برگرداندم. آن نگين هم چون شكسته بود تعويض كردم و نگين ديگري روي آن گذاشتم». حاج‌احمد آقا گفت: «آن نگين شكسته را برگردان و به خود من بده». حاج‌احمد آقا بعداً گفت: «اين نگين يك قصه دارد». من هم سراغ قصه را نگرفتم. روز آخر عمر امام(ره)، ايشان سراغ نگين انگشتر را گرفتند، چون نگين ركاب نداشت. آن را با برچسب زير تخت، قسمت بالاسر امام(ره) چسباندند.

بيماري امام(ره)

تقريباً 20 روز قبل از رحلت، ناراحتي قلبي به امام(ره) عارض شد. پزشكان آمدند و از قلب امام نوار گرفتند و ايشان را در اتاق خودشان تحت مراقبت ويژه قرار دادند. سرم دست ايشان بود و من هم در خدمت امام(ره) بودم.

به ياد دارم كه يكي دو روز قبل از رفتن به بيمارستان حالشان بهتر شد و حتي نماز را ايستاده خواندند. تا اينكه روزي فشار خون ايشان پايين آمد، بلافاصله آزمايش گرفته شد، عكسبرداري و مشخص شد كه معده خونريزي كرده است.

نظر پزشكان

نظر پزشكان اين بود كه معده امام(ره) بايد عمل شود. امام(ره) فرمودند: «لازم نيست.» روز بعد عده ديگري از پزشكان نظر دادند كه بايد عمل جراحي صورت بگيرد. با توجه به سن و سال امام(ره) و ناراحتي قلبي ايشان، عمل خطرناك بود، اما چاره ديگري نبود. پزشكان با حاج‌احمدآقا مشورت كردند و روز بعد موضوع را به اطلاع امام(ره) رساندند. من در آن جلسه جلوي در ايستاده بودم. دكتر فاضل رو به امام(ره) كرد و گفت: «آقاجان! ما به اتفاق آرا نظرمان اين است كه راهي جز عمل وجود ندارد. ما بهترين راه را همين مي‌دانيم». امام(ره) بدون درنگ فرمودند: «من در اختيار شما هستم، هر كاري مي‌خواهيد بكنيد. هر جور صلاح است. من كه دكتر نيستم». پزشكان از اينكه امام(ره) رضايت دادند خوشحال شدند، پس از خروج از اتاق تصميم گرفتند فردا صبح كار را صورت دهند.

انتقال به بيمارستان

عصر همان روز امام(ره) را به بيمارستان انتقال دادند. قرار بود كارهاي قبل از عمل انجام شود و عكس مجددي بگيرند. آقا براي نماز مغرب و عشا فرمودند: «مي‌خواهم به اندرون بروم و نماز بخوانم»، چون راه نزديك بود، امام نماز را در منزل اقامه كردند و حدود ساعت 10 شب به بيمارستان برگشتند. وقتي كه امام(ره) در راه بيمارستان بودند، حاج‌احمدآقا، من و چند تن از پزشكان، امام(ره) را همراهي مي‌كرديم. امام(ره) به دكتر طباطبايي رو كردند و فرمودند: «هر چيز آخري دارد، اين آخر كار من است». امام(ره) چندين بار در بيمارستان بستري شده بودند، ولي فقط اين بار مطلب فوق را بيان كردند. آن شب قبل از نماز شب امام(ره)، من به بيمارستان رفتم. البته ساعت 6 صبح شيفت من آغاز مي‌شد. يكي از پزشكان لباس اتاق عمل را به من داد و گفت: «لباس امام(ره) را عوض كن». از امام(ره) اجازه گرفتم و پيراهن ايشان را عوض كردم. برانكاردي آوردند و امام(ره) را روي آن خواباندند و به اتاق عمل منتقل كردند. امام(ره) فرمودند: «لازم نيست من خودم مي‌توانم با پاي خودم بيايم». دكتر گفت: «ما مي‌دانيم، اما اين رسم اتاق عمل است»، امام(ره) هم قبول كردند. من تا اتاق عمل همراه ايشان بودم. از آنجا به بعد احمدآقا و نمي‌دانم آقاي انصاري بود يا نه، به همراه پزشكان به داخل رفتند. آن لحظات خيلي پر اضطراب و ناراحت‌كننده بود. ما از تلويزيون مدار بسته عمل جراحي را مشاهده مي‌كرديم. عمل بيش از دو ساعت به طول انجاميد. همه در حال دعا و گريه بودند. پزشكان هم در آن حال، مشغول نذر و نياز و دعا بودند. عمل با موفقيت انجام شد، در اتاق عمل باز شد و بدن نوراني امام(ره) از آنجا به بيرون انتقال يافت. ايشان بيهوش بودند و ساعتي بعد درحالي كه ذكر مي‌گفتند به هوش آمدند.

امام(ره) در بخش مراقبت‌هاي ويژه ICU

روز بعد از عمل امام(ره) در اتاق ICU تحت مراقبت‌هاي ويژه بودند. من هم جلوي در ايستاده بودم و هر گاه كه امام امري داشتند مانند غذا، آب، كمپوت يا دستشويي، با ماسك به داخل مي‌رفتيم.

پزشكان تا روز دوم بعد از عمل ابراز نكرده بودند كه علت بيماري سرطان است، فقط ناراحتي معده را عنوان مي‌كردند، من تصور مي‌كنم تا روز بعد از عمل هم مسئله سرطان را به حاج‌احمدآقا نگفته بودند، بعد از جراحي از خود معده نمونه‌برداري شد تا بتوانند تشخيص كامل بدهند. من بيرون جلوي در ايستاده بودم. يك لحظه ديدم كه حاج‌احمد آقا با دكتر عارفي صحبت مي‌كنند. آن روز ديدم كه پزشكان خيلي ناراحت بودند و حتي گاهي گريه هم مي‌كردند. از يكي از آنان كه بيشتر مأنوس بودم، جريان را جويا شدم. فهميدم كه امام(ره) سرطان بدخيمي دارند و حتي تا استخوان‌هاي ايشان هم سرايت كرده است. دكتر عارفي هم به حاج‌احمد آقا خبر داد. حاج‌احمد آقا هم گفت: «اگر قرار باشد امام(ره) را به خارج ببريم يا دكتري از آنجا بياوريم، من حرفي ندارم، هر كاري مي‌توانيد بكنيد». بعد با نگراني برخاست و رفت. بعد از عمل چون حال امام (ره)بد بود، مدام آنجا بوديم. هر كاري براي ايشان انجام مي‌داديم، باز اظهار ناراحتي مي‌كردند. حتي با تزريق آمپول‌هاي مسكن و مورفين هم درد داشتند. در آن وضعيت هم هر گاه نيازي به قضاي حاجت داشتند، با اشاره مي‌فهماندند كه تخت را از روي قبله برگردانيم. پس از تطهير مجدداً تخت را رو به قبله مي‌گردانديم.

من هر گاه ايشان را در حال ذكر و خصوصاً شهادتين مي‌ديدم، فكر مي‌كردم شايد حضرت علي (ع) يا صاحب‌الامر را ديده‌اند. به سرعت خود را بالاي سرشان مي‌رساندم.
گاهي مي‌شنيدم كه مي‌گويند: «حي علي الصلوه، حي علي الفلاح». متوجه مي‌شدم كه مشغول نماز مستحبي هستند. امام (ره) حتي در نمازهاي مستحبي نيز اقامه مي‌خواندند.



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.