آزادانديشي دربند كج فهمي
دکتر کچوئیان
دكتر حسين كچويان، مدير گروه جامعهشناسي دانشگاه تهران و عضو شورايعالي انقلاب فرهنگي است كه تحصيلات عالي حوزوي را نيز در كارنامه علمي خود دارد. با ايشان از دو منظر درباره كرسيهاي آزادانديشي سخن گفتيم؛ نخست جايگاه و وظايف نهادهاي مسئول فرهنگي در رابطه با آزادانديشي و دوم جايگاه و وضعيت آزادانديشي در دانشگاه. گفتوگوي «پنجره» با استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران، مسائل مختلفي را در بر گرفت، از مواجهه حاميان اسلامي شدن دانشگاه و مدعيان استقلال دانشگاه، مواجهه مدعيان علم فارغ از ارزش و حاميان علوم اسلامي تا مواجهه جامعهشناسي و مطالعات فرهنگي. بهويژه آنكه اخيرا طرح بحثهاي ايشان در محافل علمي مختلف، پيرامون سير علوم اجتماعي در غرب، مواجهات سياسي و غير علمي مختلفي را نیز در پي داشته است.
در ابتدا بهتر است تعریف شما را از آزاداندیشی بدانیم!
موضوع آزادانديشي، موضوعي نيست كه ما طرح كرده باشيم و حال بخواهيم آن را تعريف و تشريح كنيم، بلكه توسط مقام معظم رهبري مطرح شده و ايشان در همان طرح مبحث، آن را شرح و بسط دادهاند. ايشان آزادانديشي را امري دانستند كه مورد ظلم و بدفهمي واقع شده، و اينكه هر دو جرياني كه با نگاه افراط و تفريط به آن مينگرند، سوء فهم داشتهاند. اما برداشتي كه از صحبتهاي ايشان ميتوان داشت، اين است كه آزادانديشي نوعي مباحثه ميان طرفهاي مختلف در يك زمينه مشخص است كه حداقل هدفش، دستيابي به درك و فهم از ديدگاههاي مختلف است. ويژگي آن هم اين است كه آزادانديشي در قالبهاي معمول، محصور نميماند و جزميات و تعصبات و مشهورات موجود، بر جريان فكر و انديشه سايه نخواهد افكند و افراد ميتوانند با عبور از اين موانع و از دريچه پذيرش يا عدم پذيرش نظريات مختلف، به درك درستي از حقيقت برسند.
چرا تلاشهاي شورا بهجاي آنكه روي «كرسيهاي آزادانديشي» متمركز شود، به «كرسيهاي نظريهپردازي» انجاميد؟ اساسا تفاوت اين دو از منظر حضرتعالي چيست؟
اينگونه نبوده است كه شورايعالي انقلاب فرهنگي از تفاوت اين دو موضوع غافل باشد و يا آنكه تلاشهايش به نتيجه اشتباه منجر شده باشد، بلكه شورا براي خود اولويت و اهم وظايفي قائل است كه بيشتر در چهارچوب كرسيهاي نظريهپردازي جلوه ميكند. چراكه كرسيهاي آزادانديشي، بيشتر ناظر به بحثها و گفتوگوهاي سطح پايين، يعني مجموعه گفتوگوهايي است كه بيشتر كار دانشجويان است، اما كرسيهاي نظريهپردازي، ساز و كاري است براي انباشت علمي و درك قابل عرضه در سطوح بالا در قلمرو علم. در آنجا صاحبنظراني هستند كه علاقهمند به كرسيهاي نظريهپردازياند و كارشان توليد علم و خلاقيت علمي در راستاي مبادي و مباني مستحكم علمي است. اساسا كار كرسيهاي نظريهپردازي اين است كه انديشمندان حوزه و دانشگاه را در جهت دستيابي به افقهاي جديد علمي گرد هم آورد. اما درباره كرسيهاي آزادانديشي بايد گفت كه بهنظر ميرسد هدف رهبري اين بوده كه بحثهاي دانشگاهي و عمدتا دانشجويي را نظم و نسقي بدهند و راهكاري براي انسجام مناظرههاي دانشگاهي باشد و شايد تمريني براي ورود نقادانه و آگاهانه به عرصه علم و همچنين عرصه زندگي اجتماعي.
