آيت الله تهراني: اصلاح باطن در گروي اصلاح ظاهر است
تاریخ: ۲۴ آذر ۱۳۸۹
به گزارش خبرگزاري فارس، جلسات درس اخلاق و معارف اسلامي آيتالله مجتبي تهراني، مرجع تقليد شيعيان به مناسبت ايام عزاداري حضرت سيدالشهداء (ع) از روز دوشنبه 15 آذر آغاز شده است و به مدت 12 شب ادامه دارد. اين جلسات هر شب، ساعت 18 با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء به امامت معظمله آغاز شده و با سخنراني و ذكر مصيبت و توسل به اباعبداللهالحسين (ع) ادامه پيدا خواهد كرد.
موضوع مباحث آيتالله تهراني در ايام محرم و صفر سالهاي اخير، «بررسي ابعاد مختلف قيام و انقلاب امام حسين (ع)» بوده كه به حول و قوه الهي امسال نيز ادامه خواهد داشت. متن، صوت و فيلم اين دروس در پايگاه اطلاعرساني آيتالله مجتبي تهراني به نشاني www.mojtaba-tehrani.ir در دسترس كاربران گرامي قرار ميگيرد.
گزيده جلسه هشتم اين سلسله سخنرانيها در پي ميآيد:
بحث ما راجع به قيام و حركت امام حسين(ع) بود كه صحيفهاي بود كه درسهايي در ابعاد گوناگون معرفتي معنوي، فضيلتي انساني، دنيوي و اخروي، فردي و اجتماعي براي ابناي بشر در بر داشت. بالأخره تعبيري كه نسبت به حضرت كردم اين بود كه امام حسين(ع) مُصلحي غيور و انساني ضدّ غرور بود.
* اصلاح امّت براي بقاي اسلام
من در اين جلسه ميخواهم وارد مطلب اساسي ديگري شوم؛ من در سالهاي گذشته گفتم كه هدف از قيام و حركت و اساسِ كار حضرت "بقاي اسلام " بود. اين را در گذشته و اخيراً ضمن صحبتهايم بحث كردم و گفتم حضرت به هدفش هم رسيد. از طرف ديگر، حسين(ع) حركت خود را تحت عنوان "اصلاح امّت " معرفي فرمود. يعني اينكه از مدينه به سوي مكّه آمد و از مكّه به سوي عراق، اين حركت را براي اصلاح امّت انجام داد و هدف اساسي اين حركت اصلاحي "بقاي اسلام " بود. لذا من عرض كردم كه حضرت، مصلحي غيور بود.
اين مسأله در وصيتنامه امام حسين است كه صحبت و خطبه نيست؛ بلكه سند است. سندي است كه در تاريخ ثبت است كه حضرت به برادرش محمّد بنحنفيه نوشت: "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ "؛ بعد در ادامه مينويسد: "وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي "؛ كه سال گذشته من فقط روي اين جمله از وصيتنامه بحث كردم. بعد بلافاصله ميفرمايد: "أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ".
* اصلاح ظاهري و اصلاح باطني
در باب اصلاح، چه اصلاح فرد و چه اصلاح جامعه يا امّت كه امام حسين(ع) مطرح فرمود، دو نوع اصلاح داريم؛ يكي "اصلاح ظاهري " است و ديگري "اصلاح باطني " است. اصلاح ظاهري به اين معنا است كه آداب ظاهري شرع رعايت شود؛ بنابر اين اگر امام حسين بخواهد امّت را اصلاح كند از نظر ظاهري، بايد امّت اسلامي را به آداب اسلامي مؤدّب كند. لذا حضرت در اين وصيتنامهشان بلافاصله بعد از آنكه ميفرمايد: "وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي "، مينويسند: "أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر ". يعني خيلي زيبا منظور خود از اصلاح را بيان ميفرمايند.
