مروری بر مبانی تئوریک حلقه میرحسین موسوی
هابرماس و زیست مسلمانی
کنش اجتماعی و رفتار نخبگان سیاسی و نوع تفسیر آنان از پدیدههای اجتماعی، از هستیشناسی و معرفتشناسی آنان حاصل میشود. به عبارت بهتر روشها و متدهایی که کنشگران سیاسی برای مواجهه سیاسی خود انتخاب میکنند، به صورت طبیعی دستگاه هستیشناسی و معرفتشناسی آنان را نمایان میکند. بنابراین وقتی عرصه سیاستورزی از اختلاف سلیقه به تفارض، تقابل و شکاف اجتماعی سوق مییابد، باید بدانیم که مبانی معرفتی و نظری از منشأ واحدی سرچشمه نمیگیرد. خدا، انسان و جهان سه رکن هستی هستند و عینکی که فرد برای رؤیت این سه به چشم میزند دستگاه معرفتی وی را تشکیل میدهد. با این مقدمه کوتاه اگر به ادبیات، مشی و مواضع شخصیتهای سیاسی مراجعه کنیم، جایگاه خدا، انسان و هستی و پیوند این سه با هم از نگاه آنان، روشن خواهد شد. مشکل عمل سیاسی در ایران امروز را قبل از هر چیز باید در این نقطه جستوجو کرد. آیا جایگاه و نقش انسان در نگاه حضرت امام و میرحسین موسوی یکی است؟ قطعاً این گونه نیست و طرح حاکمیت دوگانه از همین نقطه شروع شد. اومانیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم از نوع نگاه به جایگاه خدا و انسان تولد مییابد. بنابراین نوع مواجهه اصلاح طلبان با نظام جمهوری اسلامی ایران و نوع نگاه به اسلامیت و جمهوریت آن و تلقی دوگانه از آن به همین نقطه ختم میشود. در بیانی رساتر باید گفت که اختلاف دو جریان عمده کشور از همین مبانی معرفتی شروع میشود که نقش انسان در حکومت دینی چیست و تکالیف و حقوق آن کدام است؟
از آنجا که دو دیدگاه متعارض نمیتوانند از خاستگاه معرفت ناب دینی باشند (چون اگر این بود نباید اختلاف عمیق ایجاد شود) باید مجاری تئوریکی و معرفتشناسانه جریان اصلاحات را در بیرون از حوزه دین دید، هر چند در مفهومسازی تلاش نمایند ادبیات دینی را به گفتمان خویش آمیخته کنند. جریان اصلاحات برای نقد و نفی نظام جمهوری اسلامی ایران بیشترین مراجعه را به اندیشه ماکس وبر داشته است و تلقی استبداد شرقی و پاتریمونیالیستی از نظام ولایت فقیه آنان را به سمت تغییر وضع موجود کشاند. آنان از سه نوع مشروعیت اعلام شده توسط ماکس وبر(مشروعیت کاریزما، سنتی و قانونی) بعد از رحلت حضرت امام به مشروعیت قانونی مقید شدند (مشروعیت زمینی مبتنی بر قرارداد اجتماعی) و در طراحی مدل جایگزین برای نظام جمهوری اسلامی اندیشههای مکاتب انتقادی و پست مدرن را در دستور کار قرار دادند. آخرین نحله زنده مکتب انتقادی فرانکفورت را در سال 1381 به ایران آوردند و برای اصلاحطلبان توضیح دادند که چگونه میتوان جامعه ایران را به سه حوزه «عمومی»، «خصوصی» و «قدرت» تقسیم کرد.
به آنان آموخت که جنبشهای اجتماعی چگونه میتوانند در مقید کردن قدرت و تحدید و استحاله آن نقش ایفا نمایند.
به آنان توضیح داد که چگونه چپگرایی انتقادی (نئومارکسیسم) میتواند در بستر نئولیبرالیسم رشد نماید و از این رو بود که چپگرایان ایران هم منتقد بودند و هم مشتی لیبرالیستی را علناً دنبال میکردند. این مشی و دستورالعمل فقط خاص اصلاح طلبان در دولت اصلاحات و مجلس ششم و حزب مشارکت و سازمان مجاهدین و دفتر تحکیم نبود، بلکه به واسطه حضور موسوی و علیرضا بهشتی در گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس، به آنان نیز سرایت کند. اما آنان به صورت عریان (قبل از انتخابات 1388) در این وادی نغلتیدند بلکه تلاش کردند مفاهیم و کلید واژهای مکاتب انتقادی را در پیوند با توحید از یک سو و جهانی شدن (نئولیبرالیسم) از سوی دیگر مرتبط نمایند.