اساسا آيا با سياستهاي بخشنامهاي ميتوان آزادانديشي را در دانشگاه حاكم كرد؟ آيا شورايعالي انقلاب فرهنگي، ميتواند متولي موفقي در اين زمينه باشد يا آنكه دانشجويان و دانشگاهيان بايد در اين زمينه تصميمگيرنده باشند؟
بالاخره هر كدام از اينها، كاركردهاي خود را دارند و ميتوانند در استقرار كرسيهاي آزادانديشي نقش داشته باشند. اما اگر رهبري كه مدتهاست در جهت تحريك فضايانديشه در كشور تلاش ميكنند، اين موضوع را مطرح نميكردند، ممكن بود به ذهن انديشمندان يا مديران ما نرسد. لذا نبايد بحث را به مديران يا حتي انديشمندان محدود كرد. از طرف ديگر، ممكن بود كه اگر اين موضوع حتي اگر در فضاي عمومي مطرح ميشد، به جايي نرسد. اما براساس بيانات رهبري، همه اقشار، هم مديران، هم انديشمندان و هم عموم بهويژه دانشجويان در اجراي كرسيهاي آزادانديشي نقش دارند. البته قبول اينكه كرسيهاي اينچنيني ميتواند وجود داشته باشد و نياز امروز ماست، خود يك قدم مهم است.
آيا اساسا شورايعالي انقلاب فرهنگي با تركيب كنوني را براي چنين برنامههايي مفيد ميدانيد؟ شوراي كنوني اتاق سياست است يا اتاق فكر؟ بهتر نيست اتاق فكري با جمعيت بيشتري از متفكران رشتههاي اسلامي و انساني در بحثهايي مثل آزادانديشي، نظريهپردازي و علوم انساني اسلامي، تشكيل شود و تصميم بگيرد؟
نه، قرار نيست كه شورايعالي انقلاب فرهنگي همه كارها را پيش ببرد. مخاطبان اين موضوع بيشتر دانشجويان هستند. ضمن اينكه شورا بعد از آنكه وجوب و لزوم چنين مسائلي بررسي و تصويب شد، وظايف همانديشي و تدوين و تأليف را به مجموعههايي كه شامل انديشمندان و صاحباننظر هستند، واگذار ميكند. كميتههاي فرعي هستند كه در مقام عمل اين كار را پيش ميبرند. از طرف ديگر، كرسيهاي نظريهپردازي و آزادانديشي هم صرفا مختص علوم انساني نيست.
اما ماهيت علوم مهندسي و پزشكي و امثالهم به صورتي نيست كه نيازمند كرسيهاي آزادانديشي باشد، مثلا به صرف ارائه امكانات و اختصاص يك پژوهشگاه و بودجه و استاد، ميشود به افقهاي بلند علمي رسيد، كما اينكه در اصفهان، پژوهشگاه سلولهاي بنيادي بهدور از مسائل سياسي و همهمه و غوغا، كار خود را آغاز كرد و به نتيجه هم رسيد.
نه، همين علوم هم نيازمند پشتوانههايي مثل كرسيهاي آزادانديشي است. كما اينكه وزير بهداشت هم اخيرا چنين مسئلهاي را عنوان كرده بودند. ممكن است شما بخواهيد در علوم مستقر پژوهش كنيد، بله، در اين صورت مشكلي نخواهيد داشت. اما اگر قرار باشد در علوم جديد، و يا در باورهاي موجود مرزشكني كنيد، آنوقت نيازمند پشتوانههايي از جنس آزادانديشي هستيد.
مثل فتواي رهبري در عدم منع آزمايش و تحقيق در سلولهاي بنيادي؟
بله و حتي بيشتر از اين. اساسا همه زمينههاي علمي نيازمند چنين نگره و رويكردي است.
