سروش: عدالت و سعادت اوهام و خرافاتند.
سرویس سیاسی مفید نیوز :: تئوريسين لندننشين دوم خرداد ميگويد: الهام و مكاشفه و وحي، همگي يكسانند و هيچيك مطابق با هيچ واقعي و تمام و كمال و قطعاً صحيح نيست بلكه همه چيز، اختراع بشر است و مفهوم آزادي، عدالت سعادت و . . . واقعيتي دارند يا اينكه اوهامي هستند كه ما براي خود ميبافيم.
تاریخ: ۱ خرداد ۱۳۹۰
سه مقطع زماني دوران جنگ، دوران به اصطلاح سازندگي و بعد از آن دوران دوم خرداد يا اصلاحات مسائل و رخدادهاي را در دل دارد كه توجه و بازخواني و تحليل صحيح آنها مي تواند روند اميدآفرين انقلاب اسلامي ايران را از افتادن مجدد در آن سياه چالهها مصون كند، بنابراين خبرگزاري فارس در نظر دارد به بهانه سالروز دوم خرداد به مباني انديشه اي و فكري برخي از سردمداران اين جريانات بپردازد تا علاوه بر اينكه حافظه تاريخي ملت هميشه بيدار ايران به فراموشي نگرايد، بلكه چراغي شود تا مسير پيش رو را بهتر بپيمائيم.
در دوران دوم خرداد چهرههايي پا به عرصه سياسي، اجتماعي و دانشگاهي كشورمان گذاشتند كه يا از ابتدا داراي انديشه هاي منحرف بودند و يا به مرور بر اثر تبعيت از هواي نفس، سستي در مباني معرفتي و ... استحاله شده و كارنامهاي بس سياه را در نزد افكار ملت ايران از خود بر جاي گذاشتند كه هدف اصلي آنها سكولاريزه كردن جامعه اسلامي است.
در ذيل برخي ار مباني معرفتي عبدالكريم سروش يكي از اين چهره ها را جهت يادآوري مرور مي كنيم.
1- هيچ گزارهاي- بويژه ديني - مطابق با واقع نيست
سروش: «مسئله ما يك بحث معرفت شناختي است. انطباق ادراكات با واقعيتهاي خارجي به چه معناست؟ حكيمان ما گفتهاند كه قضيه صادق و سخن راست، آن است كه مطابق با واقع باشد و سخن دروغ آن است مطابق با واقع نباشد. اما مشكل از آنجا پيدا شد كه پارهاي از فلاسفه آنالتيك در مفهوم "مطابقت "، شبهه كردند كه منظور شما از مطابقت، چيست؟ وقتي ميگوئيد كه گزاره "امروز چهارشنبه است " صادق و مطابق با واقع است، اين مطابقت چه معنايي دارد؟ آيا شكل اين كلمات به شكل واقعيت است؟ واقعيت كه شكل گزارهاي ندارد تا بگوئيم اين كلمات روي واقعيت ميافتد. آيا همشكلي در اينجا معني دارد؟خير چون عالم خارج از جنيس مفاهيم نيست لذا هيچ گزاره و مفهومي، مطابقت با عالم خارج ندارد. آيا در "زمين كروي است " كلمه "كروي " كروي است؟ آيا معني "كروي " كروي است؟
نه، چنين مطابقتهائي وجود ندارد. وقتي مفهوم "مطابقت " را تحليل ميكنيم به بنبست ميرسيم».
بر اساس اين گزارش وي اين عدم مطابقت با واقع را در گزارههاي ديني و عرفاني، بطريق اولي، برجسته ميكند و ابتدا پيامبران را در كنار عارفان و شاعران بشري مينشاند و سپس "ناظر به واقع " بودن همه الهامات و مكاشفات و وحيها را يكجا زير سؤال ميبرد:
2- هر چيزي راجع به خدا ميتوان گفت
سروش: «همين وضعيت را در مورد انطباق "بيصورت " (خدا) با "صورت " (تجربه و تصور عارفان و پيامبران، از خدا) داريم آنجا هم ادعا كردهاند كه دركشان از خداوند، مطابق با واقع است، واقعيتي كه بر ما تجلي كرده و آن را زيبا يافتهايم. اما ميتوانيم از مدعيان بپرسيم كه آن به صورت چگونه در صورت، تجلي ميكند و چگونه ميتوان آن صورت را بر آن بيصورت، منطبق دانست و گفت اين همان است؟... اگر شما خدا را زيبا ادارك ميكنيد چه حق داريد كه بگوئيد اين درك من مطابق با واقع- خدا - است؟ و اگر كسي خدا را زشت ادراك كرد آيا ميشود گفت كه او غلط فهميده و خدا را درست ادارك نكرده است آيا ميشود گفت كه خداوند بي صورت است. پس نسبتش با همه صورتها مساوي است. خداوند، بيچون است پس نسبتش با همه چونيها يكسان است. او بتعين است لذا با همه تعينات، رابطه مساوي دارد، و در اين صورت، اين ادعا كه فلان صورت بر خدا منطبقتر است و بهتر از صورتهاي ديگر از خدا، حكايت ميكند، مخدوش ميشود و حيرت نيز لازمه همين است. بنابراين كار در مقام معرفي خداوند و تجربه خداوند به نوعي نسبيگرائي و صحه نهادن بر همه تجربهها ميكشد.»