اينجا حضرت مُرادشان از اصلاح، "اصلاح ظاهري " است؛ يعني ميفرمايند من ميخواهم كاري كنم كه اين مردمي كه مدّعي اسلامند، اينها از نظر روش رفتاريشان به احكام الهي و دستورات اسلامي در سطح جامعه عمل كنند. حالا از چه طريقي ميتوان به اين اصلاحِ ظاهري رسيد؟ با "امر به معروف و نهي از منكر ". بنابر اين اگر بخواهيم اين امّت اسلامي را از نظر ظاهر اصلاح كنيم بايد كاري كنيم كه اينها روش رفتاريشان به گونهاي باشد كه به احكام اسلام عمل كنند.
* اصلاحِ روش و اصلاحِ بينش
بنابر اين، ما دو گونه اصلاح داريم، يك اصلاح ظاهري داريم و يك اصلاح باطني داريم كه اصلاح درون است نه بيرون. اصلاح ظاهري مربوط به "روش " است، امّا اصلاح باطني مربوط به "بينش " است. بينش مهمتر از روش است. باطن را اصلاح كردن، يعني اصلاحِ بينش بهطوري كه بتواند حق را از باطل تشخيص دهد. تشخيص دقيق حق از باطل با اصلاح بينش ممكن است. امّا امام حسين در وصيتنامهاش ميفرمايد ميخواهم امّت را اصلاح كنم، بعد بلافاصله ميرود سراغ اصلاحِ ظاهري؛ چرا اصلاحِ ظاهري را مقدّم ميدارد؟ البته اينطور نيست كه حضرت به دنبال اصلاحِ باطن و بينش نباشند؛ بلكه مسأله چيز ديگري است كه عرض ميكنم.
* تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نميشود
من اخيراً بحثي را در باب تربيت مطرح كردم و آن اين بود كه تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نميشود. اين مسأله از آن چيزهايي است كه براي اهلش و از نظر آنهايي كه در علم تربيت وارد هستند، تقريباً مُسلّم است. من جملاتي را از امام (ره) براي شما ميخوانم؛ عين عبارات ايشان را ميخوانم. البته ايشان هم اين مطلب را از جدّ بزرگوارش امام حسين(ع) گرفته است. ايشان ميفرمايد: "بدان كه هيچ راهي در معارف الهيه پيموده نميشود، مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت و تا انسان مؤدّب به آداب شريعت حقّه نشود، هيچيك از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدا نشود "؛ اين براي فضائل انساني بود؛ در ادامه بُعد معنوي را مطرح ميفرمايد: "و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براي او منكشف شود "؛ آن بُعد انساني بود، اين بعد الهي بود.
حالا فرض كن كسي ظاهر را درست كرد، بعد هم باطنش درست شد؛ اينجا ميفرمايد: "و پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود و از اين جهت دعوي بعضي باطل است كه به ترك ظاهر علم به باطن پيدا شود ". ديگر صريح ميگويد كه اين حرفها از روي نفهمي و بيشعوري است. لذا ميفرمايد: "از اين جهت دعوي بعضي باطل است كه به ترك ظاهر علم به باطن پيدا شود يا پس از پيدايش آن به آداب ظاهري احتياج نباشد؛ و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت ". يعني هم بُعد معنوي را مطرح ميكند، هم انسانيت را.
اصلاح ظاهري در حركت امام حسين (ع)
بنابر اين، مسأله اين است؛ اين را بدانيد كه راه رسيدن به «بينش دروني» منحصر است به اينكه «روش بيروني» را اصلاح كنيد. امام حسين اين را ميدانست؛ لذا آنجا بلافاصله بعد از مطرح كردنِ بحثِ "اصلاح امّت " ميگويد ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم؛ يعني اصلاحِ ظاهري را مطرح ميفرمايد. چون تا ظاهر مؤدّب به آداب اسلامي نشود، باطن هيچگاه به معارف اسلامي نخواهد رسيد. تا زماني كه "روش " اصلاح نشود، "بينش " در درون حاصل نميشود تا فرد يا جامعه بتواند حق را از باطل تشخيص دهد. لذا امام حسين ميگويد ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم. يعني اوّل ميآيم سراغ اصلاحِ ظاهري اين امّت تا مؤدّب به آداب اسلامي شوند تا بعد نوبت برسد به اصلاحِ باطني و دروني آنها. اين راهگشا است.
