آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ يكشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
علوم اجتماعي در ايران؛ خواب زدگي يا مرگ؟

علوم اجتماعي در ايران؛ خواب زدگي يا مرگ؟


احمد نادري


1- آيا علوم اجتماعي در ايران مرده است؟ اين سؤالي بنيادين است كه پاسخ به آن مي تواند در بر دارنده بسياري از مسائل اجتماعي و سياسي دو دهه اخير در ايران بوده و بسياري از زواياي سوم تيرماه 84 و خرداد88 را بازشكافي كند.
پاسخ به سؤال فوق، مبتني بر اين پيش فرض است كه در ايران اصولا پديده اي به نام علوم اجتماعي وجود داشته (و يا شايد دارد) كه قطعا به اقتضاي نامش، بايستي كاركردي متناسب با همين نام داشته باشد و آن، تبيين مسائل اجتماعي در سطح كلان و خرد؛ از سياست نهادهاي كلان گرفته تا كنش هاي متقابل روزمره شهروندان است.
بررسي اين نكته كه آيا در ايران علوم اجتماعي وجود داشته يا نه، مستلزم ورود به يك بحث تاريخي كلان است كه از حوصله اين مجال خارج است. لذا مبناي بحث را بر اين مي گذاريم كه پديده اي به نام علوم اجتماعي در ايران وجود داشته است. با اين پيش فرض، به بررسي كاركردها و كژكاركردهاي آن در دو دهه اخير و بطور خاص مقطع انتخابات 84 به بعد مي پردازيم.
2- يكي از مشخصات جامعه ايران، وجود ديناميسم بالا در درون آن است. اين ديناميسم هم به مشخصات مذهبي، طبقاتي، نسلي، جنسي، فرهنگي، تحصيلي و... و بطور كلي در هم آميختگي جامعه برمي گردد. اين ديناميسم و پويايي، كه از ويژگي هاي مثبت جامعه ايران است، اگر از ابعاد مختلف و از ديدگاه «امر تام اجتماعي» به آن پرداخته نشود، طبيعتا برنامه ريزي اجتماعي و فرهنگي براي آن امكان پذير نبوده يا حداقل برنامه ريزي هاي ناقصي در مورد آن انجام خواهد شد كه نهايتا موجب هدر رفتن پتانسيل ها و رفتن اين ديناميسم به سمت خشونت هاي سياسي و اجتماعي خواهد شد. لذا، شناخت دقيق اين جامعه و به تبع آن، شناخت «مسئله اجتماعي» و يافتن راه حل براي آن بايستي اولين اولويت علوم اجتماعي در ايران باشد.
3- دو پديده كلي در شكل گيري جامعه شناسي به عنوان يك علم، در اروپاي قرن نوزدهم نقش اساسي داشت: نخست؛ زمينه اجتماعي و سياسي و نيروهاي مبتني بر آن و دوم؛ نيروهاي فكري و انديشمندان و انديشه ورزاني كه يا خود فيلسوف بودند، يا به شدت تحت تأثير فلسفه روشنگري بودند. يكي از مهمترين عوامل فرعي كه زير شاخه پديده اول، يعني زمينه اجتماعي و نيروهاي آن بود، وقوع انقلابهاي سياسي و اجتماعي پي درپي در اروپاي آن زمان بود. انقلاب هايي كه نظم سياسي و اجتماعي را در هم ريخته و جوامع را تبديل به يك پريشانشهر پر از آشوب كرده بود. لذا نسل اول و بنيانگذاران علم جامعه شناسي كه همگي سرسپرده رويكرد پوزيتيويستي در اين علم بودند، در پي يافتن راه حلي براي كنترل اين بي نظمي و برگرداندن «نظم» به جامعه بودند. لذا مسئله اصلي نسل اول جامعه شناسان در اروپا، مفهومي به نام نظم بود. اين جامعه شناسان، اگر چه پويايي اجتماعي را نيز از نظر دور نپنداشتند، اما به اقتضاي زمانه و شرايط اجتماعي، اين مسئله را خودبه خود در درجه دوم اهميت قرارداده بودند. راه حل هاي اين گروه از جامعه شناسان (عمدتا فرانسوي) در دو دسته اصلي طبقه بندي مي شد: گروهي معتقد به بازگشت به نظم قرون وسطايي بودند و از يك بازگشت تمام عيار به نظم سابق دفاع مي كردند، و گروهي ديگر، در پي ريختن طرحي نو، متناسب با نظم جديد بودند. نظمي كه بتواند به فضاي آشفته و پريشان اجتماعي آن روز سر و ساماني ببخشد و جامعه را آرام كند. لذا برخي از اين انديشمندان به اين نتيجه رسيدند كه حل مشكلات، در گرو روي آوردن به يك دين جديد است و تنها مذهب است كه مي تواند نظم اجتماعي را در حيطه هنجارهاي ذهني و عيني سر و سامان بخشد، لذا اين مسئله، آگوست كنت را تبديل به پيامبري تمام عيار ساخت. پيامبري كه از ظلمت دوران رباني و متافيزيك گريخته و در پرتو نور علوم اثباتي، مردم را به هدايت و سعادت بشارت مي داد.
