دانشگاه یا محل تربیت کارگزار غربی برای توسعه
فاطمه رجبی
بدون تردید عدم کارآمدی انقلاب فرهنگی، در «پابرجا ماندن متون علوم انسانی» بیش از جنبههای دیگر نمایانگر بوده، که متأسفانه با افزایش بیرویه رشتههای آن معضلسازی بیشتری هم داشته است.به درستی میتوان گفت که دانشگاههای کشور در طول عمر 30 ساله جمهوری اسلامی، مسیری درست نپیمودهاند. بدین معنا که با هدف بالا بردن آمار کمی، در هر دوره به 2 امر دست یازیده، و با ارائه آمار، اهتمام متصدیان به رخ کشیده شده است. یکی از آن امور، افزایش رشتههای درسی در دانشگاههاست که علوم انسانی را هم شامل میشود. دیگری افزایش ظرفیت دانشجو بوده که باید رشتههای جدید را پر کنند! شگفتا که متصدیان امر از این مسئله ابتدایی غافل ماندهاند که: رها شدن تعداد زیاد فارغالتحصیل در هر سال بدون بازار کار، نهتنها حلّال مشکل نیست که طبیعتاً معضلساز خواهد بود. علاوه بر آن همین نبود بازار کار بیانگر عدم نیاز کشور و جامعه به آن رشتههای تحصیلی است که فارغالتحصیلانش با مدارک بالای دانشگاهی در جامعه سرگردان خواهند شد.
دو امر فوق آمار کمی را که مسئولان مربوطه با آن فخرفروشی مینمایند و آن را در کارنامه کاری خود امتیاز محسوب میکنند، نهتنها بیثمر میکند، بلکه بدلیل پیامدهایش زیانبار هم گردیده و میگردد. بحثی که نیاز به کند و کاو اساسی و گسترده دارد.
در این میان علوم انسانی با خسارات بیش از پیش مواجه بوده، و جامعه اسلامی و نظام اسلامی را در تندباد حوادث خود فرو برده است. برای ورود به این بحث ضرورت دارد از دو منظر به بررسی پرداخت. در منظر نخست پروتکل یهود است که نابودی نظامها، ادیان و جوامع جهانی غیریهود را هدف دارد، و منظر دوم «نقد و بررسی فرهنگ در برنامه توسعه» میباشد.
ماده 14 پروتکل یهود اذعان میکند:" فیلسوفان ما نارساییهای عقاید و مذاهب را به بحث میگذارند. ما افراد کارآزموده و آگاه را به رهبری غیریهودیان منصوب میکنیم و به ایراد سخنرانی و نشر مقالاتی ویژه میپردازیم، تا بدین وسیله روی ذهن غیریهود اثر گذاشته، و آنها تنها معلومات و معارف مورد خواست ما را که قبلاً برایشان تدارک دیدهایم، کسب کنند."
نمیتوان تصور کرد در دنیای جدید مأمنی غیر از دانشگاهها، و دروسی غیر از علوم انسانی بتوانند به نحو کامل این هدف ویرانگر را جامه عمل بپوشانند. اضافه بر آنکه با چنین برنامهای که تا تغییر و دگرگونی کامل علوم انسانی، همچنان پابرجاست، یقیناً فارغالتحصیلان متعهد با دانش اسلامی و بومی را انتظار نباید داشت.
چنین است که با گذشت 3 دهه از عمر مبارک جمهوری اسلامی، دانشآموختگان دانشگاههای ایران، مجموعهای از دانشهای غربی را در علوم انسانی، اندوخته دارند و با آن اسلام، انقلاب اسلامی، ایران، جامعه ایرانی و منافع ملی را ارزیابی میکنند و برای معضلات و برنامههای آنها، نسخه غربی مینویسند. و همین است که داروهای تجویزی آنان نهتنها کمترین ثمر را در حل معضلات ندارد، بلکه باورهای ایمانی، اصول انقلابی، ارزشها و شعائر دینی و ملی را به ستیز گرفته است. از سوی دیگر مسائل اقتصادی و اجتماعی، فرهنگ جامعه و خانواده، زنان و جوانان را به نابسامانی فکری، و درهم پیچیدگی انگیزهها و اهداف، معیارها و تصمیمگیریها دچار نموده است.
