آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ جمعه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
به مناسبت سالروز شهيدي كه جزو السابقون السابقون بود؛   مي‌رويم شهيد شويم تا شاید جنازه‌های ما پیغام جنگ را به مردم برساند

به مناسبت سالروز شهيدي كه جزو السابقون السابقون بود؛ مي‌رويم شهيد شويم تا شاید جنازه‌های ما پیغام جنگ را به مردم برساند


سرویس حماسه و مقاومت مفیدنیوز :: آقا سعید فرمودند: جنگ عراق با ما، مثل مبارزات كردستان نیست كه هدف، تنها ضربه زدن به گروهكها باشد. این نبرد یك ارتش با ماست اگر آنها احساس كنند كه هیچ جبهه‌ی منسجمی در برابرشان وجود ندارد تا تهران خواهند رفت. ما باید از پیشروی آنها جلوگیری كنیم، آسیب به آنها كافی نیست. بعلاوه سیزده هزار نیرویی كه در پادگانها هستند بدون آنكه هیچ گونه فعالیتی داشته باشند، بنی‌صدر هم اجازه ورودشان را در جنگ نمی‌دهد. ما آمده‌ایم اینجا ...[تا] شاید جنازه‌های ما پیغام جنگ را به مردم برساند و غیرت نیروهای مسلح را به خروش آورد تا از پادگانها به سوی جبهه‌ها بیرون بیایند. بله ما آمده‌ایم اینجا كه شهید شویم

تاریخ: ۶ آبان ۱۳۹۲

 چهارم آبانماه، سالروز شهادت سيد محمدسعيد جعفري است. به همين مناسبت شرح حالي از زندگي اين شهيد بزرگوار همراه با خاطرات نزديكانش از رشادت‌هاي او، تقديم مي‌شود.

 

سید محمد سعید جعفری کرمانشاهی 18 بهمن ۱۳۳۱در قصرشیرین و در ایام تصدی پدرش بر گمرک خسروی به دنیا آمد. سلسله ایشان از سادات قدیمی و اصیل کرمانشاه بود و با چهل واسطه به امام حسن ابن علی ابن ابیطالب(ع) میپیوست.

در دست نوشتههای پدر شهید آمده است:

«سید محمد سعید در طفولیت طبق دستور و رویه اسلام تربیت شد. روی این اصل بی‌نهایت مقید بوده‌ایم و در آموزش حمد و سوره و سایر مقدمات مورد نیاز كوشش و مراقبت لازم به عمل می‌آمد، قبل از رسیدن به ده سالگی تحت آموزش خانواده به تكالیف شرعی خود آشنا گشت و پا به پای افراد خانواده به ادای فریضه و گرفتن روزه ماه رمضان مبادرت می‌كرد.»

 

دعواي ما سر اين موضوع نيست

برادر شهید نقل میکنند:

«در دوران کودکی سعید بچه‌ای یهودی در كوچه‌شان بود كه بعضی وقتها اذیت می‌كرد، یك بار سعید با او درگیر شد و به او سیلی زد، بقیه بچه‌ها هم دورش جمع شدند و گفتند: «یهودی، یهودی...»  و بچه به گریه افتاد، بلافاصله سعید برگشت همه را ساكت كرد و صورت او را بوسید و گفت: «دعوای ما سر مسلمان و یهودی نبود، ما اصلاً دوست هستیم.» بچه‌ها پراكنده شدند و آن بچه هم گریه‌اش ایستاد.»

سعید علاقه خاصی به قرآن و جمع احادیث داشت؛ موقعی كه قرآن می‌خواند اشك از چشمانش سرازیر می‌شد و برای مادر توضیح می‌داد كه این آیه چه گفته. رهبری فكری بچه‌های خانه به عهده سعید بود، او دائما آنها را تشویق به مسائل دینی می‌كرد، كتابهایی به آنها می‌داد كه مطالعه كنند، بعد از آنها می‌پرسید و باید درس را پس می‌دادند. در ایام نوجوانی گاه در مسافرتهای همراه خانواده در اتوبوسهای بین شهری می‌ایستاد و در مورد مطالب دینی صحبت می‌كرد. یكبار هم با پرتاب میوه و گوجه از او استقبال كردند اما سعید همان را موضوع قرار داد و صحبت كرد.