مسئله مذهب و نقش آن در برقراري نظم، در نسل اول جامعه شناسي اروپا، از محافظه كاراني همچون كنت، دوركيم و وبر و زيمل گرفته تا انقلابيوني همچون ماركس تداوم داشت. همه اينها به نحوي خود را درگير اين مسئله كرده و در پي تدوين كاركردها و نقش آن بودند.
4- فضاي سياسي اجتماعي ايران از دهه 70 شمسي و با پايان جنگ و روي كار آمدن دولت سازندگي، به سوي استقرار نوعي نظم جديد و يك اليگارشي تكنوكرات سوق داده شد. فضايي كه نياز به برقراري نظمي جديد را پس از يك دوره بي ثباتي انقلابي و يك جنگ خارجي، ناگزير مي ساخت. در اين فضا، متخصصان علوم اجتماعي ايران (كه در آن زمان جامعه شناساني بودند كه سلطه مطلق بر علوم اجتماعي داشته و ساير شاخه هاي اين علم در سايه آنان قرار داشت) رسالتي سنگين داشتند. چرا كه ساختن نظمي جديد و استقرار آن، از آنجا كه پروسه اي است زمانبر و همچنين تداوم جامعه و بازتوليد آن در نسل هاي بعد در اثر پروسه جامعه پذيري به آن وابسته است، از اهميتي فوق العاده برخوردار بود. لذا اين جامعه شناسان داراي رسالتي تاريخي بودند. رسالتي كه اقتضاي آن هشدار به دولتمردان در ساختن نظم اجتماعي و گوشزد كردن تبعات آن بود.
تكنوكراسي حاكم بر دولت پس از جنگ، آنچنان قوي بود كه جامعه شناسان ايراني را نيز تبديل به پيچ و مهره هاي اين نظم سرمايه سالار كرد و البته دولتمردان فن سالار با باج دادن به اين جامعه شناسان، و سپردن پروژه هاي تحقيقاتي بي مصرفي كه عموما در گوشه آرشيو وزارتخانه ها و سازمان هاي مختلف خاك مي خورد، و مهمترين شاخصه آنان رقم هاي نجومي انجام و نگارش آنان است، سعي در دادن اين حق السكوت به آنان كرد. لذا كمتر جامعه شناس سرشناسي را مي توان در دهه 70 و بعد از آن پيدا كرد كه حرف هايش قدري رنگ تئوري هاي انتقادي به خود گرفته باشد و يا به دولتمردان گوشزد كند كه ساختن نظم جديد براساس تئوري هاي نخ نما شده توسعه، و بكاربردن سياست هاي تعديل اقتصادي به ايجاد يك شكاف اجتماعي دهشتناك در جامعه مي انجامد. شكافي كه جامعه را آنچنان مستعد خشونت مي كند كه عواقب آن مي تواند در تكرار تاريخ و ايجاد انقلابي ديگر جلوه گر شود.
