تبيين «ولايت فقيه» از زبان سيدحسن نصرالله
سرویس علوم و معارف اسلامی مفیدنیوز :: سيدحسن نصرالله در سلسه جلسات درس خود با موضوع «نظريه ولايت فقيه» به بررسي انديشه سياسي امام خميني (ره) ميپردازد و معتقد است كه؛ تمام انسانها براي بهرهمندي از قانون به وليّفقيه نيازمندند
تاریخ: ۹ ارديبهشت ۱۳۹۰
به گزارش خبرگزاري فارس، سلسله جلساتي با موضوع «درسهايي از ولايت فقيه» با سخنراني حجتالاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله، برگزار شده است كه مشروح چهار جلسه آن در پي ميآيد.
* خداوند تبارك و تعالي، وليّمطلق تمام عالم و خلايق است
يك وليّفقيه علاوه بر دارا بودن خصوصيات فقهي و استنباط احكام شرعي، بايد عادل، بالغ و باتقوا و نيز توانا باشد و به عبارت بهتر بايد توانايي رهبري، فرماندهي، تدبير و حكمت يك جامعه را داشته باشد.
زماني كه در باره «ولايت فقيه» و «وليّ فقيه» صحبت ميشود، منظور آن است كه يك وليّ فقيه، خصوصيات ذكر شده را داشته باشد، در نتيجه هر فقيهي در مبحث ولايت فقيه قرار نميگيرد مگر اينكه قادر به استخراج و استنباط احكام شرعي از دين باشد، بنابراين يك فقيه واجدالشرايط، حق ولايت نيز دارد.
«ولايت» به چه معناست؟ در ابتدا لازم ميآيد كه معني لغوي ولايت را به منظور درك بهتر موضوع براي شما بيان شود.
«وليّ» يكي از اسامي خداوند متعال است كه در قرآن كريم نيز به آن اشاره شده است: «وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ»، به معناي ياريدهنده و متولّي بر امور تمام عالَم و هدف از آوردن آن، نشان از اين است كه تمام آنها داراي معناي مشتركي هستند و منظور از عالم در اينجا، زمينها و آسمانها و متولّي بر تمام خلايق و موجودات است.
«والي»، مالك تمام اشياي موجود و دارا بودن حق تصرف بر همه آنها است و در حديثي نيز اين طور آمده است، كسي كه داراي ولايت است، قادر، توانا، با تدبير و حكمت و نيز داراي قدرت و اختيار است و كسي كه تمام اين خصوصيات را با هم نداشته باشد، به او والي گفته نميشود.
«ولايت» يعني تسلط داشتن بر اشيا و وليّ كسي است كه مسؤليت چيزي را برعهده بگيرد و سعي در انجام دادن آن به نحو نيكو بكند، يعني به بهترين صورت ممكن، نيازهاي او را برطرف كند بنابراين اگر به معني لغوي ولايت توجه شود ميتوان فهميد كه معني ولايت نزديكي، قرب و همراهي و پيروي است.
از طرفي واژه «وليّ» و «ولايت» در زبان عربي به معني تسلط داشتن بر چيزي، حاكميت و قدرت بر آن، حق تصرف در آن، تحمل مسؤليت آن چيز و ياري كردن آن چيز است كه همه اينها معناي لغوي كلمات وليّ و ولايت هستند. به طور كلي اگر بخواهيم كلمه «وليّ» را تعريف كنيم، عبارتست از كسي كه داراي قدرت تسلط، تصرف در چيزي، داراي قدرت تحمل مسووليت و همچنين ناصر يعني ياري دهنده باشد.
دين مبين اسلام وقتي ميخواهد در مورد پيامبر اكرم (ص) صحبت كند هيچگاه پيامبر (ص) را با نام سلطان محمد (ص) خطاب نميكند، يا كلمه شاه، پادشاه و ملك را هيچگاه براي حضرت محمد (ص) به كار نميبرد. اسلام كلمات جاه و مقام را بكار نميبرد، زيرا احساس منفي از كلمه جاه و مقام را به شنونده ميدهد.
بنابراين كلمه وليّ را در قرآن بكار ميبرد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ» يعني خداوند ولي شماست و پيامبر اكرم (ص) وليّ امر مسلمين جهان است. اما كلمه وليّ و مولي عباراتي هستند كه در ذهن مخاطب، نوعي نزديكي و همچنين سرپرستي و دوستي را القا ميكنند، يعني رسول اكرم (ص) كسي است كه بر آنها نظارت دارد و آنها را هدايت ميكند، آنها را سرپرستي ميكند و مسوليت آنها را برعهدهاش دارد. اما پادشاه يا سلطان كسي است كه بر آنها حكم ميورزد، از آنها انتظار دارد و حتي ممكن است به آنها ظلم كند و ... از مواردي هستند كه از آنها به عمق معناي لغوي ولايت و وليّ پي ميبريم. ولي ّامر مسلمين همانند پدري است كه براي رفاه و آسايش فرزندان خود تلاش ميكند، آنها را سرپرستي و هدايت ميكند و مسؤليت آنها را برعهده دارد و در حل مشكلات آنها اهتمام ميورزد.
قبل از آنكه در مورد ولايت بيشتر بحث شود، لازم است اعلام كنم كه وليّمطلق تمام عالم و خلايق، خداوند تبارك و تعالي است، زيرا خداوند خالق تمام آسمانها و زمين و پديد آورنده كائنات است، بنابراين او داراي حق ولايتمطلقه است، او مالك آسمانها و زمين است، او زنده ميكند و ميميراند، او سبب و علت وجود تمام اشيا و موجودات است، او زندهكننده و رزقدهنده تمام موجودات است، اوست كه قادر است هر كاري را كه بخواهد، انجام دهد، اوست پيروز كننده و ياور تمام موجودات و او بر همه چيز قادر و توانا است، بنابراين نتيجه ميگيريم كه خداوند وليّمطلق است، يعني انسان بعد از آفرينشش نسبت به بدن، دست، چشم، گوش و جانش حق ولايت ندارد و وليّمطلق در اينجا خداوند تبارك و تعالي است.
* خداوند ولايت خود را به افرادي كه بخواهد به اندازه دلخواهش عطا ميكند
انسانها نسبت به اموال و فرزندان خود و نيز نسبت به خداوند ولايتي ندارند، اما كسي كه ولايت را اهدا ميكند، خداوند منّان است كه ولايت خود را به افرادي كه بخواهد به اندازه دلخواهش عطا ميكند. وقتي در مورد ولايتمطلق خداوند بحث ميشود، منظور تمام ولايت است خلقت و مرگ همه اشيا، به اذن و رخصت الهي صورت ميگيرد؛ يعني اگر بخواهد تمام مردم را بميراند، ميتواند انجام دهد. خداوند داراي ولايت بشري نيز هست، وقتي ميگويد اين چيز حلال است و ديگري حرام، اين كار را بكنيد و آن كار را نكنيد، اگر مرا ياد كنيد، شما را ياد ميكنم، و خداوند قادر است هر كاري را انجام دهد و هر كاري را كه در قوه تخيلمان نگنجد را نيز به راحتي انجام دهد، بنابراين او وليّمطلق است.
علما وقتي از ولايت صحبت ميكنند، آن را به دو دسته تقسيم ميكنند: ولايت تكويني و ولايت تشريعي.
«ولايت تكويني» در مورد موجوداتي مثل آفتاب، ماه، درخت، زمين و ... بحث ميكنيد. خداوند داراي ولايت تكويني مطلق است، يعني به شخص خاص، ولايت تكويني عطا ميكند، و در مورد برخي موجودات قدرت تصرف، سلطه، قدرت، اداره كردن ميدهد مانند اينكه خداوند متعال به حضرت عيسيبن مريم (ع) ولايت تكويني عطا كرده است تا بتواند مردگان را زنده كند. كمترين قدرت تكويني كه خداوند به تمام انسانها چه كافر و چه مسلمان عطا كرده است، قدرت دستور دادن به اعضا و جوارح خود ميباشد، مانند كسي كه بخواهد چشمهايش را باز كند، ببندد، نگاه بكند و ... همچنين قدرت تسلط بر نفس را به انسانها عطا كرده است، يعني ميتواند خوش اخلاق باشد، بداخلاق باشد، شجاعت از خود نشان دهد و تمام اينها نشاندهنده ولايت تكويني است كه انسانها بر خود دارند.