 

استدلالي كه معلم غير مذهبي را ساكت كرد

آیت رشیدی از همرزمان سعید نقل میکند:

«روزی سر كلاس درس سالهای دوم و سوم دبیرستان قدیم بود. بعضی از بچه‌ها تازه ریش در آورده بودند و تحت تأثیر سعید ریش گذاشته بودند. یكی از دبیرها كه خیلی غیر مذهبی بود به یكی از بچه‌ها گفت: ریشت را چرا نمی‌تراشی؟ دفعه دیگر که آمدی سر کلاس ریشت را می‌تراشی! آن دانش‌آموز هم حول شد و گفت چشم آقا.  سعید بلند شد و گفت: آقا چرا ریشش را بتراشد؟ خود سعید آن موقع هنوز به طور کامل و پرپشت ریش در نیاورده بود. آن دبیر گفت: چون كثیف است، آلوده می‌شود. سعید گفت: شما هفته‌ای چند بار حمام می‌روید؟ گفت: هفته‌ای یكی دو بار. گفت: آقا ریش این بلندتر است یا موی سر شما؟ تازه این ریشش را روزی سه، چهار مرتبه با وضو می‌شوید و اما شما موی سرتان را هفته‌ای یكی دوبار می‌شوئید. همه بچه‌ها خندیدند و آن دبیر سعید را از كلاس بیرون كرد اما جلسه بعد كه سعید در كلاس بود و آن بچه هم ریشش را كوتاه نكرده بود معلم دیگر چیزی نگفت.»

 

انصراف از مهندسي برق بخاطر جو بد دانشگاه

سعید دروس کلاسیک را تا اخذ دیپلم ریاضی ادامه داد و در کنکور در رشته مهندسی برق قبول شد. اما به دلیل اوضاع بد فرهنگی دانشگاه‌های آن زمان، از ادامه تحصیل در دانشگاه خودداری نمود. ولی با توجه به علاقه‌ای که به فراگیری علوم دینی داشت تحصیل را در علوم قدیم ادامه ‌داد.

سعید آموزش زبان عربی را برای درك معانی و مفاهیم قرآن و حدیث از سن 12 سالگی آغاز كرد و با پیشرفت در عربی، مطالعه متون و كتب به زبان عربی و استماع اخبار از رادیوهای عربی را ادامه داد که كم‌كم بر متون دشوارتر چون نهج‌البلاغه نیز تسلط یافت.

سعید تحصیلات فقهی را نیز در محضر علمائی چون مرحوم آیتالله شیخ محمدرضا كاظمی، آیت‌الله شهید مجتبی حاج آخوند، مرحوم شهید شیخ بهاء‌الدین كنگاوری (محمدی عراقی)، شهید محراب آیتالله عطاءاله اشرفی اصفهانی و حجتالاسلام و المسلمین علی حجتی آموخت.

 

پاسخي جالب به يك بهايي كه مدعي ظهور امام زمان بود

جوانی سعید در دوره‌ای قرار گرفت که گروهک‌ها و یا حتی مسیحیان و یهودیان به تبلیغ و جذب مسلمانها می‌پرداختند و او هم  به دلیل آشنایی با معارف اسلام و ضرورت دفاع از جبهه حق و ضربه زدن به جبهه باطل به فکر و حرکت افتاد و وارد صحنه شد. در این رابطه حجتالاسلام و المسلمین محمد حجتی یكی از مباحثات سعید با بهائیان را شرح میدهد:

«روزی یکی از بهاییان به تفصیل از ظهور علی محمد باب صحبت می‌كرد و می‌گفت كه همان امام زمان موعود بوده است و سعید در تمام طول كلام او در سكوت بود. آن طرف كه صحبت‌های خودش را كامل كرد سعید اصلاً به جواب آن نپرداخت و مطالب متفرقه‌ای را مطرح كرد تا آنكه بدینجا رسید كه اخلاق مردم بد شده است. آن گوینده بهائی هم صحبت سعید را تأیید كرد و بحث همینطور ادامه یافت كه زمانه بد شده است و مردم قدیم بهتر بوده‌اند، كاملاً احساس می‌شد از موضوع بحث خارج شده‌ایم، ناگهان آقا سعید گفت: «می‌دانی چرا اجتماع اینطوری شده است؟ چون امام زمان ظهور كرده، قبلا كه ظهور نكرده بود بهتر بود، الآن كه علی محمد باب ظهور كرده، اینطور مدینه فاضله شده است.» همه سكوت كردند، شهید پرسید: «مگر پس از ظهور نباید احوال جوامع انسانی اصلاح شود؟»