لذا بي راه نخواهدبود اگر بگوييم جامعه شناسان در دوره سازندگي به نوعي محافظه كاري توأم با منفعت گرايي روي آوردند. شاخصه اي كه آنان را از رسالت تاريخي خود بازمي داشت. بسياري از اين جامعه شناسان به تأسيس مؤسسات تحقيقات اجتماعي و يا همكاري هاي مستمر با واحد تحقيقات اجتماعي مؤسسات و نهادهاي دولتي روي آوردند كه البته تحقيقات آنان يا از لحاظ موضوعي يا آنچنان دور از فضاي اجتماعي جامعه ايران و «مسائل» آن بود كه تنها به درد آرشيو مي خورد يا آنكه آنچنان باب ميل دولتمردان نوشته مي شد، كه كاربردي جز تعريف و تمجيد و درنهايت تاييد سياست هاي دولتي نداشت.
5- علاوه بر منفعت گرايي محافظه كار، يكي ديگر از شاخصه هاي جامعه شناسي ايران در اين دوران و پس از آن، پرداختن به رويكرد تبيين نظريه هاي غربي بود، غلبه رويكرد پوزيتيويستي در حيطه عمل سياسي و اجتماعي، تنها به محافظه كاري جامعه شناسان ايراني درحيطه عمل سياسي و اجتماعي نيانجاميد. آنان در كنار اين مسئله، در حيطه آكادميك نيز پيشرفت چنداني در حيطه نظريه پردازي با رويكردهاي معطوف به «حل مسئله» براي جامعه خودشان نداشتند و حداكثر فعاليت اين گروه، «تشريح» نظريه هاي نظريه پردازان غربي بوده است. اين تشريح، در نسل اول جامعه شناسي ايران، معطوف به نظريه پردازان فرانسوي بود، چرا كه اين نسل اكثرا تحصيل كرده در فرانسه بودند و بعدها با روي كارآمدن نسل جديد، معطوف به نظريات آنگلوساكسوني و بطور خاص نظريات انگليسي و آمريكايي بود. درهر صورت عدم اتخاذ رويكرد بومي در جامعه شناسان ايراني و عدم روي آوردن به نظريه پردازي، آفتي است كه هميشه همراه با جامعه شناسي ايران بوده است و اين مسئله نيز يكي از دلايل اصلي خوابزدگي جامعه شناسان ايراني است.
6- در سال هاي اخير، دو تن از اساتيد علوم اجتماعي در دانشگاه تهران مرگ جامعه شناسي را اعلام كردند. يكي از آنان كه البته چند سال زودتر اين مرگ را اعلام كرد، دكتر ابراهيم فياض بود. وي معتقد است جامعه شناسي در ايران تمام شده است و عصر كنوني، عصر مردم شناسي است. استدلال وي هم علاوه بر مولد نبودن جامعه شناسي در حيطه توليد علمي، به ضعف ساختاري جامعه شناسي، كه با در نظر گرفتن ساختارهاي كلان به دنبال يافتن مسائلي براي تأييد نظريه هاي پيشيني خود است، و همچنين به روش شناسي اين علم برمي گردد. رويكرد ديگري كه نسبت به رويكرد فياض متأخرتر است، رويكرد دكتر حسين كچوئيان است. وي معتقد است كه مرگ جامعه شناسي مترادف است با تولد مطالعات فرهنگي. مبناي انتقادات وي بر جامعه شناسي، اساسا بر بحث تاريخيت علمي در سطح كلان مبتني است. وي با توجه به ماهيت علم و روايت هاي كلاني كه بر آن حاكمند، مدعي است كه جامعه شناسي فاقد چنين معياري بوده و اساسا علم محسوب نمي شود. وي با توجه به وجود روايت هاي مختلف از نظريه اجتماعي و مقايسه جامعه شناسي با معيارهاي علم، كه در آن علم به صورت پارادايمي پيش مي رود، معتقد است اين تكثر رويكردها، به وجود پديده اي به نام «جامعه شناسي ها» و ارائه روايت هاي متعدد در حيطه علوم انساني مي انجامد كه اساسا اين پديده ربطي به علم (در معناي مذكور) ندارد، چرا كه با وجود پارادايم انشتيني در علم فيزيك، ديگر بازگشت به رويكرد نيوتوني معنايي ندارد. وي همچنين معتقد است در عصر حاضر، با پروسه جهاني شدن و فروپاشي دولت- ملت ها، موضوع جامعه شناسي خاتمه يافته است. از اين رو، عصر جديد، عصر مطالعات فرهنگي است.