اگر انسان بخواهد از نظر درون "بينش " پيدا كند، به اين معنا كه جهلش از بين برود و مغرور نشود، بايد ابتدا بيرون و "روش " را اصلاح كند. ريشه غرور "جهل " بود. من اشاره هم كردم كه اصلاً غرور از شاخههاي جهل است؛ جهل مركّب هم هست. ريشه غرورها جهل است و امام حسين نه خود مغرور شد و نه ديگران را مغرور كرد؛ يعني اينطور نبود كه بر اثر بيخبري فريب بخورد، بلكه انساني ضدّ غرور بود. حضرت ميخواست آنهايي را كه بر اثر جهلشان فريب خوردهاند، جهل اينها را برطرف كند تا غرورشان از بين برود و فريب نخورند و از آنها سوءاستفاده نشود. اصلاً سوءاستفاده از شخص آنجا است كه كسي را فريب بدهند؛ فريب دادن هم متوقّف بر نفهمي او است.
* «جهل» موجب مرگ و «بينش» موجب حيات امّت است
امام حسين دنبال اين بود كه امّت اسلامي را اصلاح كند؛ هم ظاهر و هم باطن امّت را ميخواست اصلاح كند. البته براي اصلاح باطن، از راه ظاهر بايد وارد شويم. گام اوّل اين است تا راه براي گام دوم باز شود. به تعبير ديگر "جهل " است كه موجب مرگ شخص و موجب مرگ امّت و جامعه است؛ و "بينش " است كه به فرد حيات ميدهد و به اجتماع و امّت حيات ميدهد. امام حسين ميخواست اين امّت مُرده را زنده كند.
من يكي دو روايت از علي(ع) ميخوانم كه خيلي گويا است. حضرت ميفرمايد: "الجَاهِلُ مَيِّتٌ بَينَ الأَحيَاءِ ". انسانِ جاهل، مُردهاي است بين زندهها. در تعبير ديگر ميفرمايد: "الجَاهِلُ مَيِّتٌ وَ إن كَانَ حَيّاً ". ديگر بهتر از اين؟! ميفرمايد انسان جاهل، هر چند زنده باشد، باز هم مُرده است! امام حسين هَمّش اصلاح امّت بود، امّا در دو رابطه؛ هم ظاهري، هم باطني. اما راه رسيدن به اصلاح باطني، اصلاح ظاهري بود. تا امّت مؤدّب به آداب اسلامي نشود، باطنش اصلاح نميشود. تا اين روش اصلاح نشود، بينش صحيح حاصل نميشود كه بتواند حق را از باطل تشخيص دهد و از آن نفهمي و جهالت بيرون بيايد.
در ذيل آيه شريفه "مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً "، ما چند روايت داريم كه همسو هستند كه گاهي هم تعبير به تأويل ميشود. يك روايت از سماعه بنمهران است كه اين آيه را نزد امام صادق(ع) ميخواند و عرض ميكند منظور از اين آيه چيست؟ حضرت در جواب ميفرمايد: "مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَقَدْ أَحْيَاهَا "؛ يعني اگر تو بتواني يك نفر را از گمراهي و نفهمي و بيشعوري نجات دهي و به او شعور بدهي، مثل اين است كه زندهاش كرده باشي. از آن طرف هم: "وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلَى ضَلَالٍ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَمَاتَهَا ". يعني اگر كسي امري را بر ديگري مُشتبه كند و موجب شود كه او اشتباه كند، مثل اين است كه او را كشته باشد. بنابر اين "موت و حيات " در اين آيه به معني "جهل و بينش " است.
در اين مضمون چند روايت داريم؛ آنهايي كه اهل تحقيق هستند، مراجعه كنند. از امام باقر(ع) داريم، دوباره روايتي از امام صادق(ع) هم هست؛ اين روايات چه ميخواهند بگويند؟ ميگويند زندگي و حياتِ شخص به بينش او و فهم او و شعور او است؛ پس به او تعقّل بده، به او تفكر بده؛ آنجا است كه زندهاش كردهاي. نبايد راه تفكّرش را ببندي. اگر هم ميخواهي به او تعقّل و بينش اسلامي بدهي تا بتواند حق را از باطل تشخيص دهد، راهش منحصر به روشِ رفتاري دادن است. پس اوّل به او روش اسلامي بده، تا بتواند به بينش اسلامي دست پيدا كند.
