آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم

اركان دينداري درآئين شهرياري




تاریخ: ۲۷ آذر ۱۳۸۹

محمد مددپور
در آئين مزدايي، چه آئين شهرياري و چه آئين پيامبري و غيره، فره حكايت مبناي ايزدي آنها را مي كند، و شهريار، كه نايب السلطنه اهورا مزدا بر روي زمين است، از اين ناحيه است كه مشروعيت پيدا مي كند. درحالي كه ضحاك و افراسياب و تورانيان همواره دور از فره اند، اهريمن نيز از فره محروم است. فره مبناي اتوريته و حجيت و مشروعيت نظام كيهاني و زميني است، و ميزان رد و قبول هر موجود و اصالتي. شكست شاهان هخامنشي و اشكاني و ساساني و حتي مرگ رستم، در اسطوره هاي ايراني، در نظر مردمان ايراني، به از دست رفتن فره مربوط است. اين نيروي ملكوتي است كه شهرياري شرقيان را موجه مي كرد، و اگر آنان فاقد چنين نيرويي مي شدند. بلافاصله نابود مي شدند. از اينجا مي توان گفت كه آخرين شهرياران ساساني چنين بودند، و مردم نيز باور داشتند كه يزدگردسوم، چون فره ايزدي نداشته، شكست خورده است. البته اين بدان معني نيست كه شاهان پيروز فره دارند، بلكه حكايت از جستجوي آنها، مانند اهريمن، براي دستيابي به فره مي كند، چنان كه افراسياب در پي فره شتافت، اما فره تاختن گرفت. اگر اين فره در كار نبود، شهريار از سوي خداوند قدرت هاي متعالي و فوق بشري ديني و اساطيري و كرامات پيدا نمي كرد.
قبلا اشاره كرديم كه عدالت در آئين شهرياري بسيار اساسي است، و در همه آئين هاي شهرياري شرقي، چهار ركن دينداري (فرزانگي)، عدالت، پارسايي و ورع و بالاخره شجاعت و دليري اصولي بنيادي اند. اين چهار ركن مبناي ايزدي و آسماني و قدسي داشتند، چنان كه مدينه زميني از روي نمونه آسماني بايد ابداع شود. شهرياران حقيقي با وصول به كمال دينداري ترك دنيا مي كنند و دنيا را به شهرياران بعدي مي سپارند؛ چنان كه كيخسرو چونان نمونه كامل يك شهريار قدسي با زهد و ورع دنيا را ترك و از جهان ناسوتي فنا پيدا مي كند و محو مي شود. لهراسب نيز شاهي را به گشتاسب مي سپارد و معتكف شده از دنيا دوري مي گزيند. شهرياران در آئين شهرياري اغلب در كوه و دشت به رياضت مي پردازند، از اينجا آئين شهرياري جمع ميان دين و دولت است.
منم گفت با فره ايزدي همم شهرياري و هم موبدي
پهلوانان نماد ساحت شهرياري، و موبدان نماد ساحت دينداري شهريارند. اين دو طبقه به شهريار مدد مي رسانند. در همه اين مراتب، آنچه قداست دارد، مقام و منزلت معنوي است، نه شخص و فرد شهريار و پهلوان و موبد و مغ، كه اينان چه بسا از فره محروم شوند و بدنام و سقوط كنند.
اين نكات خود نشان مي دهد كه حكومت و سياست، بي همراهي دين در ساحت شرق و روح ايراني، بي معنا است. عظمت و جلال شرق به اين مراتب فرهي و ايزدي است. شرق هرگاه دين را ترك گفته، عظمت و جلال تمدني خويش را از دست داده است؛ درست در نقطه مقابل تمدن غربي، كه مميزه ذاتي مهاجران آريايي آن، گريز از دينداري و هرگونه آئين فرهي شهرياري و دينداري و حكمت نبوي بوده است، چنان كه در يونان قديم و دوره جديد تاريخ غرب پس از رنسانس يا حتي عصر جنگ هاي صليبي و پايان قرون وسطا، كه مقارن سيطره امپراتوران دنياطلب به ظاهر مسيحي و باطنا دين گريز بوده است، مي بينيم. عظمت و شكوه غرب گويي همواره بر مدار دين گريزي و عقل و قلب و خيال تك ساحتي ناسوتي بوده است، وگرنه به تمدني نازل و بي جلال ناسوتي تبديل و تحويل مي شده است. به قول شبستري اين تمدن نيز به وجه جلالي الهي باز مي گردد:
