لبخند بزن دلاور
شبکه ایران
چه روزهای سختی داشتیم و چه شبهای تاریکی. آن زمان که پادشاهی، دستنشانده استکبار بود و خود را کمر بسته امام رضا(ع) معرفی میکرد! شاهی که از سلطنت، ظلم به مردم را آموخته بود و هیچ حاکمیتی بر دلها نداشت. او که فیضیه را به جرم بیداری و مسلمانان ورامینی را به جرم هوشیاری به دست مأموران فرمپوش و شخصی پوشش سپرد تا به خاک و خون بکشند و خودش با کارتر، در خیابانهای تهران استقبال اجباری دختران دبیرستانی وطنم را به تماشا ایستاد. دخترانی که پدرانی در بند و مادرانی پریشان داشتند و زیر بار شکنجه ساواک پوست میانداختند و فریادشان هم به جایی نمیرسید.
روزها و شبهای غم باری که یادآوری آن نیز دردآور است. روزهایی که دانایان دربند بودند و در فواصل آزادیشان منبر میرفتند و در تریبونهای مساجد فریاد برمیآوردند و چهره واقعی رژیم سفاک پهلوی را روشن مینمودند و البته چه سخت تاوان بیداریشان را پس میدادند و چه غریبانه شهید میشدند و از دست میرفتند. آنگاه روحالله خوش درخشید و نورافشانی کرد. لب به سخن گشود و آزادی را فریاد کرد. اسلام را در خطر دید و جهان اسلام را نهیب داد: «ای قم، من اعلام خطر میکنم، ای نجف، من اعلام خطر میکنم ...» امام از اجرای کاپیتولاسیون در ایران ممانعت کرد و دستگیر و تبعید شد. خورشید دیگر در وطن نبود اما نورافشانی میکرد.
در ترکیه، نجف و نوفللوشاتوی فرانسه دل به دلاورانی سپرده بود که زن و مرد و پیر وجوان و خرد و کلان نداشت. او رهبری میکرد و مریدانش روز به روز بیدار و بیدارتر میشدند. نهضت فراگیر شد و انقلابی صورت گرفت که همه شالوده آن را اسلام و مسلمانی تشکیل میداد. همه همنوا شدند و یک دل و یکصدا، روحالله را پدر، رهبر و امام دلسوزشان دانستند و نه فقط تا پای پیروزی، بلکه پس از آن نیز یار و یاور رهبرشان بودند. بیستو دو بهمن 57 وقتی بختیار حکومت نظامی را ساعت 4 بعدازظهر اعلام کرده بود، مردم گوش به فرمان امام(ره) بودند و او نیز شجاعانه، دلسوزانه و آگاهانه از مردم خواست که به حکومت نظامی اعتنایی نکنند و به خیابانها بریزند. مردم آمدند و انقلاب پیروز شد.
سیاهی تمام شد و خورشید در ایران دوباره درخشید و به همه جهان اسلام نور امید داد. خفاشان شب پرست، دندانهای آلودهشان را در گوشت و خون مردمی فرو کردند که رهرو راه پررهرو امام(ره) بودند، بمبگذاری کردند، دست به ترور زدند و تا میتوانستند تیغ بر ایرانیان مسلمان گشودند. اما کار انقلاب زمین نماند. بنیصدر خیانت کرد، صدام جنگید، منافقین ترور کردند، آمریکا تحریم کرد، شوروی موشک و میراژ به دشمن فروخت، عربستان آواکسهای آمریکایی را برای جاسوسی به هوا بلند کرد، کویت جزیره بوبیان را در اختیار آمریکاییها گذاشت، شورای همکاری خلیجفارس و انواع کمیسیونها برای صدمه زدن به جمهوری اسلامی تشکیل شد، انواع و اقسام گرایشهای سیاسی برون بینچوب لای چرخ کردند و دهها و صدها و هزاران اقدام برای جلوگیری از رسیدن ملت ایران به خواستههای مشروعشان به وجود آمد، ولی خورشید پرفروغ ولایت درخشید و مردم نیز رهروی کردند و آسیبی به کشور نرسید.
