پس از فرار از ترافیک ویرانکننده شب عید تهران، به زحمت خود را از شمال شرقیترین نقطه تهران به مرکز شهر رساندم.
با ترس و لرز و با امید به اینکه حداقل برای یکبار هم که شده مورد لطف ماموران محترم نیروی انتظامی قرار بگیرم و با توکل به چهارده معصوم(ع) و با سلام و صلوات به 124هزار پیامبر ، ماشین را زیر تابلوی محترم توقف مطلقا ممنوع پارک کردم و دوان دوان خود را به سینما رساندم.
طبق معمول ناهماهنگی موج میزد. اما این ناهماهنگی خیلی کمتر از حد انتظار بود!
مسعود ده نمکی را در سالن ورودی دیدم. سلام و احوالپرسی نثارش کردم و او هم خوش آمدي تحویلم داد.
بعضی از دوستان قدیمی را دیدم و بعضی دیگرشان را که مطمئنا نه آنها می دانستند من "جلبک ستیز" هستم و نه من می دانستم فلان کسی که را که دیدم نویسنده کدام وبلاگ است
به هر حال آرام آرام و به همراه جمعیت از پلهها بالا رفتیم و به سالن اصلی رسیدیم.
پیدا کردن صندلی خالی، برایم بازی دوران مهد کودک را تداعی کرد! هر که زودتر صندلی خالی پیدا میکرد به سرعت مینشست و روی چند صندلی خالی دیگر کیف و کفش و سوئیچ و گوشی موبایل و ... قرار میداد تا به همگان بفهماند این چند صندلی در اختیار من است و سند مالکیتش هم الان موجود است. خواستید نشانتان دهم!!
با همه دنگ و فنگی که داشتیم در نهایت خوشحال بودم که در بازی صندلیها همچون "دوران مهد" پیروز بودم!! و موفق به تسخیر یک صندلی شدم و با احساس غرور، بادی به غبغب انداختم و کتم را درآوردم و تازه پی به عظمت سالنی بردم که درونش نشسته بودم. انصافا سینمای خوب و مجهزی بود.
در حال برانداز کردن سالن بودم که صدای «هیس، هیس» جمعیت من را به خود آورد... حس کردم شوخی بچههای سایبری است و من هم به جهت عقب نماندن از قافله شروع کردم به «هیس، هیس» کردن!!!
پس از مدتی، احساس کردم صدای کسی از ماتحت چاهی عمیق به گوشم میرسد!
گوشهایم را به شدت تیز کردم و با زحمت متوجه شدم کسی در پایین و در برابر پرده سینما در حال سخنرانی است. ایستادم و دیدمش. بله مسعود ده نمکی بود که داشت توضیحاتي میداد، اما ای کاش فکری به حال انتهای سالن و طبقه دومیها هم میکردند ...
همیشه تا بوده همین بوده ... و بازهم من جزء اقشار آسیبپذیر جامعه شده بودم!
پس از صحبتهای مسعود خان به رسم همیشگی سینما چراغها خاموش و فیلم شروع شد.
و باز هم طبق روال معمول، تبلیغاتی که گاها حوصله را سر میبرد.
فیلم با جملهای زیبا شروع شد:
ما شهید میشویم تا آینده بماند
ما میمانیم تا آینده شهید نشود
( امیدوارم اشتباه نکرده باشم، اما کلیاتش همین بود! )
جریان فیلم را کم و بیش شنیده بودم. بحث، بحث انتخابات بود و تمام جوانبش!
از بازی کثیف سیاست گفته بود ده نمکی! از کسانی که از جنگ و عکسهای جنگیشان به عنوان ابزار استفاده میکنند. سنگین انداخت به کسانی كه در جنگ بود و نبودشان تاثیری نداشت و امروز از ریسمان جبهه بالا میرفتند و بالا میروند.
به نامزدهای سابق انتخاباتی فهماند که مردم ایران خیلی فهمیدهتر از آن چیزی هستند که آنها فکر میکنند. فهماند که مردم حق و باطل را خوب تشخیص میدهند حتی اگر که به ظاهر حامیان شخصی خاص! عادت به تظاهرات آنچنانی و شبزندهداریهای شب انتخاباتی! نداشته باشند. مسعود ده نمکی به زیبایی نشان داد مفهوم رای خاموش را !!!