تفاوت برجسته موسوی و دوستانش نسبت به اصلاحطلبان پیشینقدرت بومیگزینی و بومیسازی مفاهیم بود و اگر نه در روش و منش و اهداف، وجوه مشترکی را دنبال میکردند. سند این اشتراک و اینهمانی آنان، حمایت یکپارچه و پرهزینه اصلاحطلبان رادیکال و سوخته شده از موسوی بود. برای روشن شدن الهامگیری نظری موسوی و دوستانش از مکاتب فکری غربی و نحوه بومیسازی مفاهیم اقتباس شده از غرب کنکاشی پیرامون مانیفست آنان یعنی «جزوه زیست مسلمانی» و تشکل آنان یعنی «جمعیت توحید و تعاون» مینمائیم تا روشن شود که آنان چگونه مفاهیم بنیادی نظرات هابرماس را به عنوان اندیشه انقلاب اسلامی به خورد تودهها و حتی نخبگان میدادند.
هابرماس و زیست مسلمانی و توحید و تعاون
«زیست مسلمانی»، «عقلانیت جمعی توحیدی» و «توحید و تعاون» سه رکن اساسی اندیشه موسوی و دوستانش در جمعیت توحید و تعاون میباشند. نگارنده معتقد است (و ایضاً مدعی است) که هر سه کلید واژه مذکور از اندیشه هابرماس اخذ شده است و با جابهجایی واژهها به مفاهیم بومی دست یازیدهاند.
هابرماس از واژه زیست مسلمانی استفاده نمیکند اما یکی از کلید واژههای معروف وی «زیست جهان« است. موسوی و دوستانش »زیست را از هابرماس میگیرند و به جای «جهان» واژه «مسلمانی» را به آن اضافه میکنند. در جزوه زیست مسلمانی بیش از 40 بار واژه «عقلانیت توحیدی» به کار برده شده است. اما در نگاه هابرماس این مفاهیم با عنوان «عقلانیت زیست جهان» و «عقلانی شدن فرآیندها» به کار برده میشود. در جزوه زیست مسلمانی بر جامعه مدنی تأکید جدی شده است. این مفاهیم نیز در کنار عقلانی شدن و زیست جهان به وفور در ادبیات هابرماس نقل میشود. برای نمونه به بخشی از این مطالب که عیناً از کتاب «هابرماس معرفی انتقادی نوشته ویلیام اوث ویت ترجمه لیلا جوافشانی و حسن چاوشیان» است، توجه نمایید. هابرماس میگوید: «عقلانی شدن زیست به جهان امکان پیدایش و رشد خرد نظامهایی را فراهم میسازد که احکام و مقتضیات مستقل آنها تأثیر ویرانگری بر زیست جهان به جا میگذارد». بنابراین دو واژه عقلانیت و زیست هر دو در این جمله وجود دارد و دقیقاً براساس همین جمله است که اصلاحطلبان اصرار دارند که گروههای ضد انقلاب باید وارد قدرت شوند تا مقتضیات مستقل آنها تأثیر ویرانگری بر جمهوری اسلامی (زیست مسلمانی) باقی نگذارد. در صفحه 133 کتاب مذکور میخوانیم: «جهتگیری ارزشی که به لحاظ نهادی از کنشگران مطالبه میشود و رفته رفته در جریان تکامل اجتماعی به سمت هر چه عمومیتر و صورترشدن گیرایند ... رشد و گسترش قانون و اخلاقیات که تعمیم ارزشها از آن سرچشمه میگیرد. جنبهای از عقلانی شدن زیست جهان است که موجب رشد عقلانیت ارتباطی و احتجاج و برهانآوری میشود.» هابرماس در خصوص «حوزه عمومی» که عیناً در جزوه زیست مسلمانی چند بار تکرار شده است و تأثیر آن در زیست جهان (بخوانید زیست مسلمانی) و ارتباط قدرت و حکومت با حوزه عمومی و جامعه مدنی میگوید: این ساختارها (جنبشهای اجتماعی) مسلماً از طریق نهادهای اساسی حقوق مدنی یا عمومی پیوند خود را با کرد و کارهای ارتباطی روزمره حفظ میکند. ما نمیتوانیم از صرف این واقعیت که یکپارچگی نظام و یکپارچگی اجتماعی عمدتاً