گفتني است اين سخن، اولا انكار تفاوت وحي با الهامات شاعرانه و مكاشفات عادي بشري است و اعتبار و صحت وحي را نفي و غيرقابل قبول ميكند و ثانيا كليه الهامات را علي السويه و بياعتبار كرده و تفاوتي هم ميان خرافات و واردات شيطاني و ماليخوليا با الهامات الاهي و نيز با وحي الاهي نميگذارد و ثالثا با اين مبنا، هر توصيفي از خدا و ماوراء طبيعت، جائر و هر نسبتي به آن، مجاز ميشود و الهيات معيار نخواهيم داشت وي تنها الهيات و وحي را نسبي و بشري ميخواند بلكه به تبع جريان نئوپوزيتويست همه ارزشهاي فردي و اجتماعي همچون عدالت و سعادت و ... را نيز در رديف اوهام و خرافات و فاقد هر ريشه و مابازاء واقعي در عالم ميبيند:
3 عدالت و سعادت هم خرافاتند:
سروش: «آيا مفهوم آزادي، عدالت سعادت و ... واقعيتي دارند يا اينكه اوهامي هستند كه ما براي خود ميبافيم؟ اگر واقعيتي دارند پس لابد دركي كه ما از آنها داريم منطبق بر آن واقعيت است. ولي اين انطباق، مشكل دارد. انطباق يعني چه؟ يعني شكل اوست؟ آيا آزادي، شكل و قيافه دارد؟ ... دو راه داريم: يا بايد قائل شويم كه ما خطي از واقعيت نداريم بلكه در درون ذهنمان، اوهام خودمان را جمع و تفريق ميكنيم و با ذهنيات خودمان مشغوليم يا بگوئيم اين ذهنيات ما اشارهاي به واقعيات دارند و همين است كه محل كلام است».
و عاقبت به اين جمعبندي نهائي و قاطع ميرسد كه الهام و مكاشفه و وحي، همگي يكسانند و هيچيك مطابق با هيچ واقعي و تمام و كمال و قطعا صحيح نيست بلكه همه چيز، اختراع بشر است:
4- همه تجربههاي معنوي، اختراع خود ماست:
سروش:«جواب اصلي و نهائي مسئله اين است كه هيچيك از اين صورتها و تجربهها، تامه و تمام نيستند... هرچه را مييابيم در واقع، خودمان ميسازيم و بايد بدانيم كه امكان ساختن و اختراع كردن بهتر از آن، بالاتر از آن هم وجود دارد و اين نكته بسيار مهمي است.)
(باري، اين اختراعات بدست ما است. بتهاي ما نيز همين صور ذهني ما و معرفتهاي ما هستند كه دلبستگيهاي قوي و عميقي هم براي ما ايجاد ميكنند».
5- هيچكس "خاتم " نيست و اينجا حق و باطلي نداريم:
سروش: «... هيچكس نبايد بگويد من به انتهاي مسير رسيدهام و به صدر تكيه زدهام... اصلا صدر و شاهنشين مجلس نداريم، اين راه، راه بتسازي و بتشكني مستمر است»
« ما اصلا تجربه باطل نداريم. ما نميتوانيم از تجربه حق و باطل، دم بزنيم».
6- دين واحد الاهي هم در كار نيست:
سروش: «همه تفاوتها از منظر كلان است. اين همان است كه در پلوراليسم از آن ياد كرديم. اينها دركهاي مختلف از خداوند داشتهاند و اديان هم تابع شخصيت پيامبران بودهاند... اينكه ما فكر ميكنيم همه پيامبران، يك راه را به مردم نشان ميدهند و يك حرف ميزدند، اصلا با واقعيتها سازگار نيست. طبيعي هم هست. در واقع آنچه از پيامبران بايد بياموزيم هماهنگ كردن اين جلوههاست. آنچه بعداً فيلسوفان انجام دادند كاري غير از اين نبود. فيلسوفان اين دستاوردها را با يكديگر آشتي دادند و سعي كردند يك سيستم سازگار، واحد و هماهنگ از اين مجموعهها بسازند و البته در ساختن اين سيستم هماهنگ هم اختلافاتي پديد آمد».