جنگ تمام شد، امام پیام داد و خطاب به رزمندگان اسلام فرمود: میدانم که دست کشیدن از غرور انقلابیتان دشوار است، ولی مگر برای این پدر پیرتان اینگونه نیست. بغض در گلوی مردم ترکید، اشکها جاری شد و یقه دشمن که از کشور بیرون رانده شده بود، رها گردید. صدام مقصر و آغازگر جنگ شناخته شد. امام فرمان داد که نگذارید پیشکسوتان خون و شهادت در پیچ و خم زندگی روزمره گرفتار شوند و آنان که دستی هم از دور برآتش نداشتند پیشی بگیرند. این را در همان پیام پذیرش قطعنامه 598 فرمودند. جنگ تمام شده بود و دلاوران عرصه ایثار و شهادت پا در رکاب آبادانی کشور شدند. دیری نگذشت که امام عارفان و صالحان و روح بلند خدا در کالبد زمان از میان ما رفت و به ملکوت اعلی پیوست. کسی باور نمیکرد و پذیرفتنش دشوار بود. امام (ره) را بدرقه کردیم و در آرامگاهش که جوار لالههای سرخ بود به خاک پاک بهشتزهرا(س) سپردیم. امام(ره) از میان ما رفت ولی یادش باقی ماند و رهنمودهایش همچنان آگاهکننده است.
پس از ارتحال آن باغبان همیشه سرافراز لالهها، فرزند خلفش ولایت امر مسلمین را به عهده گرفت. سیدی از تبار حسین(ع) و فاطمه(س) ، رهبری آگاه که بسیار مورد توجه و احترام امام(ره) بود و سوابق درخشانی در کارنامه علمی و عملی داشت. ایشان امامت ملت را عهدهدار شد و کشتی انقلاب را در میان طوفانها و امواج خروشان هدایت کرد و بیستوسه سال است که مقتدای عارفان و سالکان است.
وقتی به عمر سیوسه ساله انقلاب اسلامی نگاه میکنیم در کنار همه ایستادگیها و همدلیها، کسانی را میبینیم که خط ویژه میروند و خود را به جامعه ترجیح میدهند. کسانی که همواره مورد نکوهش رهبری و مردم قرار میگیرند. کسانی که قانون میدانند و قانون گریزند. کسانی که زیاده میخواهند و خود را تافته جدا از بافته فرض میکنند. کسانی که در سایه قدرت، ثروتاندوزی میکنند و با متاع ثروت به مصاف قدرت میروند، قدرتی که در دست آنان نیست یا از کف آنان برون رفته است. سالها بود که در لوای سازندگی و اصلاحات ، نان و سیاست به خورد مردم می دادند و این ماجرا از آنجا شکل گرفته بود. عدهای ارباب بودند و دیگران رعیت، عدهای خان بودند و دیگران ضعیفانی که زیر دست و پای سیاست و سازندگی جان میدادند. خانهایی که بعد از انقلاب شکل گرفته بودند و از ظواهر خانی عاری و در بطون خانی همان! همان روشهای تاخت و تاز بر داراییهای کشور، همان خط ویژه رفتنها و زیاده خواستنها. همان پسر این و دختر آن بودنها که قرار نبود در انقلاب ما باشد.
رهبری نهیب میزد، جلوگیری میکرد و نصیحت مینمود ولی کو گوش شنوا ؟! دنیا جلوی چشمان خانهای بعد از انقلاب را گرفته بود. خانزادههای قبل از انقلاب در شکل آقازادههای پس از انقلاب خود را نشان داده بودند و نان و سیاست را به همنوایی اصلاحات به خورد مردم میدادند. هر کاری که دلشان خواست کردند و هر چه دلشان خواست گفتند و هر چه لازم داشتند بردند . آنگاه مردم روی گرداندند و به دنبال بارقه امیدی گشتند.
انتخابات سال 84 فرا رسید. هر کس با حزبی و جناحی و حمایت و هدایتی پا پیش نهاد. اصولگرایان لاریجانی را معرفی کردند، جمعیت ایثارگران قالیباف را برگزید، اصلاحطلبان معین را حمایت کردند، مجمع روحانیون مبارز کروبی را انتخاب کرد، شاخهای از اصلاحطلبان مهر علیزاده را دریافتند و عده زیادی هم از طیف اصولگرا و اصلاحطلب با هاشمی بیعت کردند و او را به میدان آوردند. در این میان مرد میانسالی که مثل برخی دیگر که طعم حاکم بودن را چشیده بودند نپوشید، مثل آنها نکوشید، مثل آنها نگفت، مثل آنها تبلیغ نکرد، مثل آنها تخریب ننمود، مثل آنها صف نساخت و مثل آنها به مصاف کاندیداها نرفت. گفتند اگر او بیاید در پیادهروها زن و مرد را از هم جدا میکند، سمند را ذوالجناح مینامد، تیپ رئیس جمهوری ندارد، لباس رئیس جمهوری نمیپوشد و.... او آمد، تنها آمد، تنهای تنها ولی تنها نماند. مردم در کنارش ایستادند و دست مهربانش را به عنوان برگزیده خود برای ریاست جمهوری کشور بلند کردند.