 

جلسات سعید

آقای بهروز همتی از همرزمان نزدیک سعید، از جلسات دانشجویی میگوید:

«در محیط‌های دانشجویی جلساتی قبل از انقلاب اسلامی وجود داشت -البته نه در خود دانشگاه چون در آن زمان رژیم پهلوی از تشکیل چنین جلساتی به شدت جلوگیری می‌کرد. بلكه دانشجویان غیربومی که معمولاً منازلی را اجاره کرده بودند، در آن منازل یا احیاناً در حسینیه‌ها و بعضاً در بعضی از مساجد، برنامه‌هایی که از قبل طراحی شده بود، دانشجویان دعوت می‌شدند و با حضور سعید بحث و مناظره انجام می‌شد که بعد از یک مدتی از حالت مناظره در می‌آمد و به جلسات پرسش و پاسخ تبدیل می‌شد.

حتی کسی مثل شهید فریدون تعریف، من اولین برخوردی که با ایشان داشتم یادم می‌آید كه همه‌اش از این ایسم‌های غربی و مكاتب غربی صحبت می‌کرد و در واقع یک حالت روشنفکری در وجود ایشان شعله‌ور بود و سعی می‌کرد بیشتر تحت تفکرات مکاتب لیبرالیسم، اومانیسم، اگزیستانسیالیسم و بحث سارتر و ... غور کند و احساس می‌کرد به کار بردن این ایسم‌ها باعث بزرگی آدم می‌شود. ولی بعد از آشنایی با شهید جعفری و مراوده و حضور در این جلسات مناظره و پرسش و پاسخ، مسلمانی بسیار مقید و مؤمن شد و بالأخره بر سر اعتقاداتش هم جانش را گذاشت و به فیض عظمای شهادت نائل آمد.»

 

اقتداي اهل سنت به يك جوان شيعه

سید ضیاءالدین جعفری برادر سعید نیز از رابطه برادرش با فریدون تعریف اینگونه میگوید:

«شهید تعریف در عین اینكه اهل‌سنت بود، هر جا كه آقا سعید نماز می‌خواند، به ایشان اقتدا می‌كردند، این زبانزد بود كه آقا سعید اینقدر نفوذش زیاد بود روی بچه‌ها حتی با وجودی كه اینها سنی بودند می‌آمدند اقتدا می‌كردند به آقا سعید در حالیكه دستش را انداخته و مهر جلویش است، اینها همه دست به سینه و بدون مهر پشت سر ایشان، اقتدا می‌كنند.»

 

شورای یاوری تهیدستان

در سال 1356 سعید درصدد تدارك و ایجاد جریانی برمی‌‌آید كه بتواند به رفع مشكلات خانواده‌های تهیدست مبادرت نماید و به صورت متشكل به دستگیری از محرومین بپردازد.

آیتالله جلیلی، از علمای کرمانشاه، نقش سعید و عملکرد شورای یاری تهیدستان را شرح می‌دهد:

«از اهم فعالیتهای این شورا تشكیل صندوق جمعآوری پول و همچنین افتتاح شماره حساب در بانك صادرات به نام اینجانب بود. عده‌ای از تجار خیلی كمك كردند. البته این همه‌اش به فعالیت مرحوم سعید جعفری بود كه از مردم پول می‌گرفت مردم هم روی اعتمادی كه به ایشان داشتند میدادند. عده‌ای از دوستان شهید تحت نظر ایشان پولها را جمع‌آوری می‌كردند و به حساب می‌ریختند و به درب منزل اشخاصی كه نیازمند بودند هر ماه می‌بردند كمك می‌كردند و گاهی قبوض هم دریافت می‌شد كه اكنون آن قبوض نیز نزد بنده موجود می‌باشد. در جریان انقلاب مرحوم سعید خدمات‌رسانی به مصدومین و خانواده‌های شهدا و غارت زدگان را در اولویت كاری شورا قرار داد.»