7- هرچه بنام خدا گفتهاند، ساخته بشر و بشري بوده است:
سروش:«نتيجهاي كه ما از اين بحث ميگيريم اين است كه هيچ مفهومي از خداوند نداريم كه مفهوم نهائي باشد و نسبتي با بشريت و وضعيت بشري نداشته باشد. درك فرابشري از خداوند نداريم... در همه مفاهيمي كه در مورد خداوند بكار ميرود، نوعي مسخ و مثله شدن وجود دارد. نسبتهائي هم كه براي خودمان با خداوند وضع ميكنيم مانند اينكه خود را بنده خدا ميدانيم، نسبت شفافي نيست».
8- وحي الاهي خطاناپذير، دروغ است:
سروش: «بتپرستي عبارت است از پرستيدن همين مفاهيم و ادراكاتي كه از خداوند در اختيار داريم. ما در كنار اين مفاهيم بايد راه بتشكني را هم ياد بگيريم. بتشكني يعني دائما فراتر از اين مفاهيم رفتن و صورتهاي ديگري را مطرح كردن. هيچ تجربهاي نداريم كه تجربه صددرصد باطلي باشد و هيچ تجربهاي هم نداريم كه تجربه صددرصد حقي باشد».
بر اساس اين گزارش، اين عبارت كه وحي، نوعي تجربه ديني است و هيچ تجربه صددرصد حق، نداريم آيا يك عبارت ديني است؟! آيا ميتوان چنين اعتقادي داشت و قرآن را وحي صددرصد حق و پيامبر را خاتمالانبيائ دانست؟ اگر نميتوان، پس اين آقايان به چه معني، روشنفكر دينياند؟
از وي سؤال ميشود كه اگر آنچه را گفتيم بپذيريم پس انتخاب دين، آنهم براي كساني كه دعوت به تفكر ميشوند چه ميشود؟ زيرا با مبناي شما هيچ ديني، نميتواند دين برتر يا صددرصد حق باشد. وي پاسخ ميدهد:
9- همه مكاتب و اديان با هم مساوياند:
سروش:«طرف هيچ ديني را نميگيريم و در مقام اثبات هيچ مكتب ديني ويژهاي نيستيم... يك نور است كه ميتابد. چه از اين شيشه چه از آن شيشه»
10- دين، روش مقلدان است:
سروش:«وقتي آدمي اهل پرسش شد، آنوقت هر كس بايد خودش به سؤالها جواب بدهد و ... در اينجاست كه دين، فردي ميشود. بارها تكرار كردهام كه پيامبران، دين جمعي ميآورند، مكاتبي آوردند كه اصلا عمل به آن شكل اجتماعي است و عليالغلب، از آن مقلدان است و در اين مكتب (دين)، يك نوع همشكلي، مطلوب است يعني همه يكنوع باشند. يك طور رفتار كنند. يك راه را بروند و زياد هم سؤال و چون و چرا نكنند و خلاصه كارشان را انجام دهند اما همين كه آدمي وارد تحقيق شد، ديگر خودش بايد بداند كه چكار كند و نبايد از كسي بپرسد كه ما چه بكنيم. كسي نبايد تعيين تكليف كند چون هيچكس دليل و حجت نيست. خودش بايد مرجع باشد، خودش مراد خودش است، از دليل و عقل و تجربههاي خودتان پيروي كنيد ولي اگر مقلد هستيد از اين سؤالها نكنيد».
11 - از هر جا شده، براي خودتان ولي دست و پا كنيد:
سروش:«هر شخص بايد ولي خود را انتخاب كند، كسي را كه احساي م كند از او گرمي ميگيرد و با او تناسب روحي دارد. اولياء خداوند، زياد هستند، منتهي هر كس بايد ولي خودش را انتخاب كند، خيلي هم نبايد معطل كرد و وسواس بخرج داد. نفس اين عزم كه آدم راه خوب را پيدا كند، حاكي از اين است كه پايش را در راه خوب گذاشته است و همين مطلب، معنايش اينست كه شخص هدايت يافته است، بعد از آن هرچه بدست آورد نعمالمطلوب».
ديديم كه در اين منطق، هيچ ضرورتي ندارد كه تابع پيامبر باشيد و يا متن ديني خاصي را وحي صددرصد حق و الاهي بدانيد بلكه بايد بتشكني كنيد!!و عوام نباشيد و هر كس خودش ميداند كه چه كند و مفهوم تبعيت از پيامبر الاهي هم كار مقلدان است و هيچكس بر ما حجت نيست و هر كس خودش براي خودش، مقتدا و مرجع است و در عين حال، توصيه ميكند كه هر كس را كه ولي خود گرفتيد، گرفتيد و نه اهميتي دارد و نه تفاوتي در كار است، نبايد وسواس بخرج داد.
|