* اصلاح باطني در حركت امام حسين (ع)
حالا ميآييم سراغ امام حسين(ع)؛ چون بحثمان درباره امام حسين بود. حضرت چه فرمود؟ فرمود من ميخواهم اصلاح كنم؛ لذا اوّل اصلاحِ طاهري را شروع كرد كه روشِ رفتاري دادن به جامعه بود. اما بينش دادنش چهطور بود؟ به زيارت اربعين امام حسين(ع) مراجعه كنيد كه از امام صادق(ع) روايت شده است. ابتدا ميفرمايد: «السَّلَامُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ وَ حَبِيبِه "؛ بعد خطاب به خدا ميكند: "وَ أَعْطَيْتَهُ مَوَارِيثَ الْأَنْبِيَاءِ»؛ ميراث تمام پيامبران را به حسين عطا كردي. "وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ "؛ به او از جانشينان پيغمبر، حجّت خود بر خلقِ دنيا را عطا كردي. "فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ "؛ او هم بر خلق اتمام حجّت كرد و با اندرز و نصيحت و عطوفت و مهرباني از امّت رفع عذر كرد.
بعد ميفرمايد: "وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ "؛ يعني حسين(ع) پاي انجام مأموريت الهياش ايستاد، تا آنجا كه خون مقدّسش را در راه تو به خاك ريخت. چرا؟ "لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ "؛ اين همان هدف دوم، يعني اصلاح بينشها است. امام صادق(ع) ميفرمايد حسين(ع) قيام كرد و شهيد شد تا بندگان تو را از جهالت و گمراهي نجات دهد و به آنها بينش دهد تا حق را از باطل بشناسند. بعد ميفرمايد: "وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا ". اين همان بحث بنده است. كساني كه اهل تحقيق هستند، بروند اين روايات و ادعيه را فحص كنند تا بفهمند كه قضيه چيست. ميدانيد مردمي كه مغرور دنيا شده بودند، چه كار كردند؟ "وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِي هَوَا ". يعني آخرتشان را به يك متاع ناچيز دنيا فروختند.
* شعور تحميلي نيست!
بنابر اين، حركت اصلاحي و امر به معروف و نهي از منكر امام حسين(ع) مقدمه بود براي اينكه به امّت شعور بدهد. حضرت ميگويد خودت بايد بفهمي، نه اينكه من به تو تحميل كنم. اصلاً شعور تحميلي نيست. ما همه شعور داريم، عقل داريم، فكر داريم، امّا اين را بايد به كار بيندازيم تا خودمان حق را از باطل تشخيص بدهيم. ميدانيد كه آب مايه حيات است؛ "مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَي ". امّا همين آب را اگر يك جايي بريزي كه چند وقت بماند، گندآب ميشود. شعور هم اينطور است؛ يعني تحميلي نيست. بايد مثل قناتهايي كه تنقيه ميكنند، موانع را از سر راهش برطرف كني و شرايط را برايش مساعد كني تا خودش بجوشد.
* حسين (ع) به دنبال نجات فريبخوردهها
امام حسين(ع) اين چنين شخصيتي بود. شما خيال ميكنيد كار كوچكي بود كه حضرت ميخواست انجام دهد؟ نهخير، امام حسين مصلح غيور و انسان ضدّ غرور بود. ميخواست اينهايي را كه فريب خورده دستگاه بنياميه هستند، اين فريب خوردهها را نه آنهايي كه مغرض بودند، ميخواست اينها را آگاه و بيدارشان كند تا خودشان حق را از باطل تشخيص دهند. اين را بدانيد كه انسان يك چنين موجودي است كه اگر واقعاً حق را از باطل تشخيص دهد و موانعي بر سر راهش نباشد، خودش دنبال حق ميدود و همه دنيا را هم اگر به او بدهند، رها خواهد كرد. انسان يك چنين موجودي است؛ يعني حقطلب است، خداجو است، خداخواه است، اهل فطرت است؛ انسان اين چنين است. بحث موانع، بحث ديگري است؛ گاهي مانع بر سر راه او است كه نميتواند حق را تشخيص دهد؛ وگرنه فطرت انسان حقطلب است و اگر حق را تشخيص دهد، جانش را هم فداي حق ميكند. عمده اين است.