انسان خليفه خداوند بر روي زمين است كه بايد به عمران و آباداني آن بپردازد و براي رسيدن به چنين هدفي انسان بايد داراي قدرت تسلط و حاكميت باشد كه از سوي خداوند به وي عطا شده است، مانند وقتي كه براي كشاورزي زمين را شخم ميزنيم و يا اگر لازم باشد براي ساختن جاده ميتوان كوهها را خراب كرد.
خداوند متعال انسان را بر جسم و نفس خويش مسلط ساخت، زيرا مصلحت انسان را ميدانست و به او قدرتي عطا فرمود تا به وسيله استعدادش به درجه كمال برسد و انواع نعمتها را در اختيار او قرار داد تا بتواند از آنها، نهايت استفاده را ببرد تا به هدفش، يعني قرب الهي و كمال برسد و اينها درجاتي از ولايت است كه خداوند كريم به بندگان خود عطا فرموده است. كساني كه دستورات الهي را پيروي كنند، يعني به عبادت بپردازند، از گناه كردن بپرهيزند، به طور قطع، خداوند نوعي سلطه و حاكميت به آنها اعطا خواهد كرد، مانند كساني كه ميتوانند انگشت بر روي سنگ بگذارند و آب را از آن خارج نمايند، يا مانند حضرت عيسي (ع) مردگان را زنده كند. به طور قطع حضرت عيسي (ع) نميتواند مرده را زنده كند، مگر وقتي كه خداوند به او دستور دهد و اين قدرت را به او عطا نمايد.
در حقيقت اين قدرت خداوند است كه مرده را زنده كرد، نه قدرت حضرت عيسي (ع) بلكه خداوند در حق حضرت عيسي (ع) لطف نمود و به او ولايت داد كه اين كار را انجام دهد. وقتي سخن از ولايت فقيه به ميان ميآيد، منظور ولايت تكويني نيست.
* ولايت تكويني به روح و مقام معنوي انسانها مربوط ميشود
امام خميني (ره) در كتاب حكومت اسلامي نظر خود را به طور واضح بيان كرده است. ولايت تكويني به روح و مقام معنوي انسانها مربوط ميشود، يعني ممكن است كسي وليّفقيه نباشد، اما داراي مقام معنوي بالا و برخوردار از اين موهبت الهي باشد، خداوند به او درجهاي از ولايت تكويني عطا خواهد كرد اما وقتي از ولايت فقيه صحبت ميكنيم منظور اين است كه وليّفقيه دقيقاً مثل حالات روحي و معنوي پيامبر (ص) نيست و يا در حد امامان معصوم (ع) نيست.
بخش دوم «ولايت تشريعي» است. خداوند به پيامبر اكرم (ص) دو مقام داد. مقام اول، ابلاغ احكام و دستورات الهي است و پيامبر (ص) آن را براي ما توصيف ميكند كه مثلاً بهشت و جهنم چگونه است؟ چگونه نماز بخوانيم؟ چگونه داد و ستد بكنيم؟ چگونه ازدواج كنيم؟ همه اينها را پيامبر(ص) براي ما توصيف و ابلاغ ميكند و در قرآن كريم نيز به آن اشاره شده است: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ». اين مقام بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) برعهده امامان معصوم (ع) است.
اما مقام دوم اجراي احكام شرعي است. يعني رسول خدا (ص) فقط براي ابلاغ احكام و دستورات الهي نيامده است بلكه براي ضمانت اجراي آنها آمده است. منصب و مقام دوم يعني اجراي احكام الهي است و اجراي احكام الهي، جز در سايه قدرت و حكومت ميسر نخواهد شد يعني پيامبر (ص) در اينجا در نقش رهبر و حاكم و مجري احكام الهي ظاهر ميشود. «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا» يعني خداوند منّان، قرآن را فقط براي ابلاغ نفرستاده است بلكه به وسيله آن، پيامبر (ص) بر مردم مطابق دستورات الهي حكم مينمايد و هر كس كه مطابق دستورات الهي حكم نمايد، جزو كافران است. خداوند به پيامبر اكرم (ص) فرمود: تو وليّ، حاكم و مسؤل هستي بنابراين احكام الهي را اجرا كن.
همانطور كه در مورد ولايت تكويني گفته شد، خداوند بخشي از ولايت تكويني را به بعضي از انسانها عطا كرده است و ولايت تشريحي را به بعضي از انسانها نيز عطا كرده است. از ولايتهاي تشريحي كه خداوند به انسانها عطا كرده است، ولايت تشريحي پدران بر فرزندان كوچك خود است كه مثلاً بايد آنها را به مدرسه ببرند، اخلاق نيكو به آنها بياموزند و واجب است كه در تعليم و تربيت آنها، بيشترين اهتمام را بورزند، يا ولايت پدربزرگ بر نوههايش در صورتي كه پدر آنها مرده باشد، يا ولايت پدر بر دختر باكرهاش قبل از ازدواج است كه اينها تماما براي مصلحت انسان است، و يا ولايت بر اموال كه نوعي ولايت تشريحي است.
* خداوند متعال به پيامبر اكرم (ص) «ولايت تشريعي» اعطا كرد
خداوند متعال ولايت تشريعي را به پيامبر اكرم (ص) اهدا كرد و جاي هيچ بحث و گفتوگويي بين مسلمانان نيست كه رسول اكرم (ص) وليّامر مردم، امام و مولاي مردم است و ... «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»، و نيز نشانهها و آياتي وجود دارد كه نشاندهنده اطاعت كامل مسلماناني از رسول اكرم (ص) در تمام زمينهها است، كه جاي شك و شبههاي را بر جاي نميگذارد.
اما بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) اختلافاتي در بين مسلمانان به وجود آمد. هر چند كه همه آنها اذعان داشتند بايد از وليّامر مسلمانان بعد از پيغمبر اكرم(ص) نيز حمايت و اطاعت كامل شود. «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»، همان طور كه واضح است وليّامر بايد مورد اطاعت قرار بگيرد.
مسلمانان در مورد اينكه چه كسي وليّامر مسلمانان بشود، با يكديگر اختلاف داشتند. ولّيامر بايد در موقعيتي قرار بگيرد كه مورد اطاعت واقع شود نه اينكه دستوري بدهد و كسي دستورش را اجرا نكند.
مسلمانان شيعه به أذن و رخصت خداوند و دستور او اعلام كردند كه وليّامر مسلمين كسي جز عليابنابيطالب(ع) و خاندان پاكش نيست، يعني دوازده امام، وليّامر مسلمين هستند. بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) و با اعتقاد به دو مقام و منصب پيامبر اكرم(ص) ابلاغ دستورات الهي و اجراي آنها، عليابنابيطالب وليّامر مسلمين است و ديدگاه شيعه اين است كه وليّامر مسلمين وظيفه اجراي احكام الهي را برعهده بگيرد، بعد از ايشان امام حسن(ع)، سپس امام حسين (ع) و ... تا حضرت مهدي(عج).
بنابراين تا دوره امام حسن عسكري (ع) مشكلي وجود ندارد اما پس از شهادت امام حسن عسكري (ع)، غيبت صغراي حضرت مهدي (ع) شروع شد و حضرت مهدي (عج) نواب اربعه داشت و اولين آنها عثمانبنسعيدعمري بود كه اگر مسلمانان شيعه مشكلي داشتند، با مراجعه به اين نائبهاي حضرت، مشكلات خود را حل ميكردند، زيرا عثمانبنسعيدعمري با حضرت مهدي(عج) ارتباط برقرار كرد و از او كمك ميخواست اما با آغاز غيبت كبري، مشكلات نيز به دنبال آن شروع شد.