 

سلامت هر جريان به ارتباط آن با روحانيت بستگي دارد

سعید معتقد بود كه هر حركتی سیاسی تا وقتی صحیح و سالم است كه با هدایت روحانیت باشد، در غیر این صورت هر چند نام اسلام به خودش داشته باشد، مورد تایید نیست. با تاكید فراوان می‌گفت: "سلامت هر حركت و جریانی بستگی به ارتباط آن با روحانیت و علماء ربانی دارد." ما باید از همه علما امضاء بگیریم و اعلامیه چاپ كنیم و در تظاهرات هم باید همه علما باشند.

خاطره آیتالله جلیلی، بیانی است از ارتباطی که سعید با روحانیت جهت مبارزات برقرار کرده بود: «خیلی سالها بود كه با خود بنده ایشان می‌آمد و می‌نشست اعلامیه‌ها را می‌نوشتیم و ایشان نصف شب در خانه روحانیون می‌برد و گاهی كارش به التماس می‌كشید كه امضاء بگیرد علیه رژیم شاه.»

علاوهبر علمای بلاد، سعید ارتباطی هم با علامی تبعیدی برقرار کرده بود و از ظرفیت آنها استفاده میکرد. که نمونهای از آن را بهروز همتیاز همرزمان شهید نقل می‌کند:

«سعید در شهرهای مختلف یک ارتباط تنگاتنگ با علمایی که تبعید شده بودند برقرار کرده بود. مثل مرحوم علی حجتی کرمانی که مدتی در ایلام و اسلام آباد و کرمانشاه، آیتالله جنتی درمهاباد، آیت‌الله ربانی شیرازی درسردشت ،آقای منتظری درسقز و شیخ محمدجواد حجتی کرمانی درسنندج ارتباط داشت و با ایجاد ارتباط بین این علمای تبعیدی اقدام به صدور اعلامیه‌های تبعیدیان غرب کشور می‌نمود.»

 

فعالیت‌های خرابکارانه!

سید ضیاءالدین جعفری، حسینی و زرین ماه نقل می‌کنند:

«یكی از مراكزی كه خود سردار شهید در انهدام آن مستقیماً حضور داشت آتش زدن مشروب فروشی بزرگی به نام مشروب فروشی دلخواه در میدان شهرداری سابق بود كه به یك یهودی هم تعلق داشت. این دکان مشروب فروشی تقریباً مهمترین مشروب فروشی كرمانشاه بود و انهدام آن خیلی در شهر انعكاس داشت.

ایشان عصر آن شب با شهید داوود رضوانی در محل حاضر می‌شوند و از موقعیت استفاده كرده از طریق بالا كه دنداپزشكی بود قفل در را باز می‌كنند و یك كلید از روی آن می‌سازند. سردار شهید که آن شب تا ساعت 3 بامداد در منزل یكی از دوستان در انتظار بود. شبانه با همان كلید از سقف طبقه بالا به داخل راه پیدا می‌كنند. از قرار، شب قبل، یك ماشین 18 تنی مشروب از تهران به كرمانشاه آورده بودند و ماشین داخل انبار بوده است. سرایدار مشروب فروشی هم آنقدر مشروب خورده بود كه در تمام طول مدت كارگذاری مواد منفجره و فتیله گذاری از خواب بیدار نمی‌شود که شهید جعفری و همراهانش قبل از انفجار دکان، او را با رختخوابش از انبار بیرون می‌آورند و در خیابانی دورتر قرار می‌دهند که آنقدر مست بوده كه باز هم از خواب بیدار نمی‌شود!

در خبر 8 بامداد اعلام می‌كنند كه سرایدار هم در جریان این حادثه آتش گرفته و سوخته است. این یك حربه تبلیغاتی بود تا بگویند مبارزان مرتكب قتل، آن هم بدین صورت فجیع شده‌اند. اما ظاهراً سرایدار تا دیر وقت از خواب بیدار نمی‌شود و مردمی كه از آن كوچه رد می‌شوند می‌بینند كه فردی با رختخواب در كوچه خوابیده که جلب توجه می‌كند و مردم بیدارش می‌كنند و می‌گوید: «من اینجا چكار می‌كنم؟»

مأمورین دولتی بعد از اطلاع از زنده بودن سرایدار او را به احتمال همكاری با مبارزان بازداشت می‌كنند اما بوی تند مشروب او منجر به آزادیش می‌گردد. ساواك با توجه به شناختی كه از سردار شهید داشته‌اند فردای آن روز شهید را بازداشت می‌نمایند اما چون مدركی علیه ایشان نداشتند مجبور به آزادی ایشان می‌شوند. این بزرگترین مشروب فروشی در استان بود و انفجار آن اثر بسیار مطلوبی بر تقویت روحیه مردم در جریان مبارزه داشت.»