آیا واقعاً اقتصاد لیبرالی، جامعهشناسی و علوم سیاسی اومانیستی، حقوق و مدیریت و حتی تاریخ دانی مبتنی بر مبانی غربی، شفابخش دردها، نیازها و مطالبات نظام اسلامی و جامعه ایرانی است؟ آیا این دانشها با تفسیرها و حاشیهها و تحلیلهای اساتید متعهد به غرب و مسلح به دانش غربی که مدرسان دانشگاهها هستند، به کیفیت متعالی دانشگاهها میانجامد و رشد و تعالی تحصیلکردگان را ثمر خواهد داد؟ ماده 17 پروتکل یهود به کالبدشکافی ادعاهای بالا کمک خواهد کرد. این ماده تصریح میکند:" وکلا و حقوقدانان، دفاع از هر موضوعی را میپذیرند و میکوشند به هر قیمتی برای متشاکی برائت حاصل کنند. از کوچکترین ابهام حقوقی خرده میگیرند، و بدینسان جنبه اخلاقی قضا و داوری را از بین میبرند. به همین دلیل، حرفه وکالت را در چارچوبی محدود و در زمره خدمات عمومی قرار میدهیم."
پرسش آن است که اگر متون علوم انسانی، به ویژه رشتههایی چون حقوق و علوم سیاسی بر اساس آموزههای اسلامی تدوین میشد، و از اساتید غیروابسته به اندیشه و دانش غربی برای تدریس آنها استفاده میگردید، آیا شاهد آن بودیم که در شبهکودتای 18 تیر 78، و ماجرای کنفرانس ننگین برلین و حتی محاکمات کرباسچی، دارنده لباس روحانی و به اصطلاح حقوقدانان و اساتید مسلمان رشته حقوق، وکلای مجرمان آن ماجراها گردند؟ آنانکه هماکنون در کرسی استادی حقوق جای گرفتهاند و آیا در براندازی 88 شاهد آن بودیم که برخی به اصطلاح اساتید سیاست و حقوق و جامعهشناسی تغزیه گردان آن فتنه اسلامستیز باشند؟
در یک نقد و بررسی تحقیقی از «توسعه»، بعد فرهنگی و آموزشی این بنای کاملاً غربی، پیگیری شده است. در یکی از نتیجهگیریهای متعدد آمده است:" نخبگان کشورهای در حال توسعه، این تربیت شدگان دانشگاههای کشورهای استعمارگر یا کشورهای پیشرفته صنعتی، در عمل تحت تأثیر مجموعه ارزشهای بیگانه هستند، و در نتیجه افکار و اندیشهها و نظریاتشان تا حدودی زیاد شکل غربی پیدا کرده است. بنا بر این وجه مشخصه نخبگان کشورهای در حال توسعه، جانبداری از اندیشه پیشرفت براساس تعریف آن در غرب است. به ویژه آنکه اعتقاد به ارزشهای غربی و کاربرد آنها مهمترین سرمایه نخبگان چه در مفهوم نمادی و چه در مفهوم مادی آن محسوب میشود. علاوه بر آن، آنان به دلیل گرایش به الگوی توسعهگرایی که اعتبارش با تحقق پیشرفتهای تکنیکی تضمین میشود، به عاملان و کارگزاران متعصب غرب مبدل میشوند.
نتیجه مبتنی بر واقعیت فوق آن است که این مدرسان فخرفروش به عنوان نخبه، نهتنها با متون کپی شده غربی، علوم انسانی کشور اسلامی را تدوین میکنند، بلکه با تعهد دانشی و اندیشهای به غرب، با شرح و بسط و جهتدهی علمی! دانشجویان به سمت و سوی غرب، تدریس را عهدهدار میگردند. به همین دلیل در رشته علوم سیاسی افرادی چون حسین بشیریه، صادق زیباکلام، حاتم قادری آموزگارانند، و مهندسانی چون میردامادی، حجاریان، تاجزاده و... دانشآموختگان! و در دانشگاه تربیت مدرس موسوی خوئینیها فقه سیاسی، و محمد خاتمی فلسفه تدریس میکنند، و همین گروه هم شبه کودتای 18 تیر 78 و هم فتنه براندازی تمامعیار 88 را طراحی و به اجراء میگذارند.
حال چه باید کرد؟
نخست آنکه با یک انقلاب واقعی، به پالایش کلی در برنامهریزی درسی دانشگاهی پرداخت. در این پالایش توجه به "کیفیت" ، جایگزین «تکیه بر آمار کمی» گردد. ممکن است تعداد قابل توجهی از رشتههای غیرضرور به حذف دچار شوند.