* مقصود از ولايت فقيه، ولايت تكويني نيست
جلسه گذشته در مورد «ولايت فقيه» و معناي لغوي آن بحث شد كه عبارت از قدرت، سلطه، حاكميت اداره كردن امور و ... بود و نيز انواع ولايت، نام برده شد كه به «ولايت تكويني» و «ولايت تشريعي» تقسيم ميشود.
موضوع بحث اين جسله در رابطه با ميزان مسئوليت وليّفقيه است و همان طور كه در جلسه گذشته گفته شد، وقتي كه در مورد ولايت فقيه صحبت ميشود، مقصود ولايت تكويني نيست و هيچ يك از انديشمندان شيعه نگفتهاند كه منظور از ولايت فقيه، ولايت تكويني است و همچنين وقتي گفته ميشود كه وليّفقيه جانشين پيامبر (ص) و امام معصوم (ع) در زمان غيبت كبري است، منظور جانشيني در مقام معنوي نيست و نيز مقام وليّفقيه همرتبه با مقام امام معصوم(ع) نيست، زيرا امام معصوم (ع) داراي مقام شامخ و بلند در نزد خداوند است كه بسيار بالاتر از مقام يك وليّفقيه است و هيچ يك از متفكران و انديشمندان شيعه نگفتهاند كه مقام وليّفقيه نزديك به مقام معنوي امامت است.
يكي از بزرگترين فقها و انديشمندان معاصر شيعه يعني امام خميني (ره) خيلي متواضعانه در مورد امام زمان (ع) ميفرمايد: «روحي لتراب مقدمه الفداه» يعني فداي خاك پاي امام زمان (ع) بشوم و وقتي شخصيت بزرگي مانند امام خميني(ره) اين طور درباره امام زمان(ع) بيان ميكند، بنابراين ميتوان به تفاوت شأن و مقام ميان امامت و ولايت فقيه پي برد.
وقتي گفته ميشود پيامبر(ص) داراي مقام تشريع است، يعني داراي قدرت ابلاغ احكام و دستورات الهي و استخراج و استنباط آنها است سپس بعد از پيامبر (ص)، امام (ع) نيز داراي چنين حقي است و اين به معني آن نيست كه پيامبر(ص) اين احكام را خودشان استخراج كنند بلكه پيامبر(ص) به دستور خدا و با وحي، احكام را استخراج ميكند و در اختيار مردم قرار ميدهد و به عبارت بهتر، علم پيامبر(ص)، الهي است و هيچ گونه خطا و اشتباهي در آن نيست.
مطالبي كه پيامبر(ص) نقل ميكنند، همان حكم و دستور واقعي خداوند است و تخلف در آن جايز نيست، دستوري كه پيامبر(ص) ميدهند، همان دستور راستين، واقعي، پايدار و بدون اشتباه خداوند متعال است و هيچ شك و شبههاي در آن نيست؛ امامان(ع) نيز چنين هستند، هر چند كه به آنها وحي نشده است، اما آنها علم خود را از پيامبر اكرم(ص) به ارث بردهاند و يا از طريق كتاب و يا الهام الهي است.
* در زمان غيبت امام زمان(ع) مسئوليت تبيين احكام الهي بر عهده وليّفقيه است
در صورت عدم دسترسي افراد به امام معصوم(ع) مثلاً در زمان امام صادق(ع)، نمايندگاني از طرف امامان(ع) در تمام شهرهاي اسلامي وجود داشت كه مسئوليت ابلاغ دستورات الهي را بر عهده داشتند، اما در زمان غيبت كبري، وظيفه اصلي پيامبر اكرم(ص) ابلاغ دستورات الهي، استخراج و استنباط آنها براي استفاده عموم مسلمانان جهان بود اما بعد از پيامبر(ص) نيز اين وظيفه بر دوش امامان(ع) بود و در حال حاضر كه امامان(ع) موجود نيستند، تبليغ احكام الهي، استخراج و استنباط آنها بر عهده كيست؟ آيا بايد دست روي دست گذاشت و منتظر ظهور امام زمان(عج) بود و هيچ گونه كوششي انجام نداد و حتي با علم به اينكه خداوند دين اسلام را از زمان بعثت حضرت رسول(ص) تا قيامت كبري زنده نگه ميدارد، آيا باز هم نبايد كوششي در اين زمينه انجام داد و آيا حلال حضرت محمد(ص)، تا روز قيامت حلال، و حرام او حرام است، بنابراين بايد در زمان غيبت كبري شخصي وجود داشته باشد تا احكام اسلامي را تبيين كند و به مردم بشناساند؛ از نظر مذهب شيعه، در زمان غيبت امام زمان(عج)، تمام اين مسئوليتها بر عهده وليّفقيه است.
در اين مورد نيز هيچگونه شك و شبههاي وجود ندارد كه مسئوليت ابلاغ احكام و دستورات الهي در زمان غيبت بر عهده وليّفقيه است و او وليّ امر مسلمين است و واجب كفايي است كه در هر زمان كه نياز باشد، جوانان مسلمان به حوزههاي علميه براي تحصيل و آموزش فقه بروند تا اين علوم را كسب كنند و به ابلاغ احكام الهي بپردازند.
* تفاوت ميان «واجب كفايي» و «واجب عيني»
واجب كفايي اين است كه اگر گروهي از مسلمانان آن را انجام دادند، ديگر نيازي به بقيه مسلمانان براي انجام وظيفه نيست، مانند نماز ميت.
واجب عيني يعني اينكه بر انسان واجب است، كاري را انجام دهد اما در صورت انجام دادن آن توسط ديگران، اين وظيفه از آنها ساقط نميشود، مانند نماز و روزه؛ بنابراين اگر جامعه به فقهاء نياز داشته باشد و تعداد آنها اندك باشد در اين صورت همه ما گناهكار هستيم و بايد دست از كار خود بكشيم و به دنبال آموختن علم فقه برويم.
با پاسخ دادن سؤال اول، مبني بر اينكه وقتي در زمان غيبت امام زمان(ع) نميتوان به امام دسترسي پيدا كرد، بنابراين چگونه بايد قادر به فراگيري احكام شرعي بود. بدون هيچ شك و شبههاي جواب اين مسئله واضح و روشن است، يعني بايد از وليّفقيه بايد كمك گرفت.
در روايتي از امام صادق(ع) آمده است كه «فما كان من الفقهاء صائنا لنفسه؛ حافظا لدينه؛ مخالفا لهواه؛ مطيعا لامر مولاه؛ فللعوام ان يقلدوه و ذلك لا يكون الا لبعض فقها الشيعه لا كلهم» يعني اگر دسترسي به امام معصوم(ع) ممكن نبود، حتما سراغ وليّفقيه بايد رفت و اين امر هم در زمان غيبت و هم در زمان حضور امام مصداق داشت، زيرا مثلاً در زمان حيات امام صادق (ع)، ايشان فرمودند: در صورت عدم دسترسي به اينجانب، به فقها رجوع كنيد و در تمام شهرهاي اسلامي هستند و از آنها كمك بگيريد، مثلا شهر بصره، فقهايي داشت و ممكن بود از فقيه سؤالي پرسيده ميشد كه مسئلهاي را از امام شنيده باشد و اصول و قواعد آن را از امام شنيده باشد كه با كوشش و اجتهاد خود، اين مسئله را حل ميكرد.