از هم جدا شدهاند استنباط کنیم که وابستگی در این یا آن جهت وجود دارد. هر دو قابل تصورند. نهادهایی که ساز و کارهای راهبر مانند قدرت و پول (دولت) را به زیست جهان متصل میکنند، میتوانند همچون مجرای اثرگذاری زیست جهان به حیطه کنشهای سازمان یافته رسمی یا برعکس همچون مجرای اثرگذاری نظام بر متن و زمینه کنش ارتباطی عمل کنند. در حالت اول آنها همچون چارچوب نهادینی عمل میکنند که حفظ نظام را تابع قید و بندهای هنجاری زیست جهان میگرداند (بخوانید زیست مسلمانی) و در حالت دوم همچون شالودهای که زیست جهان را تابع قید و بندهای سیستمی و بازتولید مادی میکند و به این ترتیب واسطه آن میشود. هابرماس در جملات بالا تلاش میکند زیست جهان را در حوزه عمومی و جنبشهای اجتماعی و جامعه مدنی (جامعه مطلوب اصلاحطلبان) تعریف کند که قدرت و جامعه مدنی به صورت هماورد و همدیگر را در این فضا بازخوانی میکنند (یکی با فشار از پایین و دیگری با قدرت و پول) و نهایتاً باید به نفع زیست جهان ختم شود.
توحید و تعاون و هابرماس
کنکاش در مفاهیم و چارچوب فکری هابرماس این مطلب را روشن میکند که نه تنها واژههایی مانند «جامعه مدنی»، «عقلانیت توحیدی»، «حوزه عمومی» و «زیست مسلمانی» از وی اقتباس شده بلکه نام تشکل آنان نیز (توحید و تعاون) از هابرماس اخذ شده است. جالب اینکه در صفحه 23 جزوه زیست مسلمانی بندی به عنوان «تقسیم کار اجتماعی» آورده شده است که این عبارت دقیقاً از «دورکیم» است اما مورد استفاده هابرماس برای بسط نظراتش قرار میگیرد. وی با تأکید بر تقسیم کار اجتماعی دورکیم (بخوانید تعاون) میگوید: «وقتی اجتماع مؤمنان (بخوانید توحیدیان) به صورت یک اجتماع تعاون و همکاری غیر دینی شده باشد فقط اخلاق عام و همه شمول می تواند خصلت آمرانه و اجباری آن را حفظ کند و فقط قانون رسمی مبتنی بر اصول انتزاعی تقسیم و تمایزی میان قانون و اخلاق ایجاد کند.» در جملات فوق واژه «مومنان» و «تعاون» را معادل «توحید و تعاون» بگیرید و اخلاق و عقلانیتی که در سراسر جزوه زیست مسلمانی بدان اشاره شده است را بدان اضافه کنید آنگاه پی خواهید برد که چرا برای اکثر عبارتهای داخل جزوه در پاورقی به آیات قرآن اشاره میکنند؟ از آنجا که ملت ایران نسبت به مدلهای غیربومی واکنش منفی نشان میدهد و در طول تاریخ یک صد سال گذشته این مسئله را بارها ثابت نموده است نویسندگان جزء زیست مسلمانی تلاش مینمایند تا با آمیختگی دین به محتوا، بتوانند اندیشههای هابرماس و ایضاً دورکیم را در ایران و با نام جمهوری اسلامی تئوریزه نمایند. در بخشهای بالا نظرات هابرماس درباره مواجهه قدرت و حوزه عمومی در زیست جهان را عیناً آوردیم. حال به عین عبارت بخشی از صفحه 50 جزوه زیست مسلمانی توجه نمایید «عرصه مدنی اساساً نوع خاصی از جامعه نیست بلکه حوزه قلمرو و یا فضایی در کلیت حیات اجتماعی است. به عبارت بهتر، بخشی از حیات اجتماعی و نه یک نوع ساختار زندگی است، به همین دلیل بهتر است از اصلاح حوزه مدنی یا حوزه عمومی (عین عبارت هابرماس) استفاده کنیم». در بدو این نوشتار یادآور شدیم که هابرماس به رغم چپگرایی و تعلق داشتن به مکتب انتقادی و نئومارکسیست به دنبال شورش علیه