بخش ديگري از موضوع كرسيهاي آزادانديشي، در دانشگاهها و بهواسطه اساتيد و چهرههاي علمي پيگيري ميشود. در دانشگاه هم دو جريان مدعي آزادانديشي وجود دارد، يكي در راستاي منويات رهبري سخن ميگويد، و ديگري جرياني است كه در ابعاد مختلف نظري و اجرايي ادعاي آزادانديشي دارد؛ مثلا در بحث مديريت دانشگاهها مدعي استقلال دانشگاههاست. آيا اساسا استقلال و شورايي شدن مديريت دانشگاهها، كمكي به آزادانديشي ميكند؟
موضوع استقلال دانشگاهها، فينفسه قابل بحث يا تصديق و تأييد نيست، بلكه بسته به شرايط و موقعيتهاست؛ اينكه در جامعه ما و شرايط كنوني، استقلال دانشگاهها ممكن است و به رشد علمي ما كمك ميكند يا نه. اما وقتي كه ما حجيت علمي و چهرههاي شاخص نداريم، اجتماع علمي نداريم، سنتهاي علمي نداريم، رويههاي لازم را نداريم، استقلال دانشگاه منجر به حاكميت سياسيون و سليقههاي شخصي و قومي و باندي ميشود، كما اينكه الان هم كردهايي دارد.
بعد ديگر اين مدعا، كه از سوي چهرههايي مطرح ميشود كه نگرش ليبرال دارند، در مورد نحوه مديريت علمي دانشگاههاست. همين افراد، در دوران حاكميت سياسي خود، انحصارطلبي و آپارتايد علمي بهوجود آوردند؛ بهنحوي كه كمتر دانشجوي غيرسكولار و مذهبي ميتوانست در دوره دكترا پذيرفته شود. چه ميتوان كرد كه تغييرات سياسي مانع آزادانديشي در دانشگاه نشود و سياسيكاري راه را بر آزادي و تعاليانديشه نبندد؟ كما اينكه ساختارهاي انحصاري سكولار همچنان به كار خود ادامه ميدهند؟
در اينكه چنين رويهها و رويكردهايي وجود دارد، شكي نيست، اما به هر حال امروزه، اين افراد در مصدر عاليترين مسئوليتهاي علمي كشور قرار ندارند و نميتوانند تأثيرگذار باشند. ساز و كار علمي امروز در راستاي اهداف متعالي و بلندمدت است و اگر هم مخالفتي كنند، نميتوانند مانع شوند. اما اگر چنين انتقادات و مخالفتهايي در صورتي باشد كه اجتماع علمي و سنتهاي معتبر وجود داشته باشد، اينها ميتواند به بهبود سيستم كمك كند.
اما درباره آنچه كه شما «آپارتايد علمي» ناميد، بايد گفت كه آنقدرها هم مسئله حاد و قابل مانور نيست. اساسا در هيچ وجهي، هيچ ساختار كامل (البته كامل نه به معناي لزوما مثبت، بلكه به معناي فراگير) و منظم و به تعبير شما متصلبي در جريانات دانشگاهي ما وجود ندارد كه بخواهيم درباره آن بحث كنيم. رفتارها پراكنده و سليقهاي است. قاعدهاي قابل تعميم به كل وجود ندارد. در عينحال، چنين رفتارهايي در داخل دانشگاه هم وجود دارد كه همراستا با آن جرياناتي در خارج از دانشگاه هم هست كه ميكوشند تصويري از دانشگاه و دانشگاهي بدهند كه انگار يك كل عليه نظام و غيرمعتقد به ارزشهاست. به هر حال، اين جريانات بهصورت پوشیده ديدگاههاي خود را مطرح ميكنند؛ اما اگر بهطور آشكار هم چنين قاعدهاي وجود داشته باشد، با توجه به سياستهاي كلي نظام، نميتواند امتناعي وجود داشته باشد و قابل رفع است.
يكي از كردهاي اين انحصار؛ در جريان سخنراني شما با عنوان «مرگ جامعهشناسي و تولد مطالعات فرهنگي» در دانشگاه علامه طباطبايي بود. گذشته از اينكه، گروهي، رشته مطالعات فرهنگي را در اين دانشگاه تعطيل كردهاند، در مخالفت با سخنراني شما هم فشارهاي زيادي به مسئولين دانشگاه وارد شد. از سوي ديگر، همراستا با همين جريان، در نشريات هم موج مخالفت به راه افتاد؛ بيآنكه موضوع به بحث رودررو و مناظره گذاشته شود.