*در زمان وليّفقيه، مردم بايد از احكام و دستورات الهي او پيروي كنند
در زمان غيبت كبري، امامان(ع) گفتند: بر مردم واجب است كه از احكام و دستورات الهي اطاعت كرده و دستورات و احكام الهي را از فقيه با تقوا بگيرند، بنابراين مسئوليت اين فقها، ابلاغ احكام شرعي است و نبايد از اين كار امتناع بورزند زيرا اين امر، يكي از واجبات آنهاست. اما در اينجا لازم است فرق بين كاري كه يك امام معصوم(ع) و يك وليّفقيه انجام ميدهد بيان شود؛ وقتي پيامبر(ص) يا امام، به ابلاغ احكام الهي ميپردازند و احكام واقعي الهي را بيان ميكنند، در آن هيچگونه اشتباهي وجود ندارد زيرا آنها از علم الهي برخوردارند، اما فقيه اينگونه نيست و بايد علوم عربي و علوم قرآني را فراگيرد، احاديث و روايات را ياد بگيرد و بايد به اجتهاد بپردازد تا احكام الهي را استنباط كنند، سپس آن را ابلاغ كند كه در بعضي موارد حكم استخراجي ممكن است صحيح يا غلط باشد، اما در مورد امامان و پيامبر(ص) جاي هيچگونه شك و ترديدي نيست.
اگر وليّفقيه زحمت بكشد خداوند به او اجر زحمتش را خواهد داد و اگر اشتباه كند، خداوند اشتباهش را ميبخشد زيرا او با خواندن آيات قرآن، روايات و احاديث، به استنباط و استخراج احكام الهي پرداخته است. ممكن است بعضيها ديده باشند كه بعضي از علماء در مورد يك مسئله اختلاف نظر داشته باشند، آيا اين معقول و منطقي است كه اين احكام بيان شده از طرف آنها درست باشد، بنابراين قطعا يكي از اين 3 مسئله درست است، اما مجتهدي كه حكم اشتباهي را صادر كرده است، چون در راه استخراج اين حكم زحمت زيادي كشيده است خداوند گناه او را ميبخشد، بنابراين امامان(ع) و پيامبر(ص) حكم واقعي الهي را صادر ميكنند، اما وليّفقيه پس از مطالعه فراوان، احكام الهي را صادر ميكند. به حكمي كه وليّفقيه يا فقها استخراج ميكنند حكم ظاهري الهي گفته ميشود كه ميتواند درست باشد يا نادرست، زيرا امامان معصوم(ص) فرمودهاند كه پس از غيبت بايد از وليّفقيه در زمينههاي احكام و دستورات الهي، نماز خواندن، روزه گرفتن، حج، خمس، زكات و جهاد پيروي كرد و اينجاست كه مسئله مرجع تقليد نمايان ميشود.
وقتي كسي بخواهد از عالمي تقليد كند لازم نيست، نيّت تقليد يا چيزي شبيه آن به جا آورد و طبق فتواي يك فقيه عمل كرده است و تقليد يعني عملكردن طبق دستورات و فتواهاي يك مرجع تقليد، بنابراين نكته مهم عملكردن طبق فتواها و دستورات يك مرجع ديني است، يعني اگر گفت: نمازم را كامل بخوانم اين كار را انجام دهم و يا اگر بايد به صورت شكسته بخوانم بايد اين كار را انجام بدهم، اگر بايد روزه بگيرم، روزه ميگيرم و يا اگر گفت: روزه خود را بشكنم اين كار را بايد بكنم و فقيهي كه بايد طبق فتواهايش عمل كرد، مرجع تقليد نام دارد.
* وظيفه «مرجع تقليد» تشريح احكام و دستورات الهي است
در كتاب و روايات پيشين، كلمه مرجع تقليد نيامده است اما وقتي طبق دستورات و احكام يك فقيه عمل ميكنيم در حقيقت از او تقليد كرديم، بنابراين وظيفه مرجع تقليد، فتوا دادن و تبيين و تشريح احكام و دستورات الهي است و همچنين فتوا دادن يكي از وظايف امامان بوده است كه در زمان غيبت بر عهده وليّفقيه است.
تقليد بايد بر اساس موازين شرعي و اسلامي باشد، موضوع تقليد يك موضوع ظريف و سرنوشتساز است و اين طور نيست كه آن را ساده فرض كنيم. بنابراين موضوع تقليد، موضوع آخرت و جواب دادن به درگاه خداوند متعال و تمام اعمال دنيويي است كه در آخرت تأثيرگزار است.
در ابتدا بايد از مجتهد تقليد كنيم و علماي شيعه ميگويند: راههاي شناسايي يك مجتهد عبارتند از:
1ـ امتحان مستقيم؛ يعني توسط فقيه ديگري تأييد شده باشد. مثلاً وقتي كه يك پزشكي بيايد و بگويد من پزشك هستم، چون ما اطلاعي نداريم بايد يك پزشك ديگري از او سؤالاتي را بنمايد تا صحت و سقم ادعاي وي روشن گردد، بنابراين كسي كه ميتواند ادعاي مجتهد بودن شخص ديگر را تاييد كند خودش نيز بايد مجتهد باشد.
2-شهادت دادن دو نفر مجتهد عادل؛ بنابراين لازم است دو فرد مجتهد عادل گواهي بدهند كه اين فرد مجتهد است و در اين صورت است كه مجتهد بودن شخص ثابت ميشود.
3-معروف بودن شخص به اجتهاد؛ و گمان نبريد اگر مثلاً در شهري شايع شده است كه فلاني مجتهد است آيا او واقعا مجتهد است يا نه؟ بلكه وقتي چندين مجتهد ميگويند كه فلان شخص مجتهد است، ديگر لزومي ندارد كه سراغ فرد ديگر بروم، زيرا گفتار اين مجتهدين سند است و بايد قبول كرد اما اگر كوچكترين شكي در ميان باشد قول آن مجتهدين ديگر سند نيست.
و اگر شما از خودتان از مجتهدين باشيد، او را امتحان ميكنيد و در صورتي كه مجتهد باشد، اين امر براي شما ثابت ميشود و وقتي چندين فقيه واجدالشرايط تقليد وجود داشته باشد، بايد از داناترين آنها تقليد كرد، اما از بقيه مجتهدين ميتوان در فتواهايي كه با داناترين مجتهد مطابقت ميكنند، تقليد كرد؛ هر چند بعضي از علما گفتهاند: لزومي ندارد از داناترين مجتهد تقليد كرد؛ اما اگر بگويند كه بايد از داناترين مجتهد تقليد كنيم، واجب است كه تقليد كرد.
چگونه ميتوان فهميد كه كسي داناتر است؟ علما ميگويند: اگر توانستي تشخيص بدهي كه كدام يك بالاتر از ديگري برتر است، از آن فرد تقليد كن و اما اگر نتوانستي، مخيري كه از هر كدام آنها تقليد بكني.
اما اگر احتمال دهيم كه مجتهدي همسان يا بالاتر از مجتهد ديگر است، در اين صورت بايد از كسي كه احتمالش بيشتر است تقليد كرد. خلاصه كلام اينكه اهل بيت(ع) در زمان غيبت با قراردادن ضوابطي باعث شدند كه براي هميشه از اين ضوابط استفاده كنيم و به رستگاري برسيم و وليّفقيه را به عنوان جانشين خود معرفي كردند تا از او پيروي كنيم.
* مسئوليت تبيين و ابلاغ احكام الهي در زمان غيبت بر عهده وليّفقيه است
در جلسه قبل درباره دلايل و خصوصيات ولايت فقيه صحبت كرديم و گفتيم در زمان غيبت امام عصر(عج)، مسئوليت هدايت و ولايت و سرپرستي مسلمين بر عهده ولايت فقيه است؛ يعني ولي فقيه جامع الشرايط ـ و شرايط و خصوصيات مجتهد جامعالشرايط را نيز ذكر كرديم ـ و عنوان كرديم از نظر امامان ما، مسئله ولايت مسلهاي واضح، روشن و بديهي است و نيازي به استدلال و برهان براي اثبات ضرورت وجود آن نيست، اما اگر اكنون براي اثبات آن نياز به برهان است به اين دليل است كه به دلايل سياسي و زماني در دوره بعضي حكام اسلامي از پرداختن به آن غافل شدهاند ـ و دلايل آن را نيز ذكر كرديم ـ .
