ديدگاههاي آيت الله مهدوي كني درباره ولايت فقيه
تاریخ: ۱۷ اسفند ۱۳۸۹
* چون احساس خطر ميكردم به ميدان آمدم
در دوره هفتم رياست جمهوري من احساس خطر ميكردم و جدي هم به ميدان آمده بودم؛ حال آنكه هيچ گاه به اين صورت جدي وارد مسايل انتخابات نشده بودم حتي من راه افتادم به بعضي از شهرها رفتم. چون واقعا احساس خطر ميكردم به بعضي از استانها مانند مشهد و مازندران رفتم. در خود تهران در جلساتي سخنراني كردم. در جلسهاي كه براي ائمه جمعه تشكيل شده بود، رفتم و صحبت كردم چون احساس خطر ميكردم و الا من زياد در جريانات سياسي وارد نميشدم چون در اينجا احساس خطر ميكردم رفتم و آنچه كه به نظرم درست آمد، بيان كردم.
خوب، بالاخره عدهاي هم به ما حمله كردند و چيزهايي گفتند. شب نوزدهم ماه رمضان همان سال مطالبي از نشريه "عصر ما " خواندم كه در آن بحث ولايت را پيش كشيده بود و گفته بود كه اصلاً مشروعيت ولايت- نه تنها ولايت فقيه- بلكه ولايت اميرالمومنين و معصومين هم منوط به قبول و راي مردم است. آرام آرام در روزنامه سلام، نوشتند كه ولايت الهي نيز منوط به راي مردم است زيرا خداوند خود در قرآن كريم فرموده: "انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا " ما انسان را هدايت كرديم و آنها مختارند ميتوانند قبول كنند ميتوانند قبول نكنند. اگر قبول كردند هدايت خدا و ولايت او را پذيرفته و به سعادت مي رسند و اگر قبول نكردند از آثار هدايت الهي خود را محروم كردهاند پس مردم مختارند بپذيرند يا نپذيرند. اختيار در دست مردم است. متاسفانه اينها ولايت تكويني را با تشريعي خلط كردند و ندانستند كه مقصود از اختيار در آيه شريفه اختيار درحوزه تكوين و آفرينش است نه اختيار در مقام تشريع و تكليف. زيرا مردم در حوزه تشريع و قانون مكلف و موظف به اداي تكليفند. به دليل آيه بعدي در همين سوره "انا اعتدنا للكافرين سلاسل و اغلالاً وسعيراً " اگر الزام و تكليف نبود مخالفت و نافرماني مردم موجب عذاب و غل و زنجير نميشد.
* در راه ولايت تا پاي شهادت ايستادهايم
من در سخنراني شب احيا گفتم ما از روزي كه به دنيا آمديم سقمان را با تربت امام حسين (ع) و آب زمزم گرفتند و ما را به نام اميرالمومنين (ع) و ولايت او بزرگ كردند... من در آن شب گفتم كه ما در اين راه تا پاي شهادت ايستادهايم و در مساله ولايت كوتاه نميآييم. شما براي اينكه ولايت فقيه را زير سوال ببريد چرا ولايت علي را زير سوال ميبريد؟ چرا ولايت خدا را زير سوال ميبريد؟ آخر حيا هم خوب چيزي است و بيحيايي هم اندازه دارد. هر چيزي حدي دارد رحمالله امرءً عرف قدره و لم يتعد طوره.
* آيا در زمان امام جرات ميكرديد اين حرفها را بزنيد؟
بعد گفتم آيا شما در زمان امام جرات ميكرديد اين حرفها را بزنيد؟ چرا شما نان را به نرخ روز ميخوريد در آن زمان در خط امام بوديد، اين امام همان امامي است كه ولايت فقيه را به صورت مطلق و عام قبول داشت. نظريه امام در سخنان وي درصحيفه نور مكرر آمده است. ولي امروز احساس امنيت ميكنيد و جانشين او را زير سوال ميبريد؛ البته مساله ولايت فقيه به معني نفي مقررات عمومي و ناديدهگرفتن مراتب مديريت در ساختار حكومت و نظام اسلامي نيست. ولايت در مقام اجرا روح حكومت و موجب قوام آن در برابر انحرافات است و در واقع ولايت، عمود نظام اسلامي و انقلاب ديني ما است و اعمال آن بدون حفظ ساختار قانوني، نامعقول و ناممكن است و در حقيقت اين ساختار مورد تاييد والي است و نظام ولايي بدون اين ناممكن است ودر حقيقت اين ساختار مورد تاييد والي است و نظام ولايي بدون اين ساختار عملاً غير ميسر و اصولاً ولايت بدون آن مفهوم و معنا دارد زيرا ولايت ديني مبتني بر اعتقاد، مردم است و اعتقاد امري قلبي است و با زور و تحميل به دست نميآيد. از اين رو بر فرض تكثر و تعدد والي و بر فرض رقابت وتزاحم به طور قطع راي اكثريت مردم در چارچوب ضوابط ديني تعيين كننده خواهد بود. من يك بار حضور امام عرض كردم آقا شما در بعضي از امور جزيي دخالت ميكنيد خوب نيست، آخر شما چرا دخالت ميكنيد؟ اين ملاقات در اواخر عمر شريف امام بود. ظاهراً حدود سه ماه به رحلت ايشان مانده بود كه خدمت ايشان رفتم و در كنار تخت ايشان نشستم. عرض كردم شما با مردم ، با اين قانون اساسي پيمان بستهايد چرا در بعضي از كارهايي كه در قانون اساسي نيست، دخالت ميفرماييد. عرض كردم من شاگرد شما هستم، اجازه بدهيد قدري صريحتر صحبت كنم- امام هم گوش ميدادند- من گفتم كه شما در مواردي خاص و جزيي دستورهايي فراقانوني صادر ميفرماييد و به حسب ظاهر در اينجاها نياز به دستور خاص ولايي نبود. ايشان تاملي كردند و با ناراحتي فرمودند "شما ميگوييد كه انقلاب از بين برود من هيچ چيز نگويم. من اگر احساس خطر كنم، نميتوانم ساكت بنشينم و نظارهگر نابودي اسلام وانقلاب باشم. " آري اين همان امامي است كه ميگويد راي مردم حجت است و معيار راي مردم است ولي تا كجا؟ اين طور نيست كه اگر مردم عليه اسلام راي بدهند، امام در برابر راي مردم تسليم شود و آن را تاييدكند و بر ضد اسلام فتوا بدهد. البته اگر مردم كنار رفتند و ياري نكردند، تكليف فرق ميكند و آن بحث ديگري است. اما اينكه امام آراي مردم را مطلقاً تاييد كند و بگويد چون مردم بر ضد اسلام قيام كردهاند، ما هم همان را انجام ميدهيم. امام هيچ وقت چنين عقيدهاي نداشتند. امام خودشان اين طوري بودند، ميگفتند من تا احساس خطر نكنم ميگويم مقررات بايد عمل شود وحتيالامكان بنا دارم كه امور كشور به طريق عادي و قانوني انجام بپذيرد. اما اگر احساس خطر كنم به ميدان ميآيم. اين روش امام بود. سپس من از ايشان تقاضا كردم كه با توجه به ساختاري كه براي نظام اسلامي ايران ترسيم و تنفيذ فرمودهايد بهتر است شما در مسايل جزيي دخالت نفرماييد ايشان فرمودند خوب، اين يك حرفي است ولي بدانيد كه من در مسايل مهم انقلاب نميتوانم بي تفاوت بمانم و اقدامي نكنم.
من در سخنراني آن شب گفتم كه امام در مورد ولايت فقيه تا اين اندازه قرص و محكم بودند و صريحاً ميگفتند ولايت مطلقه و شما هم جرأت نميكرديد، حرفي بزنيد. اما حالا كه امام در بين ما نيست با صراحت ميگوييد مشروعيت ولايت منوط به آراي مردم است و بدون راي مردم ولايت و امامت قانوني نيست و شرعيت ندارد. پس از آن آقاي بهزاد نبوي مطالبي بر رد حرفهاي من نوشت. من معمولاً به نوشتهها و نامههاي آنان پاسخ نميدادم. زيرا اختلاف ما با آنها مبنايي بود و با نامهپراكني قابل حل نبود بنابراين نميخواستم با آقاي مهندس بهزاد نبوي و همفكرانش بحث و جدل كنم.
اصلاً بحثهايي كه بر موازين اصول فلسفي، سياسي ، اجتماعي ،كلامي ، فقهي و اجتهادي بنا شده است نياز به مقدمات علمي دارد و با بحثهاي روزنامهاي و مقالات سياسي و حزبي قابل بررسي نيست. زيرا بحثهاي روزنامهاي با تحول اوضاع سياسي ناگهان 180 درجه متحول ميشود ولي بحثهاي علمي و ديني اينگونه نيست.
آنها كه در زمان حضرت امام خود را درخط امام ميدانستند و شعارشان پيروي ازامام بود،ناگهان كارشان به جايي رسيد كه حتي ولايت امير المومنين(ع) را به اراده مردم منوط كردند و علي را در رديف خلفا و روسا جمهوري قرار دادند و امامت شيعه را با امامت اهل سنت برابر شمردند. از اين رو من صلاح نديدم با آقاي بهزاد نبوي مجادله ومباحثه كنم زيرا بحث مبنايي كه با ايشان امكان نداشت و ايشان را آشنا به مباني بحث نميديدم و بحث روزنامهاي هم كار من نبود و به جايي نميرسيد از اين رو او را به خدا و روز قيامت حوالت دادم و سرانجام سخن را به كلام نوراني حضرت مولي الموالي اميرالمومنين ع، كه فرمود: " رحماله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره " به پايان ميبرم.
منبع: كتاب خاطرات آيت الله مهدوي كني - مركز اسناد انقلاب اسلامي
|