اولا در رابطه با آن بحثي كه من مطرح كردم، يك بدفهمي بهوجود آمد كه انگار من ميگويم جامعهشناسي نه، و مطالعات فرهنگي آري. این چيزي نيست كه ما ادعا كرده باشيم يا بخواهيم بهوجود بياوريم، بلكه روند تحولات نظري در غرب به اين صورت پيش رفته و غيرقابلانكار است. بحث من هم به معناي تأييد اين اتفاق نيست. اتفاقا حجم انتقاداتي كه من به مطالعات فرهنگي دارم، چندين برابر جامعهشناسي است و جديتر و حادتر هم هست. اما به هر حال، اين اتفاقات طبيعي است. مگر قرار است در مقابل هر موضوع علمي كه مطرح ميشود، ديگران سكوت كنند و نقد و بحث صورت نگيرد؟ من چنين توقعي ندارم و اصلا درست هم نيست، اما ميتوان توقع داشت كه انتقادات، منطقي و روشمند و برخوردها، جوانمردانه و غيرسياسي باشد. دفاع عدهاي كه محافظهكارانه از وضع موجود و باورهاي خود دفاع ميكنند، بخش مهمي از جريانات نو است و به رشد آنها كمك ميكند. اگر جامعه بهصورتي بود كه هركس هر حرفي ميزد، همه تأييد ميكردند و از او پيروي ميكردند، اساسا علم بهوجود نميآمد. بخشي از چالشي كه بهخصوص در علوم انساني براي هر موضوعي ميتوانیم انتظار داشته باشيم، همين نوع چالشها و انتقادات است، واكنشهاي حاميان فكرهاي قديمي، سياسيون، ژورناليستها و منتقدان و... كه همينها به پيشرفت علم كمك ميكند. اما اينكه نوع برخورد چگونه باشد، اخلاقي يا غيراخلاقي، بحث ديگري است.
شما در يكي از سخنرانيهايتان در دانشگاه شاهد تهران، در رابطه با موضوع «اسلامي كردن دانشگاه»، بر اين موضوع كه فرهنگ انقلابي خودبنياد است و نيازي به دستورالعمل و بخشنامه جهت انقلابي كردن دانشگاهها نيست، تأكيد داشتيد. در اين باره چه نقدي بر برنامهريزان فرهنگي و نهادهاي مسئول وارد است؟
خودبنيادي به دو معناست، يكي يعني كفايت نظري دروني، يعني اگر اين فكر را بهعنوان يك سيستم در نظر بگيريم، اين سيستم به حسب لايهها و مباني مختلف دروني، بتواند از خودش به لحاظ نظري و مفهومي دفاع كند. البته بايد انسانها و افراد مرتبط با سيستم را در اين بحث وارد كرد تا مفهوم روشن شود، چراكه سيستمهاي نظري به خودي خود كه توانايي دفاع و طرح بحث ندارند. حال اگر ميگوييم فرهنگ ديني و تفكر انقلابي خودبنياد است، منظور اين است كه افرادي كه به اين تفكر معتقدند و درون اين گفتمان طرح بحث و مفهومسازي ميكنند، ميتوانند به اتكاي خود با مسائل و چالشهاي عالم مواجهه كنند، آن را پيش ببرند و بسط نظري بدهند.
اما يك برداشت ديگر از خودبنيادي اين است كه دولت و برنامهريزان كلان كشور نبايد هيچ نقشي در حوزه علم و فرهنگ داشته باشند. براساس آن ديدگاه ليبرالي كه دولت را «شر لابد» ميداند، ما هم بايد جلوي مداخله دولتها را بگيريم. اما اين اساسا در هيچ كجا ممكن و متصور نيست، نه در غرب و نه در اينجا. البته دولت نبايد نقش محتوايي در دنياي فرهنگ داشته باشد، مثلا مثل شوروي كه در آنجا ميخواستند با ضرب و زور دولت، نظريات مطرح زيستشناسي را هم ناديده بگيرند. اما به هر حال، برنامهريزي كلان وظيفه دولت است و از آن گريزي نيست.