و روايات و احاديثي از پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) بر ضرورت ولايت فقيه آورديم كه جاي شك و شبههاي براي ما باقي نميگذارند. اكنون ميخواهيم از بيانات گوهربار امام خميني(ره) براي اثبات ضرورت ولايت فقيه استفاده كنيم. از روايات و احاديث نقل شده ميتوانيم بفهميم كه در زمان غيبت و يا بهتر است بگوييم وقتي به امام معصوم(ع) دسترسي نداشته باشيم، مثلا امام موسي كاظم(ع) در زندان بود و امكان دسترسي به آن براي مسلمانان شيعه ممكن نبود يا امام رضا(ع) در قصر زنداني بود يا امام حسن عسكري(ع) نيز در پادگاني زنداني بود، اكنون وظيفه ما چيست؟ يا دست روي دست بگذاريم و كاري نكنيم مشكل اكنون، عدم وجود امام نيست، چرا كه امام ما موجود است اما غايب است؛ يعني از ديدهها پنهان است.
* امام خميني(ره) ميفرمايد: پيامبر اكرم(ص) و امامان، ما را به حال خود رها نكردهاند
نظر امام خميني(ره) اين است كه ميفرمايد: پيامبر اكرم(ص) و امامان، ما را به حال خود رها نكردند؛ چنانچه پيامبر اكرم(ص) فرمودند: علي(ع) خليفه مسلمين است و اوست كه حق ولايت دارد؛ بعد از او فرزندش امام حسن(ع) سپس امام حسين(ع) تا امام دوازدهم، فرمودهاند كه بعد از غيبت امام عصر (ع) به ولي فقيه رجوع كنيد؛ اين مسئله ولايت در زمان عصر تكنولوژي و كامپيوتر كشف نشد بلكه از زمان پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) مثلا در زمان غيبت صغري از امام زمان(ع) پرسيده شده در صورتي كه مسلهاي پيش آيد به چه كسي مراجعه كنيم؟فرمودند به نواب اربعه من براي حل مشكلات خود رجوع كنيد. پيامبر اكرم(ص) و امامان ديگر از جمله امام صادق(ع) فرمودند در صورتيكه مردم مسلمان امكان دسترسي به امام معصوم(ع) را نداشته باشند بايد به ولايت فقيه رجوع كنند كه او داراي اختياراتي مشابه آنهاست.
بحثي كه ميخواهم مطرح كنم از كتاب حكومت اسلامي امام خميني(ره) است كه به طور خلاصه بيان ميكنم اگر كسي دوست داشت ميتواند به اين كتاب رجوع كند و اطلاعات وافر و زيادي به دست آورد و به اندازهاي برايتان شرح ميدهم تا داستان ولايت را كه روشن است براي شما بازگو نمايم.
رواياتي كه امام خميني(ره) در كتاب خود آورده است دو نوع است؛ نوع اول روايات اصلي كه از آنها به طور گسترده و اساسي استفاده ميكند زيرا امام با استناد به اين روايات بيان ميدارد كه اين روايات بسيار منقول هستند و سندي محكم دارند و موضوع ولايت را از رسول اكرم(ص) تا الان بيان ميدارند.
نوع دوم، رواياتي هستند كه سند آنها كمي مشكل دارند؛ اما ما از آنها بعنوان تاييد كننده و مؤيد استفاده ميكنيم.
* امام خميني(ره) ميفرمايد منظور از راويان حديث، علماي مجتهد ماست
از روايات نوع اول شروع ميكنيم كه قبل از شروع، ميخواهم اصطلاحي را برايتان بازگو نمايم:
در روايات آمده است كه وقتي رسول اكرم(ص) ميفرمايد «يروُن حديثي» يا امام زمان(ع) ميفرمايند: به روايات حديث ما رجوع كنيد. آيا اين درست است كه كسي حديثي را از پيامبر اكرم(ص) و يا امام زمان(ع) نقل كند جز روايات حديث قرار ميگيرد؟ امام خميني(ره) ميفرمايد منظور از راويان حديث، علماي مجتهد ماست؛ يعني قادر باشند بفهمند كه اين حديث از كيست، صحت و سقم آن را تشخيص بدهند نه اينكه هر شخصي ميتواند جز راويان حديث قرار گيرد؛ يعني از متن حديث بفهمد كه اين حديث از رسول اكرم(ص) يا امامان(ع) است. زيرا ما احاديث و رواياتي داريم كه منسوب به رسول اكرم(ص) يا امامان(ع) باشد و اينجا وظيفه فقيه اين است كه تشخيص دهد آيا اين حديث واقعيت دارد يا نه؟ مثلا احاديثي وجود دارد كه به پيامبر اكرم(ص) نسبت داده شده است كه ميگويد اين كار را بكنيد به جهنم ميرويد و ديگري به بهشت! و غيره و وظيفه راويان حديث اينجا اين است كه تشخيص دهند آيا واقعا اين حديث به پيامبر اكرم(ص) منسوب است يا نه. راوي حديث بايد بداند مثلا وقتي امامي از امامان معصوم(ع) حديثي نقل كرده بايد بداند اين حديث در چه زماني و در چه شرايطي بيان كرده است.
* صرف بيان حديثي از پيامبر اكرم(ص) دليلي بر راوي بودن نيست
خلاصه اينكه صرف گفتن حديثي از پيامبر اكرم(ص) دليلي بر راوي بودن حديث نيست! زيرا من ميتوانم كتاب كافي را كه داراي هزاران حديث از رسول اكرم(ص) را بگيرم و چند حديث از آن را بخوانم آيا ميتوانم خود را راوي حديث بنامم؟ خير!. پس راويان احاديث ما نه تنها حديثي را روايت ميكنند بلكه از صحت و سقم آن نيز آگاهي دارند؛ يعني اينان كساني نيستند جز علما و فقها!
در حقيقت كسي كه احاديثي غير از احاديث پيامبر اكرم(ص) و امامان (ع) را كه منسوب به اين بزرگواران هستند را بيان ميكند در حقيقت راوي احاديثي از غير پيامبر اكرم(ص) و امامان (ع) شده است و اينها احاديث پيامبر اكرم(ص) نيستند؛ بلكه اينها احاديث اسلام هستند. پس راويان احاديث ما نسبت به مضمون، دلايل معناي احاديث و روايات آگاهي كامل دارند و اين طور نيست كه آن را بدون تجزيه و تحليل بپذيرند.
قال اميرالمومنين(ع) و قال رسولالله(ص) اللهم ارحم خلفايي؛ يعني خداوند جانشينان مرا در پناه خود حفظ كن؛ به او گفتند يا رسولالله(ص) خلفاي شما چه كساني هستند؟
رسولاكرم فرمود: جانشينان من همان روايان حديث هستند كه مردم را ميآموزند و دستورات الهي را به مردم بعد از من ياد ميدهند. امام خميني(ره) ميفرمايد: اين حديث كامل و واضح است كه جانشينان پيامبر در اين حديث مشخص شدهاند. در بيان ديگري امام خميني ميفرمايد جانشينان پيامبر دو نوع هستند: نوع اول امامان معصوم(ع) هستند. نوع دوم: راويان حديث هستند در حقيقت آنها جانشينان امامان(ع) هستند؛ يعني جانشينان پيامبر(ص) كساني هستند كه بعد از پيامبر ميآيند راويان حديث هستند و بر طبق سنت رسول عمل ميكنند. امام خميني(ره) بار ديگر تاكيد ميكند در اينجا منظور از راوي حديث فقط ناقل و گوينده آن نيست؛ بلكه منظور كسي است كه بتواند صحت و سقم حديث را بشناسد. وقتي گفته ميشود: خداوند جانشينان مرا در پناه خود قرار ده منظور چيست؟ مثل اين است وقتي ما ميگوييم پيامبر اكرم(ص) فرمود: ان علي خليفتي. همانا علي(ع) جانشين من است. پس جاي شك و شبههاي باقي نميماند. كه علي(ع) ولي امر مسلمين است.