مسعود دهنمکی البته عقیده داشت عدهای فریب شعارهای به ظاهر زیبای آقایان را خورده و حامی آنها شدهاند. «ایران» دختر حاجی رسولی-نماد نسلی که به یادگار از جنگ ماندهاند؛ جانبازان- نماینده آن دسته از جوانانی معرفی شد که فریب تعریف نادرست آزادی را خورده بودند.
عقیده مسعود دهنمکی را پسندیدم که میگفت مشکل اصلی از بچههای جبهه و جنگ است که به دلیل «ریا نشدن» حاضر شدند جنگ در سالنامه شهید آوینی و چمران و چند کوچه و اتوبان در کلانشهرها خلاصه شود.
به عقیده ایشان، اگر مردان جنگ همچون حاجی رسولیها و حاج مرتضیها بیشتر و بیشتر برای نسل سومی ها از جنگ و آدمهایش گفته بودند، امروز شاهد این شکاف عظیم بین دو نسل اول و سوم نبودیم.
اما باید بگویم کمی دلخور شدم از مسعود دهنمکی؛ وقتی برای نشان دادن خیلی از چالشها و فسادها مجبور بود! از الحانی استفاده کند که اصلا و ابدا در شان کارگردانی همچون او نبود.
داستان زیپ و لب و حمام و عشوههای مشاور ارشد حاجی گرینف اصلا برایم قابل هضم نبود. خوشحال بودم از اینکه با خانوادهام نیامده ام و نگران مردان با غیرتی بودم که در کنار خواهر و مادرشان نشستهاند و مشغول تماشای فیلم بودند!
از آقای دهنمکی خواهش میکنم یا این قسمتها را حذف کنند و یا فیلم را برای زیر 18 سال ممنوع کنند.
با تمام احترامی که برای مسعود خان دهنمکی قائلم باید خدمتشان عرض کنم ای کاش به لب و حمام و زیپ... کاری نداشتی!!!
بگذریم؛ علی ایحال اتفاقی که فقط از کارگردانی همچون دهنمکی بر میآید و من به شدت آن را میپسندم؛ تغییر ناگهانی مواضع فیلم بود. (به دلیل عدم تخصص در این امر اصطلاح سینماییاش را نمیدانم. اگر عزیزی بلد است راهنمایی کند) به این شکل که فیلم به صورتی پیش رفت که مخاطب را شدیدا تحت تاثیر قرار میداد و موجی از خنده و شادی بر لب و دلش موج میزد و به ناگاه با ممزوج کردن تصاویر حاجی رسولی حال مخاطب متغیر شده و خنده بر لب خشک!!!
خندهای که گريه ميشود و گريهاي كه به ناگاه خنده!!!
این آن قدرتی است که همیشه در یک فیلم میپسندیدم و شب گذشته توانستم این اتفاق را در «اخراجی ها3» لمس کنم.
آخرین نکتهای که خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد، نشان دادن مظلومیت جانبازانی بود که بعد از سی سال هنوز خاطرات زنده دارند. من در این فیلم صبوري و خون دل خوردن همسر یک جانباز شیمیایی را به عینه دیدم.
هر چه بگویم توانستم درک کنم دروغ گفتهام! اما ده نمکی به زیبایی به تصویر کشید محو شدن جانبازان را در هیاهوی ترافیک سیاسی و اجتماعی جامعه!
باشد که مردان آسمانی را فراموش نکنیم. این حداقل رهآوردی بود که «اخراجی ها3» برایم به ارمغان آورد.
به هر حال فیلم با تمام فراز و نشیبهایش تمام شد و پس از پایان فیلم جمع دوستان جمع شد و نظرات کارشناسانه همگان اوج گرفت ... دوربین هندی کم در دستان جوانی بیست و اندی ساله در برابر درب خروجی سینما که برای نظرخواهی روشن بود، خودنمایی میکرد.
به امید اینکه مسعود دهنمکی پس از «اخراجیها3» تمام همّ و غمّ خود را برای جانبازان بگذارد و با دوری از سیاست و پرداختن به یادگارهای جنگ خود را هم در این دنیا و هم در ان دنیا بیمه کند . بیمه اباالفضل العباس سردار جانبازان!
"اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه"
http://www.jolbaksetiz.com