لیبرالیسم نیست بلکه درصدد اصلاح آن است. این تلفیق (همسویی لیبرالیسم و مارکسیسم) در صفحه 52 جزوه با عنوان فرد و جمع به صورت فاحش آورده شده است. در لیبرالیسم اصالت با فرد و فردگرایی است و در مارکسیسم اصالت با جمع و جمعگرایی است. اصولاً یکی از مناظرات جدی این دو رهیافت اصالت جمع یا فرد است اما اسلام نه اصالت را به جمع میدهد و نه فرد. اسلام اصالت را به حق میدهد. بنابراین بعضاً فرد در موضع حق است و بعضاً جمع و این موضوع نمیتواند از ثبات لایتغیر برخوردار باشد اما جزوه زیست مسلمانی بدون اشاره به توحید ادعایی خود در صدد است تا با دو رویکرد لیبرالیسم و سوسیالیسم جایگاه فرد را در جامعه «توحیدی جمعی عقلانی» توضیح دهد. «پرسش درباره اصالت بین فرد یا جمع مبتنی بر نوع نگرش و در مورد تقدم و تأخر کل و جزء است. آنجا که تقدم با کل است اصالت با جمع و آنی که تقدم به جزء داده میشود اصالت از آن فرد انگاشته میشود. در فردگرایی فرد به عنوان یک ارزش در مقابل کل قرار میگیرد و چونان موجودی مستقل و خودمختار انگاشته میشود. در حالی که اصالت جمع مبتنی بر اصیل دانستن کلیتی است که هر فرد را از پیش در بر گرفته است و قوام وجودی او است. بنابراین ارزش فرد تابعی از ارزش جمعی که متشکل از کثرتی از افراد است به شمار میآید» و در ادامه با حالت دو پهلو تلاش مینماید جمع و فرد را تا آخر بحث ببرد و آن را به اسلام وصل نماید، بدون اینکه جایگاه هستیشناسانه انسان در نسبت با توحید را در نظام دینی توضیح دهد. در بخش دیگری از جزوه عنوانی را با نام «تساهل و تسامح» آوردهاند. این دو واژه از اصول بنیادین و قطعی لیبرالیسم است که عطاءالله مهاجرانی نیز در حین اخذ رأی اعتماد از مجلس پنجم این دو واژه را از شروط کاری خود اعلام میکند. بنابراین جزء زیست مسلمانی تلاش مینماید مبانی جریان جدید (که سر از فتنه در آورد) را بین لیبرالیسم و سوسیالیسم و اسلام از یک سو و بین تمدن اسلام، ایران و غرب از سوی دیگر رها نماید و با هویتی متعارض به تفسیر انسان مسلمان ایرانی بپردازد. در صورتی که در مبانی هابرماس و مکاتب پست مدرن چیزی به نام معرفت شناسی ذاتگرایانه به کلی وجود ندارد. آنان جوهر ستیز، فرا روایت و شالودهشکن میباشند. مدعیان امام نمیتوانند بر معرفتهای غیرذات گرایانه تکیه زنند و آسیب اصلاحطلبان امروز ایران از همین جا ناشی میشود.
اگر بخواهیم مانیفست زیست مسلمانی را در دو جمله خلاصه کنیم باید نقطه عزیمت آن را به «سند تأملات راهبردی حزب مشارکت» ارجاع دهیم زیرا وجه مشترک هر دو در دو جمله خلاصه شده است. 1- چالش اسلامیت و جمهوریت در ایران 2- انسداد سیاسی در ایران. بنابراین جزوه زیست مسلمانی اگر چه نگاه آسیب شناسانه به نظام جمهوری اسلامی است اما درصدد تغییر وضع موجود است. جلسات اختصاصی آقای موسوی با دوستانش در سالهای منتهی به انتخابات 1388 از یک سو و مصاحبه 21/3/88 وی با هفتهنامه تایمز هیچ تردیدی برای قضاوت صریح در این باره باقی نمیگذارد. در عرصه عمل و رفتار نیز آنچه عنوان شده بود اتفاق افتاد و ماحصل آن پیراسته شدن نظام قدسی انقلاب اسلامی از نفاق بود. این تجربه گرانسنگ و پرهزینه را هرگز نباید فراموش کرد.
|