* از منظر امام خميني(ره) وظيفه راويان حديث فقط ابلاغ احاديث نيست
امام خميني(ره) ميفرمايد: وظيفه راويان حديث فقط ابلاغ احاديث نيست بلكه بايد آن را در بين مردم بكار بگيرند و آن را اجرا بكنند، امام خميني(ره) روايتي ديگر بيان ميدارد كه امام موسي كاظم(ع): « اذا مَاتَ المومن الْفَقِيهِ بَكَتْ عَلَيْهِ الملائكه وَ بِقَاعُ الارض الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ فِيهَا ، الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ أَبْوَابُ اللها الَّذِي كَانَ يَصْعَدُ فِيهِ بَا عُمَّالِهِ . ثُلِمَ بِالسَّلَامِ ثَمَّةَ لَا يَسُدُّ هاشي لَانَ المومنين الفقها حُصُونُ الاسلام كَحِصْنِ الْمَدِينَةِ لَهَا» در اينجا امام موسي كاظم(ع) فقهاي اسلامي را به دژهاي مستحكمي توصيف ميكند.
امام خميني(ره) در اين مورد به تجزيه و تحليل ميپردازد كه چگونه علما ميتوانند دژي مستحكم براي اسلام باشند؟! آيا به مجرد اينكه حديثي را بيان كنند جز ديوارهاي مستحكم اسلام ميشوند؟ مطمئنا نه و تنها در موردي كه اين علما به ابلاغ احكام و دفاع از آنها ميپردازند و از فكر و فرهنگ اسلامي دفاع كنند و از اراضي و سرزمينها و مرزههاي مسلمين دفاع كند و هنگامي كه تعاليم اسلامي را بكار ببرد جز دژهاي مستحكم اسلام قرار ميگيرند؟! آيا وقتي كشوري مسلمان دچار تهاجم فرهنگي شود و دشمنان اسلام براي مسلمانان شك و شبهه ايجاد ميكنند آيا علماي اسلام بايد كنار بايستند؟! كه در جواب بايد گفت «خير»! سوال دوم: وظيفه علماي اسلامي جمعآوري اموال براي كمك به فقيران و تهي دستان است، آيا بايد اين افراد با فساد اقتصادي موجود در جامعه نيز مبارزه كنند؟ بله!
اين احكام الهي كه خداوند بر پيامبرش نازل كرده است، براي اين نيست كه در كتابها بماند بلكه بايد در جامعه اسلامي اجرا شوند اگر دشمنان اسلام به كشوري مسلمان حمله نمايند و منافع و جان و ناموس مسلمانان به خطر بيافتد! آيا اين وظيفه شما نيست كه از آنها حمايت كنيد؟! طبيعتا جواب آري است اگر جواب منفي باشد در اين صورت ديگر شما دژي مستحكم نيستيد تا از مسلمانان دفاع كنيد.
* از منظر امام خميني (ره) علما بايد مانند زمان پيامبر اكرم(ص) احكام الهي را در جامعه اسلامي به اجرا بگذارند
امام خميني(ره) ميفرمايد كه علما بايد مانند زمان پيامبر اكرم(ص) احكام الهي را در جامعه اسلامي به اجرا بگذارند. مثلا امام موسي كاظم(ع) ميفرمايد اي مومن! وظيفه تو نگهداري از اسلام است.
پس اين «دفاع» چيزي جز مسوليت نيست و فقط حرف زدن و عمل نكردن نيست. پس وظيفه فقيه دفاع از اسلام مبارزه با فقر و تنگدستي، برقراري قسط و عدالت در بين مردم است و حتي اين وظايف و مسئوليتهاي فقيه ممكن است منجر به شهادت وي شود! زيرا او مسوؤل است كه دين و احكام الهي را در بين مردم جاري نمايد.
روايت سوم امام خميني(ره): امام صادق (ع) ميفرمايد: فقها امينان پيامبران هستند به شرطي كه ماديگرا نباشند ـ و اينها همان شرطهايي است كه قبلا در مورد آنها بحث كرديم و از ويژگيهاي فقها است ـ از رسول خدا پرسيدند معني «ماديگرايي يا همان دنيويي بودن» چيست؟ كه در پاسخ فرمودند: «نزديكي به پادشاه».
در مرحله بعد بايد بررسي كرد كه «فقها امينان پيامبران هستند» يعني چه؟ كه در پاسخ بايد گفت؛ يعني تمام چيزهايي كه به رسول خدا(ص) امانت داده شده است؛ به ولي فقيه نيز امانت داده ميشود و هدف او حفظ و نگهداري و اجراي اين احكام است.
دقت كنيد! كه «تمام چيزها» نه «فقط بخشي از چيزها» (امين بودن در تمام موارد اسلامي) و اين معناي ولايت را ميرساند. امام خميني(ره) ميفرمايد معني «امين»؛ يعني ولي فقيه تمام احكام الهي را بدون كم و كاستي بيان نمايد و آنها را اجرا نمايد. پس وظيفه اصلي امامان(ع) اجرا و تطبيق احكام الهي است. پس هر امت اسلامي كه رهبر و ولي نداشته باشد به مرور زمان در آن امت، اسلام از بين ميرود.
* حفظ دين اسلام در گروي تعيين امام عادل و قادر است
از امام رضا(ع) پرسيدند كه چرا خداوند امام تعيين كرده است؟! فرمود: اگر امامي عادل براي آنها تعيين نميكرده است دين شما از بين ميرفت. پس حفظ و نگهداري دين اسلام تنها به داشتن امامي كه احكام الهي را بلد باشد نيست؛ بلكه امامي، رهبر، قادر و داراي قدرت كه بتواند اين ملت را ياري فرمايد و اين شخص است كه ميتواند دين اسلام را نگهداري نمايد. احكام بسياري وجود دارد كه مردم ميآيند ميپرسند و دلاليش را ميخواهند و حتي شايد در اديان ديگر مورد تمسخر قرار گيرد؛ اين وظيفه علماست كه اينها را كشف كنند و براي مردم توضيح دهند تا شكي باقي نماند. فقها امينان پيامبران هستند؛ يعني جايگاه فقيهان در حد پيامبران است.
روايتي ديگر: روايت توقيع: شخصي به امام زمان(ع) نامهاي نوشت و از او سوالاتي پرسيد امام زمان(ع) به اين سوالات پاسخ داد؛ نويسنده نامه ميگويد از نائب دوم امام زمان(ع) «محمدبن عثمان عمري» سوال كردم و نامهاي به او دادم كه در آن نامه سوالاتي داشتم كه براي من شك و شبههاي به وجود آوردند و جواب آنها را با خط مبارك امام زمان(ع) دريافت كردم.
و او در جواب نوشته بود «اگر اتفاقي افتاد كه نتوانستيد آن را حل كنيد به راويان حديث من رجوع كنيد. و من حجت خدا هستم. بر شما و راويان حديث حجت من بر شما هستند». در اين حديث منظور از راويان حديث، فقها هستند؛ يعني آن كسي كه بتواند احاديث را تميز دهد. حوادث واقعه يا همان اتفاقات؛ يعني همان فتنهها و مشكلاتي است كه در طي سالها براي مسلمانان اتفاق ميآفتد، زيرا هر چه زمان بگذرد مسلما اتفاقات جديدتري خواهد افتاد! اگر نتوانيم به امام دسترسي پيدا كنيم در اين صورت تكليف ما چيست؟ به چه كسي رجوع كنيم؟ جواب: به راويان حديث من رجوع كنيد كه آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا هستم. امام صادق(ع) ميفرمايد همانا خداوند به شما امر ميكند كه امكانات را به صاحبان آنها پس دهيد اگر بين مردم حكم كرديد با عدل و قسط حكم نماييد اي كساني كه ايمان آورديد خدا و رسولش را اطاعت كنيد و همچنين اولي الامر را نيز اطاعت نماييد.