كجا شهوت دل مردم ربايد كه حق گه گه زباطل مي نمايد
استحاله دو عالم فرهي ايراني و بشري و بشري يوناني در يكديگر
البته صرف ظاهر دينداري در عظمت مدني شرق اصل نيست، بلكه آنچه اصيل است ظاهر و باطن حقيقي توأمان دينداري و حكمت نبوي، و از آنجا آئين فرهي شهرياري است. علاوه بر اين، بدديني و اشموغي چون شهرياري بي فره است. چنان كه كيكاوس بدانديش در برابر كيخسروي پارسا چنين است. از اينجا هيچ امري، از جمله سياست، خارج از چارچوب دين و عالم اساطيري فهم نمي شود. به همين دليل، بي وجه نيست كه بسياري از نويسندگان فلسفي و سياسي معاصر معتقدند انديشه هاي سياسي در اسلام و ايران باستان هيچ گاه بر بنياد فلسفي سكولار و غيرقدسي استوار نگرديد.
آنچه در عالم ايراني همواره تحقق داشت ساحتي قدسي به صورت اصيل يا بديل بوده، درحالي كه، به اعتراف همين نويسندگان، افلاطون، با تأويل فلسفي انديشه باستاني ايران، زمينه تفكر سياسي غرب متافيزيكي جديد را بنياد نهاد. اما انديشه مندان ايراني هرگز رساله اي چون جمهوري افلاطون يا سياست ارسطو تدوين نكردند، زيرا اين تئوري ها با آيين فرهي تناسبي نداشتند. آنها همواره به عالم فرهي و حكمت نبوي تعلق داشتند و از همين طريق، با حكمراني بي فره و نامقدس يوناني اسكندر و جانشينان او، چه در چهره اريستوكراسي و چه به نام دموكراسي، در ستيز بودند.
گرچه ايرانيان همگي در چنين عالمي نبودند، اما هيچ گاه ذهنيت و روح ايراني نتوانست، علي رغم گرايش و تمايل اقليتي به فرهنگ فلسفي يوناني، از آن تفكر فرهي رهايي يابد. نفوذ اسكندر اخلالي از فرهنگ معنوي ايرانيان ايجاد كرد، اما، پس از دوره اي جنگ فرهنگي فرسايشي، سرانجام با ظهور اردشير بابكان نسبتا تسليم شد. بد ديني اشموغي برخي زردشتيان مانند مانويان و مزدكيان نيز ايرانيان طرد كردند. چنان كه بعد از اسلام نيز اين انديشه ها جايگزين انديشه زرتشتي در بدعت هاي سياسي- ديني گرديد. به همين دليل، مزدائيان و زرتشتيان بهدين با مدعيان دين و زنديقان در عصر اشكاني و ساساني نتوانستند سازش كنند و، به همين دليل، آنها را تسري دهنده و مظهر و ادامه آشوب ظلماني اهريمن مي دانستند، و همين طور نهضت هاي زندقه زده عصر اسلامي ايران، مانند نهضت بابك خرم دين و سرخ جامگان و نهضت سنباد، كه آميزش و اختلاطي از انديشه هاي معادانديشانه زرتشتي، انديشه سياسي ولايي شيعي و ايده هاي شورشگرانه مزدكي بودند، طرد مي شوند، و آنها را چون اشموغي اسكندر گجسته مي دانستند. به هر حال، اين انديشه نيز تهي از اسطوره و دين باستاني ايرانيان نبود و به نحوي حكايت از تمايل ابدي روح ايراني به عالم فرهي مي كرد، هر چند صورتي بديل نه اصيل داشته باشد.
در هر دو صورت دين و اسطوره اصيل و بديل، انسان ايراني همواره فضاهاي قدسي را مي جويد، اما در برابر ديوان و امپراتوران اهريمني يوناني، ترديد به خود راه نمي دهد، و اندك جماعتي كه به يونان مي گرايند، سرانجام، در برابر روح فرهي ايراني طرد مي شوند. بشارت آزادي آسيا از قيد شاهان اهريمني اروپايي از سوي مغان، به مثابه نمايندگان روح ايراني، در عصر سيطره يونانيان، چنان كه اشاره رفت، يكي از راه هاي رهايي بود. همين مغان بشارت تولد عيساي مسيح و ظهور مسيان ها و فار قليط ها و سوشيانت ها و موعودها را مي دهند.



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.