7- جامعه شناسي محافظه كار و منفعت گراي ايراني كه در دو دهه اخير، و پس از غلبه رويكرد تكنوكراتيك بر صحنه سياسي و اجتماعي كشور، در تبيين رويكرد جديد و همچنين تثبيت نظم نوين، نقشي اساسي ايفا نموده بود، در طول اين دو دهه به سوي محافظه كاري هر چه بيشتر سوق داده شد. غلبه محافظه كاري مطلق بر جامعه شناساني كه رسالت تاريخي آنان در سوق دادن جامعه به سمت الگوي پيشرفت پايدار است، چشم آنان را بر بسياري از مسائل اجتماعي در ايران بست. مسائلي كه در طي پروسه بازسازي در ايران پس از جنگ و با شروع سياست هاي اقتصادي تيم كارگزاران سازندگي بر ايران، كشور را در آينده اي نه چندان دور درگير تبعات اجتماعي وسيعي مي كرد و قطعا نتايج اين سياست ها، جامعه را با ناهنجاري هايي از قبيل فقر، شكاف فاحش طبقاتي، فحشا و فساد و... درگير خواهد كرد. لذا از آنجا كه اين جامعه شناسان بخشي از اين ساختار باج دهنده شده بودند، طبيعي بود كه در حفظ وضعيت موجود بكوشند و درصدد كوبيدن هر صداي مخالف و هر ندايي كه نويد تغيير بدهد باشند. نمونه بارز امر اخير، بيانيه 40 جامعه شناس كشور، دو روز قبل از انتخابات سوم تير 84 بود كه همگي در حمايت تمام عيار از نظم موجود و رويارويي با وعده تغيير هم پيمان شده بودند. لذا منطق دفاع از وضع موجود كه ريشه در منفعت طلبي هاي سياسي و اجتماعي داشت، مانع از تحقق رسالت اجتماعي در جامعه شناسي ايران شده بود. هم از اين روي است كه برخي از آنان هنوز بر مواضع سابق استوارند و مانند برخي از جامعه شناسان ابتدايي فرانسوي، در پي بازگشت به وضعيت سابق هستند و در تمامي سخنراني ها و مصاحبه هايشان به وضعيت فعلي انتقاد كرده و اين موقعيت را با بي نظمي پس از انقلاب هاي سياسي و اجتماعي اروپا مقايسه مي كنند كه به هر صورتي بايستي بر آن مهر پايان زده شود. لذا از نظر نگارنده، بهترين تعبيري كه مي توان از اين وضعيت كرد، خواب زدگي علوم اجتماعي و به طور خاص جامعه شناسي ايران است. جامعه شناسان ما خواب زدگاني هستند كه در روياي منفعت شخصي، حقيقت را به پاي مصلحت قرباني مي كنند و به تعبير وبر، بخش اعظمي از آنان در سال هاي اخير، اخلاق حرفه اي را رعايت نكرده اند و به رسالت تاريخي و آكادميك خود پشت كرده اند.
8- مي گويند كسي را كه خواب است مي توان بيدار كرد، اما كسي كه خود را به خواب زده است، نه. اعلام مرگ جامعه شناسي توسط برخي از انديشمندان اگر چه ناظر بر انتقاد شديد از وضعيت موجود بوده و مطرح كنندگان آن سوداي رسيدن به وضعيت مطلوب علوم اجتماعي را در سر دارند، اما نبايد فراموش كرد كه تا زماني كه جامعه شناسي ايران خود را به خواب زده باشد، وضعيت به همين صورت خواهد بود. حال چه مردم شناسي متولد شود، و چه مطالعات فرهنگي.



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.