بسم رب الرمضان
نامهای مینویسم با اشك چشمم كه امشب جوهر قلمم شده است برای مردی از جنس مردم، مردی از جنس غیرت، مردی از جنس آفتاب، مردی از جنس باران ...
نامهای مینویسم با اشك چشمم برای او كه آمد و حلقه تبهكاران اشرافی را شكست و حال خود اسیر حلقهای از یاران نقابدار شده است ...
آقای احمدینژاد، رئیسجمهور محبوب من!
میدانی چقدر دلم برایت تنگ شده است ... میدانی چقدر دلم هوای احمدینژاد ورژن هشتاد و چهار را كرده است ... میدانی چقدر یاد آن روزها میكنم ... آن روزهای سپید پیروزی، آن روزهای به ثمر نشستن گلهای دعای مردم كه تو را از جنس خود خواندند و با اشك چشم، تو را راهی وادی عرشی خدمت به خلق كردند ...
رئیس جمهور محبوب من!
از نذر و نیازهایم برای تو یك سال و دو ماه كه نه 5 سال و دو ماه میگذرد ... همین طور از اشكهایم ... از شبهای بیقراریام ... از دعای مادرم ... از دفاع جانانه پدرم از تو ... از كمكهای خواهرها و برادرهای دینیام به ستادهایت ... از تنها انگشتر آن خواهرم كه نذر پیروزیات شد ... از قربانیهایی كه نذر سلامتیات میشود هنوز هم ...
مرد غیرتمند و سلحشور كشورم!
خودت خوب میدانی چه روزها و شبهایی را به دعا گذراندیم و چه روزها و شبهایی كه دفاع جانانه كردیم از خدمتگزاریت كه افتخارمان بود و هست قدمهای پرخیر و بركتت ...
خودت خوب میدانی كه چقدر با سخنان پرطنین و پرصلابتت انرژی میگرفتیم و حركت میكردیم به سوی نور، به سوی جامعه جهانی مهدوی كه تو با دعای فرجت رنگی تازهاش بخشیدی ...
خودت خوب میدانی جوانان مملكتت یه ندای "ما میتوانیم" تو راهی دیار توانستن شدند و شكفتن گرفتند ...
و خودت خوب میدانی كه دعای مادران شهید داده و پدران جانباز و جوانان فدایی ولایت و فدایی وطن، پشت سرت بود و هست هنوز ...
و خودت خوب میدانی خیلی چیزهای دیگر را ...
اما تو را چه شده است رئیس جمهور محبوب من!
چرا این بار ندای مادران شهید را نمیشنوی، چرا این بار صدای جوانان پرشور ایران اسلامی را به گوش نمیگیری كه از خودت آموختند فریاد در سكوت همراه با صلابت را ...
تو را چه شده است كه اسفندیاری را به جای همه رستمهای زمانهات برای خود جدا كردهای ... تو را چه شده است كه ظرف لیلیهای كویت را میشكنی كه متاسفانه این بار این شكستن از سر خواستن نیست ...
فرض كه این یار غارت بیعیب و نقص، فرض كه اسفندیارت بیریا و باصفا، سؤالم این است آیا او را یك تنه یارای این هست كه جای همه لیلیهای كویت را پركند؟! آیا این جوانان و آن مادران و این پدران و آن نوگلان آینده انقلاب را به یك اسفندیار میفروشی؟!
ما كجای این قصه پرغصهایم رئیس جمهور محبوبم؟! لیلی این مجنون شوریده خدمت كه یك نفر نبود؟! چگونه دلت میآید دل پر خون و پر عطش این خیل عشاق را زمین بكوبی و جایش دلی تشنه فتنه را سیراب كنی؟!
رفقایت در این شبها دست به دعا برداشتهاند و چشمانشان نه فقط خیس اشك است كه عرق شرم نیز همراه اشك داغ، گونههایشان را نوازش میدهد كه شاید تو برگردی كه شاید آنها را ببینی كه شاید نفروشیشان به ثمن بخس كه نه حتی طلای ناب!
این اشك چشم است كه مینویسد و این خون دل است كه املا میكند ...
رئیس جمهور محبوب من! دلم برای دكتر احمدینژاد سالهای پیش تنگ شده است ...
او را به من برگردان ... او را به من برگردان ...
دعا میكنم امشب اگر از جنس بارانی كه هنوز هستی، دعا میكنم امشب اگر از جنس مردمی كه هنوز هستی، دعا میكنم امشب اگر هنوز بتشكن و فرزند پیر بتشكنی كه هنوز هستی، ماه رمضان امثال همهاش شب قدر تو باشد و قدر خود و یاران باوفایت را بدانی ...
دعا میكنم تا شبی از همین شبها، توفیق رفیقت شود و ببینی دل بیتاب این مردم را كه هنوز به عشق خدمات توست كه میتپد كه هنوز امیدش از تو قطع نشده است كه هنوز میبیند در تو بریدن از هرچه رنگ تعلق دارد را ...
"اللهم عجل لولیك الفرج"
http://andisheroshan.mihanblog.com