«اگر در چيزي اختلافي داشتيد؛ بايد آن را نزد خدا و رسولش بياوريد اگر به آخرت اعتقاد داشته باشيد» و در جايي ديگر ميفرمايد «آيا نديدهاي كساني وا نمود ميكنند به تو ايمان آوردند و در حالي كه به دستورات طاغوت عمل ميكردند». منظور اين است كه آنها به خدا و رسولش اعتقاد داشته باشند و اين اعتقاد بايد در تمام زمينهها باشد چه اقتصادي چه سياسي و غيره باشد. بايد مرجع آنها خداوند، رسولش و اوليالامر باشد. عمر ابن حنطه ميگويد: «از امام صادق(ع) پرسيدم كه در بين دو نفر از ما اختلافي در مال به وجود آمد آنها براي دادخواهي پيش ملك و سلطان رفتند ايا اين عمل آنها جايز است؟
امام فرمود: هر كس پيش آنها چه در زمينه حق و يا باطل برود؛ مثل اينست كه پيش طاغوت رفته است حتي اگر من حق داشته باشم و پيش طاغوت رفتم اين حكم باطل است و حرام است. هر چيزي كه به حكم طاغوت به دست آمده است حرام است راوي ميپرسد پس بايد چه كار كنيم؟ فرمودند: بايد پيش راويان حديث خود برويم زيرا راوي حديث ما احاديث روايت و احكام ما را ميداند و من او را بعنوان حاكم بر شما منصوب كردم»
* امام صادق(ع) وليفقيه عادل را به عنوان حاكم بر انسانها معرفي ميكند
امام خميني(ره) از اين روايات استفاده ميكند و آن را بعنوان يك روايت واضح و كامل ميداند؛ امام صادق(ع) ولي فقيه عادل را به عنوان حاكم بر انسانها معرفي كرده است. پس حاكم در اينجا فقط به معني حاكم نيست بلكه بايد او مردم را هدايت كند و احكام الهي را اجرا كند. امام خميني(ره) ميفرمايد شايد كسي پيدا شود و بگويد كه روايت توقيع از كجا معلوم است از امام زمان است؟ امام ميفرمايد مشكلي نيست روايت عمربن حنظله را به عنوان روايت كامل و مطلق بيان ميدارد؛ يعني حتي اگر روايتي پيدا نكنيم كه لزوم وجود آنها را اثبات كند كافي است به اين فكر كنيم كه روايتي هم نيست كه وجود ولايت را نفي كرده باشد و اين بيانات و دلايل تا ظهور مهدي موعود(ع) قائم است.
پس از اين روايت ميتوانيم بفهميم كه رسول خدا و امامان ولي فقيه را بعنوان جانشينان خود معرفي كردند و به او در تمام زمينهها ولايت دادند.
* مقام تشريع و قانونگذاري در زمان غيبت كبري بر عهده ولايت فقيه است
پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) داراي ولايت تشريعي هستند كه داراي مراتب و درجاتي هستند و ولايت آنان بر دو نوع است: نوع اول، ابلاغ احكام و دستورات الهي و نوع دوم وليّامر بودن است كه داراي حق حكومت و رهبري هستند، يعني با تشكيل حكومت به اجراي احكام الهي ميپرداختند.
در زمان غيبت امام زمان (عج)، مقام تشريع و قانونگذاري برعهده ولايت فقيه است و از طرفي فقيه، مسئول تبيين احكم شرعي و ابلاغ آنها و اجراي آنهاست؛ علم امامان معصوم(ع) و پيامبر اكرم (ص) علمي الهي است اما علم فقيه، علمي اكتسابي است كه با تلاش و كوشش، آن را به دست ميآورد و علم اكتسابي وليّفقيه ميتواند درست يا نادرست باشد، اما علم امامان(ع) و پيامبر اكرم(ص)، الهي است و در صحت و درستي آن، جاي شكي نيست. در زمان غيبت امام زمان(ع) كه دسترسي به امام معصوم(ع) نيست، وظيفه مردم اين است كه به وليّفقيه مراجعه كنند و به دستورات او عمل نمايند.
زماني كه خداوند ميفرمايد: خدا و پيامبرش و اوليالامر را اطاعت كنيد، منظور اطاعت از ولايت فقيه است، بنابراين زماني كه رسول اكرم(ص) وليّ امر مسلمانان بود، جهاد ميكردند، فرماندهي سپاه را بر عهده داشتند و يا فرمانده سپاه را تعيين ميكرد، دستور به آتشبس يا ادامه جنگ ميدادند، عهدنامه صلح امضاء ميكردند مانند صلح حديبيه؛ وقتي رسول خدا(ص) اين كار را انجام ميدادند، به عنوان وليّ امر مسلمانان كه داراي قدرت و حكومت بود به اجراي احكام الهي ميپرداخت. بنابراين در زمان غيبت كبري اين وظيفه بر عهده ولايت فقيه است.
پيامبر اكرم(ص) در زمان حيات خويش براي بعضي از قبايل يمن، والي تعيين ميكردند؛ علي(ع) نيز والياني را براي شهرهاي مختلف اسلامي تعيين ميكردند؛ اما زماني كه رسول اكرم(ص) يك والي براي اين شهر يا شهر ديگري تعيين ميكردند، در حقيقت به اداره سياسي حكومت ميپرداختند. وقتي يك والي براي شهري تعيين ميشد، علاوه بر ابلاغ احكام و دستورات الهي، به اجراي احكام الهي ميپرداخت، يعني وليّ امر باشد.
* تمام اختيارات رسول اكرم (ص) و امامان (ع) بر عهده وليّفقيه است
زماني كه رسول اكرم(ص) دست سارقي را قطع ميكند، در حقيقت وليّفقيه نيز دست سارق را قطع كرده است، بنابراين وقتي از ولايت فقيه صحبت ميشود، منظور اين است كه تمام اختيارات رسول اكرم(ص) و امامان(ع) بر عهده وليّ فقيه است؛ يك سؤالي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه در زمان غيبت امام زمان(ع) چه دليلي وجود دارد كه از وليّ فقيه اطاعت كنيم يا وليّ فقيه، وليّ امر مسلمين باشد؟ امام خميني(ره) در اين باره ميفرمايد: «اين مسله كاملا واضح و روشن است و نيازي به استدلال فقهي و اجتهادي نيست و به مجرد اينكه به ولايت فقيه فكر كنيم و به آن تمركز نماييم، آن را قبول كردهايم»، زيرا ظروفي كه مسلمانان در طي قرنها با آن روبرو بودند باعث شد كه اين مسئله كمي به فراموشي سپرده شود و گرنه قبل از اينكه براي اين مسئله ظروف و مشكلاتي پيش آيد، پي به روشني و وضوح آن برده ميشود اما وقتي غبار زمان روي آن نشست، مسئله ولايت فقيه نيازمند دليل و برهان شد.