وقتی مجری برنامههای انتخاباتی از او سوال کرد که میگویند تیپ شما به رئیس جمهور شدن نمیخورد، پاسخ داد به نوکری چطور؟ من برای نوکری مردم آمدهام. او آمد و با مردم صادق بود و همراه مردم در پیشرفت امور. آمد و در کنار مردم ولایتمدار ایران اسلامی به رهبر عزیز انقلاب اقتدا کرد و دست رهبر را بوسید و فرامین ایشان را اجرا کرد. تمام قد ایستاد و قدقامت ولایت شد. به محرومان رسید، چون بنا به فرموده امام راحل رسیدگی به حال محرومان به خیر و صلاح بود. به همه جامعه توجه کرد و سرمایه کشور را در همه جامعه به جریان درآورد، چون این خواسته رهبر معظم انقلاب بود.
برای دستیابی به حقوق هستهای کشور با تمام وجود به میدان آمد، بهره بانکی را کاست و بانکها را به سوی بانکداری اسلامی حرکت داد، خصوصیسازی و نیل به اهداف اصل 44 قانون اساسی را اولویت بخشید، در شهرها و روستاها حضور یافت و دولت را در میدان خدمت به همه جای ایران برد، آموزش عالی را سامان داد و گامهای اصلی را برای حذف کنکور دانشگاهها برداشت، دانشمندان و نخبگان را حمایت کرد و از بیوتکنولوژی و نانوتکنولوژی تا تکنولوژی هوافضا را با جدیت کمک و هدایت کرد. قدرت دفاعی کشور را افزون و مدافعان میهن و انقلاب را در نظر گرفت و با اقتدار متجاوزان به وجبی از خاک و مترمربعی از آبهای ایران را در جا نگهداشت و زمینگیرشان کرد.
طرح تحول اقتصادی و هدفمندی یارانهها که بنیانسازی صحیح برای پویایی اقتصاد ایران است، با اقتدار و به درستی پیش کشید و پیش برد و صدها و هزاران طرح و کاری که برشمردن آنها سخت است و زمانبر. احمدینژاد چهار سال دولت خود را پیش برد و بسیار مورد آزار و اذیت کسانی قرار گرفت که از دایره قدرت بیرون مانده بودند. او دستهایی را از بیتالمال برید که برای آنها باورکردنی نبود. او آمد و در خیابانها طناب نکشید و سمند را ذوالجناح ننامید، او آمد و به قول خودش نوکری مردم را کرد ولی آنچه که واماندگان را به ترس واداشته بود بر سرشان آمد. زیادهخواهان را دور کرد، دست متجاوزان به بیتالمال را برید، نام زیادهخواهان را برد و فهرست آنها را به دستگاه قضایی اعلام کرد. احمدینژاد در خیابان ها طناب نکشید، او طناب غارتگران را برید. احمدینژاد سمند را ذوالجناح ننامید، نام دانه درشتها را به زبان آورد.او فرزند ملت است و نشان داده است که مرید تمام عیار ولایت بوده، هست و خواهد بود. در انتخابات 88 هم به او حمله کردند، او را دروغگو ، رفتنی و بایبای و شکست خورده خواندند. انتخابات سالم کشور را زیر سوال بردند، رأی اشرافیت را بر رأی پابرهنگان و ستمدیدگان اولویت دادند و ... ولی او ماند و رهبری هم از جان و آبرویش مایه گذاشت و پای خواسته به حق و رأی قاطع مردم ایستاد و اجازه نداد تا آنها که میخواستند دیکته انگلیسی و آمریکایی بنویسند، حرفشان را به کرسی بنشانند و بدعتگذاری غلط کنند.
احمدینژاد فرزند ملت است و خود را خادم مردم و مرید رهبری میداند و همین ویژگیهای ارزنده اوست که باعث شده است تا مردم با او همراه شوند و بزرگترین جراحی اقتصادی کشور را پیش ببرند. دکتر احمدینژاد عزیز، اینها را به عنوان مقدمه نوشتم تا مطالبی را یادآوری کنم شما خوب کار کردید و همه مردم دیدند و رهبر عزیزمان هم بارها از پرکاری و اخلاص شما یاد کرد. شما آنقدر مخلصانه پا در میدان گذاشتید که دوستان و یارانتان شما را مخلصانه قبول کردند و دوستتان دارند.