* حسين (ع) در مسير حقّ
حسين(ع) ظاهراً از قصر بنيمقاتل كه حركت كرد، سوار بر مَركب كمي خوابيد. علي اكبر(سلاماللهعليه) در اين سفر خيلي مراقبت پدرش بود. هميشه دوشادوش پدر ميآمد. سوار مركب بودند كه يكوقت ديد امام حسين شروع كرد كلمه استرجاع را جاري كردن و حمد خدا را گفتن؛ "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِينَ ". من در يكجا ديدم كه حضرت سه مرتبه اين جمله را تكرار كردند. فرزندش، علياكبر جلو آمد و گفت: "يا أبَةِ مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ "؛ پدر جان، چرا حمد خدا را گفتي و آيه استرجاع را خواندي؟ چون معمولاً " إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون " را جايي ميگويند كه مصيبتي در كار باشد و "الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِين " هم براي خوشي است؛ آنوقت اينجا امام حسين(ع) هر دو را با هم ميگويد.
حضرت در جواب به پسرش ميفرمايد: "يَا بُنَيَّ إِنِّي خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ لِي فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ يَقُولُ الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنَايَا تَسِيرُ إِلَيْهِمْ "؛ يعني من سرم را گذاشتم روي جلوي زين اسب و مختصري خوابم برد كه در خواب ديدم هاتفي از عقب دارد ندا ميدهد اين جمعيت در اين هنگام شب در حركتند و مرگ نيز در تعقيب آنها است. بعد ميفرمايد: "فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِيَتْ إِلَيْنَا "؛ من فهميدم كه ديگر كار ما تمام است. خوب، معلوم شد كه حضرت براي چه "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون " گفتند؛ "الحَمدُ لله " هم معلوم شد كه بهخاطر شهادت در راه خدا است.
* «استفهام اقراري» علياكبر از حسين (ع)
اينجا حضرت علياكبر عرض ميكند: "يَا أَبَتِ لَا أَرَاكَ اللَّهُ سُوءاً "؛ يعني پدر جان، حادثه بدي براي شما پيش نيايد! بعد سؤال ميكند: "أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ "؛ يعني آيا ما بر حق نيستيم؟ اينجا يك توضيح ادبي بايد بدهم؛ ما در باب استفهام، يك "استفهام انكاري " داريم، يك "استفهام اقراري " داريم و يك "استفهام حقيقي " داريم. اين استفهام حضرت علياكبر، استفهام اقراري است. ميخواهد از امام حسين اقرار بگيرد! ميگويد پدر جان، نه اينكه نميدانم؛ ميدانم راهي كه داريم ميرويم راه حق است؛ امّا ميخواهم اين را از دهان شما هم بشنوم! لذا ميگويد: "أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ "؛ مگر اين مسيري كه ما ميرويم، مسير حق نيست؟ حضرت فرمود: بله، اين مسير، مسير حق است. بلافاصله علياكبر ميگويد: "إِذاً مَا نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ ". يعني حالا كه ما بر حق هستيم، ديگر باكي نداريم كه در راه حق بميريم.
اگر در راه حقّيم، از مرگ باكي نداريم!
آنقدر اين جوان زيبا جواب داد كه امام حسين(ع) علياكبر را دعا كرد؛ گفت: "جَزَاكَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ ". لذا انسان وقتي كه حق را تشخيص داد و مانعي هم سر راهش نبود، همه چيزش را براي حق و در راه حق ميگذارد؛ جانش را هم ميگذارد. ميگويد ديگر ما غصّهاي نداريم. در راه حق ميرويم و كشته هم كه بشويم، شهيديم. اسلام اين است. حسين(ع) هم ميخواست امّت اسلامي را اينطور تربيت كند.
|