يكي ديگر از ابعاد مطروحه، فلسفه نظري آزادانديشي است. جريان سكولار، مدعي علم فارغ از ايدئولوژي و ارزشهاست و آزادانديشي را اينگونه تعريف ميكند. به نظر شما آزادانديشي ارتباطي با منطق علمي مذكور دارد؟
همانطور كه رهبري هم فرمودند، اين موضوع، يكي از همان بدفهميهاست. بر فرض كه علم بايد فارغ از ايدئولوژي هم وجود داشته باشد - كه اين يكي از مجهولات ماست و بايد بحث علمي شود - و نبايد بدون پيشفرض بر فضاي آزادانديشي حكومت كند. اين يك نظريه است، پيشفرضهاي آزادانديشي به نفس كار مربوط است، نه به محتوا. اينكه بگوييم ايدئولوژي به علم ارتباط دارد يا نه، جزو پيشفرضهاي محتوايي است - كه ميتواند زير سئوال برده شود و بايد هم برده شود و از ادعاهاي علم مدرن است و همين الان در همان فضا هم مورد نقد و چالش است. البته اينكه علم نبايد با ايدئولوژي خلط شود، بحث ديگري است.
همين جريان، برداشتهايي از علم دارد كه به مرام مبارزه و براندازي ميماند. مثلا برداشتهايي كه از نظريات وبر ميكند در جهت تئوريزه كردن شورش عليه حاكميت است؛ حال آنكه وبر همان كسي است كه نخستين بار علم فارغ از ارزش را تئوريزه كرده. شما اين جريان را چگونه ميبينيد؟
اساسا علم به طريق ماهوي بهگونهای است كه وقتي شما از زبان علم سخن ميگوييد، هر چه كه بگویيد و هر جور هم كه بگوييد - حتي به خنثيترين شكل - پيامدهاي خاص خودش را دارد. چون شما به هر حال، افراد را به سمت حقيقت سوق ميدهيد و كسي انتظار شنيدن حرف باطل از شما ندارد؛ نفس همين ادعاي شما كه ميگوييد اين حقيقت است، نوعي ارزش محسوب میشود.
از سوي ديگر، شما مجاز هستيد كه در مبارزات سياسي و عملي خود، از انواع نظريات علمي به اقتضاي نظريات و تئوري خودتان استفاده كنيد، اما كاري كه اينها كردند اين بود كه از علم، ايدئولوژي بسازند. ايدئولوژيسازي اينها از علم، در جاي ديگري بود، زماني كه اينها ميگويند دولت بايد از دين جدا باشد، سياست و حكومت تنها بايد براساس علم باشد، اينها ايدئولوژيسازي است. اما كاري كه اينها كردند، از نوع تطبيق غلط بود، علماندوزي و تطبيقهاي غلط نظريات بر شرايط مختلف. اينكه مثلا شما نظريات وبر را بر ايران تطبيق بدهيد. اما بهطور خاص، اين بحث ماكس وبر كه ميگويد از زبان علم، حرف ايدئولوژيك نزنيد، درست است. اتفاقا این نقد بر همين آقايان وارد است كه از علم استفاده ايدئولوژيك ميكنند. اما همين بحثهاي نظري تفكيك علم از ارزش و اينها، همانطور كه گفتم در غرب هم محل سئوال است.
آيا نگاههاي جزمي و متصلب افرادي كه از علوم مهندسي و يا با سوابق امنيتي وارد علوم انساني شدهاند، به علوم انساني ضربه نزده و آزادانديشي را در مخاطره قرار نداده است؟
يك نكته در اينجا هست كه من هم هميشه گفتهام. در ايران همواره مهندسيها و پزشكيها در صدر امور بودهاند، اما اين مجموعه بهويژه مهندسيها، بهشدت عملزدهاند؛ دو نفر كه ميشوند، حزب راه مياندازند و انقلاب ميكنند؛ چهار نفر كه ميشوند، انشعاب ميكنند، يا كودتا و شورش راه مياندازند. كما اينكه ميبينيد از آغاز تاكنون، دچار مشكلات و اختلافات و درگيريهاي زيادي بودهاند. اينها بهشدت عملزده و عجولاند، برداشتشان از علم هم عجولانه است. آنقدر درگير نيازهاي عملي خود هستند كه بيش از آنكه عالم باشند، استراتژيست هستند و به جاي آنكه دنبال رشد علم و فهم حقيقت باشند، به دنبال راهكار و استراتژياند.
|