ديگر لازم نيست احاديث و روايتي دال بر اينكه ضرورت ولايت فقيه را به اثبات برساند آورده شود و فرض ميكنيم كه هيچگونه روايت و حديثي از پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) در مورد وليّ فقيه نباشد و ميخواهيم با استفاده از مثالهاي ساده، مسئله ولايت را بيان كنيم. انسان بنا به فطرت خويش، موجودي اجتماعي است هر چند ممكن است شخصي را ببينيم كه در كوهستان به تنهايي زندگي ميكند اما او نيز حتي در زندگياش نيازمند ديگران است در نتيجه در اين زندگي اجتماعي، انسانها ممكن است با يكديگر اختلاف پيدا كنند و يا عاشق يكديگر شوند يا يكديگر را به قتل برسانند، بنابراين نيازمند قانوني هستيم تا به روابط بين آنها تحسين بخشد. در طول زمان، انسانها از قانون استفاده ميكردند يعني وقتي ميخواستند با ولايت ناسازگاري كنند، براي خودشان دليل و قانون ميآوردند و اعمالشان را به آن نسبت ميدادند، مثلا شما ميخواهيد يك مدرسه ابتدايي بسازيد كه بيست دانشآموز ابتدايي داشته باشد كه داراي يك مدير، معاون و دو معلم باشد، اين مدرسه براي پيشبرد اهدافش، نيازمند قانونهايي است تا از اين قانون پيروي كند. بنابراين اگر جمعيت انسانها، سه ميليارد يا ده ميليارد شود، آيا اين مردم نيازمند قانون نيستند، ديگر چگونه ميتوان بدون قانون به زندگي ادامه داد.
* تمام انسانها براي بهرهمندي از قانون، نيازمند وليّ فقيه هستند
اما مسئله دوم اين است تمام انسانهايي كه اذعان دارند بر اينكه نيازمند قانون هستند، با يك مسئله واضح ديگر روبهرو هستند و آن اين است كه چه كسي قانون را اجرا ميكند؛ مثلا اگر به مدرسه رفتيم و قانوني را وضع كرديم اما مديري در كار نبود، اين قانون، ديگر به هيچ دردي نميخورد و هرج و مرج تمام مدرسه را فرا ميگيرد. دانش آموزان و معلمان هر كاري را كه ميخواهند انجام ميدهند، بنابراين اين مدرسه نيازمند كسي است كه قدرت داشته باشد تا قوانين را در آن اجرا كند. مثلا حضرت علي(ع) ميفرمايد: مردم ناگزيرند كه والي داشته باشند منظور اين نيست كه فقط احكام الهي را تبليغ و تبيين كند بلكه احكام الهي را به اجرا در آورد، يعني تمام انسانها براي بهرهمندي از قانون نيازمند كسي هستند كه حاكم، والي، پادشاه و ... باشد كه بتواند قوانين را اجرا كند. پس تنها، داشتن قانون مشكلي را حل نميكند.
قانون مسلمانان يك قانوني الهي است و اين قانوني است كه خداوند متعال به رسولش، حضرت محمدبن عبدالله (ص) وحي كرده است.
اسلام محمدي(ص)، داراي عقيدهاي در مورد تكوين و تشريع است و تشريح شامل تمام چيزها ميشود.
امام صادق(ع) ميفرمايد: هيچ واقعهاي نيست مگر اينكه خداوند در آن حكمي نموده است؛ يك سوالي است كه مطمئنا تمام انديشمندان شيعه و سني در اين رابطه پاسخي منفي دارند و آن اين است كه آيا هر چيزي كه حضرت محمد(ص) با خود آورد، فقط اختصاص به زمان پيامبر اكرم دارد؟ جواب اين سؤال، خير است؛ يعني حلال محمد(ص) تا روز قيامت حلال است و حرام محمد(ص) تا روز قيامت حرام است. بنابراين مختص به زمان و مكان حضرت محمد(ص) نيست و دليلش خلود و جادودانگي دين اسلام است، زيرا دستورات اسلامي هميشه براي مسلمانان نو هست و كهنه نميشود.
مسئوليت رسول اكرم (ص) فقط ابلاغ و تبيين احكام الهي نبود بلكه ضمانت اجراي آنها را نيز برعهده داشتند، يعني اگر كسي عمل زنا ميكرد، او را ميكشت يا اگر كسي قتلي مرتكب ميشد، او را قصاص ميكرد. يعني قانون الهي را اجرا ميكرد. بعد از زمان رسول خدا(ص)، مسلمانان مبني بر اينكه شريعت و سنت محمد(ص) جاودانه است هيچگونه اختلافي با يكديگر نداشتند و اختلاف آنها بر سر اين بود كه چه كسي بعد از رسول خدا(ص) حاكم و والي مسلمانان ميشود. مسلمانان شيعه اعتقاد داشتند كه بعد از رحلت پيامبر(ص)، به فرمان خدا علي(ع) وليّ امر مسلمانان است. آنها با استناد به اين آيه شريفه قرآن كريم كه ميفرمايد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»، يعني ولىّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند، همان كسانى كه نماز برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند.
در كتب شيعه و سني اين حديث به صورت متواتر بيان شده است كه منظور از آيه، عليبن ابيطالب(ع) است. در زمان غيبت صغري مشكلي وجود نداشت زيرا امام زمان(عج)، نواب اربعه نيز داشت كه به مسائل مردم رسيدگي ميكردند. اما آيا در زمان غيبت كبري اين معقول و منطقي است كه امام زمان(ع) به ما نگويد براي حل مشكلات خود به چه كسي مراجعه كنيم، بدون اينكه بگويد وليّ و رهبر شما كيست؟ آيا او اين طور ما را رها ميكند و آيا اين عمل منطقي است؟ امام زمان(ع) ميدانست كه شيعه در طول تاريخ با چه مشكلاتي روبرو خواهد شد و راه آنها را نيز بيان كرده است. آيا اين عمل با عقل و منطق جور درميآيد كه امام آنها را رها كند و به آنها نگويد چگونه مشكل خود را حل كنند؟ بنابراين در زمان غيبت كبري، نيازمند رهبري توانمند هستيم تا بتواند مشكلات را حل كند.
* در زمان غيبت كبري مسؤليت وليّفقيه مانند مسؤليت پيامبر (ص) و امامان (ع) است
بنابراين آيا تا زماني كه امام زمان(ع) غايب باشد سنت رسول اكرم(ص) تعطيل است و كار شيعه در زمان غيبت كبري فقط نمازخواندن و دعا كردن است؟! اگر انسانها گرسنه باشند يا در حق آنها ظلمي شود در اين صورت ما نبايد كاري كنيم يعني زكات تعطيل باشد، دفاعي نداشته و جهاد نكنيم و ... آيا انسان عاقل چنين چيزي را ميپذيرد؟ آيا انسان ميپذيرد كه سنت الهي فقط براي حدود دويست سال باشد؟ بلكه انسان عاقل ميداند كه اين شريعت رسول اكرم(ص) ابدي و هميشگي است.
انتخاب وليّ امري كه وليّ فقيه نباشد و به عبارت بهتر عادل نباشد، فرضيهاي غير قابل قبول است، زيرا احكام الهي بايد با دقت اجرا شود و اين كار ولي فقيه جامعالشرايط است. اگر وليّ امر عادل نباشد نميتواند عدالت را برقرار كند. اگر توانا نباشد، نميتواند در برقراري عدالت توفيقي حاصل كند.
وليّ امر مسلمين در زمان غيبت كبري تا زمان ظهور امام زمان(ع) بر عهده وليّ فقيه است. يعني فردي شجاع، توانا، آگاه و عادل كه قادر است سنت الهي را بدون كم و كاستي به اجرا درآورد و آن را با دقت و ظرافت اجرا نمايد.
اگر طبق اين سلسله مراتب پيش رفته شود همانطور كه امام خميني(ره) فرمودند: خود را در مقابل نتايج واضحي و آشكاري خواهيم ديد كه ولايت فقيه را براي ما به اثبات ميرساند و اين منطقي است كه در زمان غيبت كبري، مسئوليت مسلمانان بر عهده وليّ فقيهي عادل، شجاع، توانا و آگاه است. اوست كه احكام و دستورات الهي را تبيين ميكند و به اجراي آنها طبق سنت خدا و رسولش ميپردازد و اين براي ما ثابت ميشود كه در زمان غيبت كبري مسؤليت وليّ فقيه مثل مسؤليت پيامبر (ص) و امامان(ع) ماست. همانطور كه ميدانيم ظهور، نيازمند آمادگي است.
|