ضرورت عینی دیگر آن است که رشتههای بدون بازار کار که طبعاً معلول «عدم نیاز جامعه و کشور» هستند، در اولویت این حذف قرار بگیرند. دوم آنکه متون درسی علوم انسانی در یک پالایش اساسی و مبنایی با دگرگونی کامل تطهیر گردد. بدین ترتیب با برونرفت از چنگال نسخه های غربی، به متون اسلامی و دانش های بومی که از قضا در مواردی مطالب ناب هم وجود دارد، تغییر پیدا کنند. آنگاه اینچنین نخواهد بود که فارغالتحصیلان مسلمان و متعهد از اقتصاد اسلامی هیچ سررشتهای نداشته باشند و به منظور انجام خدمت به کشور اسلامی تلاش نمایند از اقتصاد لیبرالی برای ساماندهی اوضاع جامعه اسلامی بهرهگیری نمایند؟
همچنین کارشناسان و دانشآموختگان علوم سیاسی با همه ایمان دینی، بدون آگاهی از سیاست قرآنی و برنامهها و شیوه حکومتداری پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و اندیشه سیاسی شیعی، در صدد برآیند تا از هابرماس و هابز و ماکس وبرد ... با التقاط از طنطاوی و مانند او، سیاست اسلامی بسازند! نتیجه همان میشود که یا «جمهوریت» و «اسلامیت» دوگانهای میشود که باید با کمرنگی «اسلام» و یا حذف «اسلام» حاکمیت کند، و یا «مشروعیت» در "مشروعیت قهقرایی غربی" مورد وفاق قرار گیرد، و «مشروعیت الهی» با اما و اگر از صحنه اخراج گردد و نهایتاً حضور این فارغالتحصیلان داخلی و خارجی در مجمع تشخیص مصلحت و مراکز استراتژیک نظام، چنان کارساز گردد، که مشروعیت خلافت و امامت امیرمؤمنان(ع) نیز در انطباق با دمکراسی و مردمسالاری قابل قبول نشود.!
نکته سوم، بکارگیری اساتید متعهد و متخصص در علوم اسلامی است. نمیتوان با نخبگانی که به دلیل آموزههای خویش به «کارگزاران غربی برای توسعه» تبدیل گردیدهاند انتظار فرج از تدریس دروس اسلامی و بومی داشت. مگر نه آنکه برخی دارندگان لباس روحانی پس از فراغت از تحصیل در یکی از رشتههای علوم انسانی، خود به مروجان علوم غرب تبدیل گردیده، آشکار یا در لفافه اسلام را در زمینه دانشهای ضروری برای حکومت و اجتماع ناکارآمد میدانند؟!
در نظر نداشتن توانمندی علمی و تعهد دینی اساتید، حتی متون تطهیر شده را ناکارآمد خواهد ساخت. در دهه اول انقلاب اسلامی شاهد آن بودیم که استادی از سرناچاری در حین گذر از مباحث انقلاب اسلامی با شرح و بسط و به اصطلاح تحلیل خود، به ارائه نظریههای غربی میپرداخت و اندیشه اسلامی و انقلاب اسلامی قلع و قمع شده را به خورد دانشجویان میداد.
نکته چهارم و آخر آنکه، در علوم انسانی رشتههایی چون اقتصاد، فلسفه، حقوق و سیاست و علوم اجتماعی و... باید دوگانه تدریس شوند. توضیح آنکه علاوه بر متون اسلامی و بومی که دروس اختصاصی و محتوای اصلی رشتههای فوق قرار میگیرد، متون لیبرالی و غربی آنها به وسیله استاد کارآزموده و البته غیرغرض مند تدریس گردد. سپس آن متنها بنا بر واقعیات عملی در غرب و جهان غیرغرب ارزیابی شده، ضعفها و ناکارآمدیها و عدم انطباق با باورهای دینی، سنتهای فرهنگی، شرایط اقلیمی و بومی توضیح و تفصیل داده شود. پیشنهاد شهید مطهری در مورد مارکسیسم در دورانی که آن اندیشه الحادی رواج داشت مبتنی بر چنین امری بود. وی معتقد بود پس از آموزش مارکسیسم یک استاد برجسته اسلامی با مبانی اسلامی پاسخ به مارکسیسم را برای همان دانشجویان تدریس نماید.
در مورد علوم انسانی سخن بسیار است و درد و دردمندی هم بسیار. تأسف بار آنکه 3 دهه از انقلاب فرهنگی گذشت و ما هم چنان شاهد روند گذشته دانشگاهها و دروس هستیم. نتیجه هم همان که بود، و شاید بدتر. متخصصان هرچند دین مدار، از سر ناچاری و شاید دردمندی، راهی جز التقاط پیش روی ندارند. التقاطی از اسلام و غرب برای نسخههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... آیا این نسخهها شفابخش خواهند بود.
شگفتآور آنکه شنیده میشود دردمندانی برای برونرفت از کمبود متخصص در امور مربوط به علوم انسانی، برخی تحصیلکردگان رشتههای فنی را به دلیل استعداد بالا، به کشورهای غربی گسیل میدارند، تا آنان مثلاً اقتصاد بخوانند و در بازگشت گرهگشای معضلات جامعه اسلامی ایران شوند!
|