شما آنقدر آگاهانه و مسئولانه پا در میدان خدمت نهادید که وقتی نمایندهای در مجلس، شما را به بیتوجه به رهنمود رهبری خواند، تنها شما تعجب نکردید، بلکه میلیونها ایرانی متعجب شدند و به این گزافه خندیدند و البته تأسف خوردند. کیست که نداند، احمدینژاد مرید مخلص و مقلد رهبر است. آنها که در سفر طولانی به آمریکا در ماه مبارک رمضان با شما بودند، میگویند که شما را بنا به فتوای مقام معظم رهبری روزهدار دیدهاند، یعنی رهبر هم مرجع شماست و هم ولی و رهبرتان. هر کس هم غیر از این بگوید راه را به خطا رفته است. آقای رئیس جمهور، شما آمدید و با شور انقلابیتان خیلیها را دوباره به میدان خدمت فراخواندید. شما نشان دادید که حاکمیت از آن مردم است و برای مردم.
شما نشان دادید که باید به کارهای جزیی و کوچک مردم به اندازه کارهای کلان کشور رسیدگی کرد. شما نشان دادید که شهرها و روستاها از حقوق مساوی برخوردارند و دانههای مردم ریز و درشت ندارد. شما آمدید و یارانتان پا در رکاب خدمت شدند. همه آمدند، همه 70 میلیون نفری که عضو دولت شما بودند. اخلاص شما در عمل و پیرویتان از رهبری مردم را چون کوههای استوار نگاه داشت و چون یاران فداکار به میدان آورد و یکی مثل من بارقه امید در دلش ایجاد شد و دوباره دست بر قلم برد و نوشت. یکی فیلم ساخت، یکی تولید کرد، یکی تجارت کرد، یکی کاشت و یکیهای بسیار که جمع شدند و در سفرهای استانی به استقبالت آمدند و در پاسخ به سوالات که پرسیدی «کی خسته است»، گفتند: «دشمن». حال خودت پاسخ این سوال را بده، حال خودت فریاد بزن، حال خودت مشت گره کن و دست تکان بده و بگو که دشمن خسته است.
بخند دلاور، لبخند بزن تا همه با تو لبخند بزنند. مبادا تخریب دشمنان زخم خورده و برخی دوستان کم بینت، تو را برنجاند. بگذار برنجی، بگذار آزرده شوی و بگذار به تو سخت بگذرد ولی نگذار خنده از روی لبانت بیفتد. همه احمدینژاد را صبور میشناسند. همه او را مهربان یافتهاند. بسیاری که در کنار تو بودهاند، میدانند که تو بارها زیر سرم رفتهای و در اتومبیل سرم را از دستت جدا کردهاند و آستینت را پایین کشیده و در میان مردم حاضر شدهای، آنگاه با لبخند برای مردم دست تکان داده و تک تک آنها را دیدهای و نامههایشان را خواندهای. پس باز هم لبخند بزن. میدانم که نامهها و اظهارات بعضی از بدگویان دلت را شکسته است. میدانم که فحاشی به یاران مؤمنت، ذائقهات را تلخ کرده است. میدانم که برخی مصوبات لحظهای مجلس برای تشکیل وزارت ورزش و بلوکه کردن بودجه ورزش کشور شما را آزرده است. میدانم که موضعگیریهای عدهای در برابر اطرافیان و ایراد اتهام به آنها ناراحتت کرده است. ولی به یاد داشته باشید که شما مورد وثوق رهبری و مورد احترام ملتید. بگذار هر چه دارند در دل تنگشان بگویند.
مهم رهبری معظم انقلاب و مردم فهیم ایرانند که میدانند احمدینژاد کمر به خدمت بسته است و از زهرکین علفهای هرز نیز باکی ندارد. مهم ولی فقیه و مردم ولایت مدارند که شما را الحق و الانصاف پرکار و پرانرژی میدانند. آنها که به بهانه مکتب ایرانی به اردوگاه دولت میتازند، هرگز نمیدانند که بازنده میدانی خواهند بود که حریم آن را خود تعیین کردهاند. بگذار فلانی را متهم کنند، بگذار فلانی را بکوبند، بگذار تا هرجا که میتوانند بلوا کنند. شما صبور باش و فریاد بزن که دشمن خسته است.
شبکه ایران - محمد رضا تقوی فرد
|