روايت شهيد مطهري از شهادت حضرت عباس (ع)
تاریخ: ۲۴ آذر ۱۳۸۹
به گزارش باشگاه خبري فارس «توانا»، استاد شهيد مرتضي مطهري در خصوص نحوه شهادت علمدار كربلا «ابوالفضلالعباس» ميگويد: روز عاشورا ميشود، بنابر يكي از دو روايت ابوالفضل (ع) جلو ميآيد؛ عرض ميكند «برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد اين سينه من تنگ شده است، ديگر طاقت نميآورم، ميخواهم هر چه زودتر جان خودم را فداي شما كنم.»؛ من نميدانم روي چه مصلحتي امام جواب حضرتابوالفضل (ع) را چنين داد، خود اباعبدالله (ع) بهتر ميدانست.
فرمود «برادرم! حال كه ميخواهي بروي، برو بلكه بتواني مقداري آب براي فرزندان من بياوري»؛ لقب «سقا»، آبآور، قبلاً به حضرت ابوالفضل داده شده بود؛ چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شبهاي پيش ابوالفضل (ع) تواسنته بود برود صف دشمن را بشكافد و براي اطفال اباعبدالله (ع) آب بياورد. اينجور نيست كه سه شبانهروز آب نخورده باشند. نه، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند؛ ولي در اين خلال توانستند يكي دوبار از جمله در شبعاشورا آب تهيه كنند؛ حتي غسل كردند، بدنهاي خودشان را شستشو دادند.
ابوالفضل فرمود «چشم». ببينيد چقدر منظره باشكوهي است؛ چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوري است، چقدر انسانيت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداكاري است؟! يكتنه خودش را به جمعيت ميزند. مجموع كساني را كه دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشتهاند. وارد شريعه فرات شد؛ اسب را داخل آب برد (اين را همه نوشتهاند).
اول مشكي را كه همراه دارد پر از آب ميكند و به دوش ميگيرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است. همان طور كه سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است، دست زير آب ميبرد، مقداري آب با دو دستش تا نزديك لبهاي مقدسش ميآورد؛ آنهائي كه از دور ناظر بودهاند، گفتهاند اندكي تأمل كرد، بعد ديديم آب نخورده بيرون آمد؛ آبها را روي آب ريخت.
كسي نفهميد كه چرا ابوالفضل (ع) در آنجا آب نياشاميد! اما وقتي كه بيرون آمد رجزي خواند كه در اين رجز، مخاطب، خودش بود نه ديگران. از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد.
«اي نفس ابوالفضل! ميخواهم بعد از حسين زنده نماني. حسين شربت مرگ مينوشد، حسين در كنار خيمهها با لبتشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامي! پس مردانگي كجا رفت، شرف كجا رفت، مواسات و همدلي كجا رفت؟ مگر حسين امام تو نيست، مگر تو مأموم او نيستي، مگر تو تابع او نيستي؛ هيهات! هرگز دين من چنين اجازهاي به من نميدهد، هرگز وفاي من چنين اجازهاي به من نميدهد».
ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد. از داخل نخلستانها آمد؛ قبلاً از راه مستقيم آمده بود؛ چون ميدانست همراه خودش امانت گرانبهايي دارد، راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود كه آب را به سلامت برساند؛.
«به خدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نميدارم»؛ اما طولي نكشيد كه رجز عوض شد: يا نفس لا تخشي من الكفار/و ابشري برحمة الجبار/مع النبي السيد المختار/قد قطعوا ببغيهم يسري؛ در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است.
نوشتهاند با آن هنر و فروسيتي كه داشت، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روي آن انداخت. من نميگويم چه حادثهاي پيش آمد، چون خيلي جانسوز است؛ در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اينمردبزرگ ميشود.
اين را هم عرض كنم كه امالبنين مادر حضرتابوالفضل (ع) در حادثه كربلا زنده بود؛ ولي در كربلا نبود؛ در مدينه بود. به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند. اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع ميآمد و براي فرزندان خودش نوحهسرايي ميكرد؛ نوشتهاند نوحهسرايي اين زن آنقدر دردناك بود كه هر كس ميآمد گريه ميكرد حتي مروانحكم كه از دشمنترين دشمنان بود.
در نوحهسرايي خود، گاهي همه فرزندانش و گاهي ارشد آنها را بالخصوص ياد ميكرد. ابوالفضل، هم از نظر سني و هم از نظر كمالات روحي و جسمي ارشد فرزندانش بود. من يكي از اين دو مرثيهاي را كه از اين زن به خاطر دارم براي شما ميخوانم.
اين مادر داغدار در آن مرثيههاي جانسوز خودش (به طور كلي عربها مرثيه را خيلي جانسوز ميخوانند)؛ اين جور ميخواند: يا من راي العباس كر علي جماهير النقد و وره من ابناء حيدر كل ليثذي لبد انبئت ان ابني اصيب براسه مقطوع يد ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد لو كان سيفك في يديك لمادني منه احد؛
اي چشمناظر، اي چشمي كه در كربلا بودي و آن مناظر را ميديدي، اي كسي كه آن لحظه را تماشا كردي كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچهگان ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند ، براي من قضيهاي نقل كردهاند؛ نميدانم راست است يا دروغ؟ گفتهاند در وقتي كه دستهاي بچه من بريده بود، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد، آيا راست است؟! ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد بعد ميگويد ابوالفضل! فرزند عزيزم، من خودم ميدانم، اگر دست ميداشتي مردي در جهان نبود كه با تو روبرو شود. اينكه آنها چنين جسارتي كردند براي اين بود كه دستهاي تو از بدن بريده شده بود.
منبع: حماسه حسيني
|