 

کمیتههای چهاردهگانه امنيت

در دورانی که شهر کرمانشاه به دلیل عدم حضور نیروهای امنیتی رژیم پهلوی امنیتش به خطر افتاده بود، برای برقراری نظم عمومی و دفاع از حقوق مردم، توسط مردم، کمیتههایی تشکیل شد. بهروز همتی از جلسهای که سعید در آن ایده تشکیل کمیتهها را مطرح کرد شرح میدهد:

"... بنده هم به همراه بعضی از دوستان از جمع آقای حاج سید مصطفی حسینی، جناب آقای ناصر سبحانی و دوستان دیگر در محضرشان بودیم، این ایده را مطرح کردند که الآن در حال حاضر رژیم پهلوی برای اینکه هرج و مرج برکشور غالب شود و مردم از انقلاب مأیوس شوند دست دزدها و غارتگرها را باز گذاشته اند. بنابراین امنیتی در سطح شهر و استان و حتی در سطح کشور وجود ندارد. ما برای اینکه این توطئه رژیم را خنثی کنیم باید خودمان با قدرت و قوت امنیت را برقرار کنیم.

بنابراین نقشه ای از شهر کرمانشاه تهیه شد و در منزل خود ایشان -در منزلی که مستقر بود، منزل آقای پولکی در طبقه دوم، در همان خیابانی که الآن به اسم خود شهید است- شهر کرمانشاه به 14 منطقه تقسیم شد و در هر منطقه یک مسجد به عنوان پایگاه در نظر گرفته شد و جوانانی که در سال های قبل از انقلاب در محضر ایشان تلمذ کرده بودند و عشق و علاقهای هم به شهید داشتند در آن مساجد (برای دفاع از امنیت شهر) جمع شدند. و ایشان با حضور در مسجد اعلام کرد که ما برای دفاع از ناموس و جان و مال مردم خودمان اقدام میکنیم. بنابراین به عنوان اولین استان، کمیتهی امنیتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تشکیل شد.

 

خورین و چغا نرگس و خضر زنده

روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب مکانهای مهمی از جمله خورین، چغانرگس و خضر زنده از کنترل ساواک و رژیم پهلوی خارج شد و بلاتکلیف بود. هر کدام از این اماکن قبلا کاربری خاصی داشت. آقای صیرفی از همرزمان سعیدمیگوید:

«شهید جعفری پیش از انقلاب 2 پایگاه نظامی در خارج شهر ایجاد کرده بود تا اگر نیاز شد که نیروهای انقلابی وارد جنگ بشوند توان نظامی مناسبی داشته باشند. یکی از این پایگاه‌ها در جاده کامیاران قرار داشت که خورین نام داشت که در بالای کوهی بود که یکسری وسایل ارتباطی و فرستنده‌های رادیویی در آنجا قرار داشت. و اردوگاه دوم هم که در جاده سنندج بود چغانرگس نام داشت و برای شنودهای ایران از عراق ایجاد شده بود و هنوز نیمه کاره بود و وسایل استراق سمع در آنجا نصب نشده بود و با پیروزی انقلاب تخلیه شده بود و به دست بچه‌های انقلابی کرمانشاه افتاده بود.»

آقای آزادسیر از نحوه شکل گیری و ساماندهی چغانرگس میگوید:

«تقریباً یک ماه بعد از پیروزی انقلاب بود که آقا سعید دستور داد تا ساختمانی در راه اسلام‌آباد و جاده کربلا به نام چغانرگس را که متلعق به ساواک بوده تصرف کنیم و من به همراه 5 یا 6 نفر از بچه‌ها که سردار کرمی‌راد، جلیل کرم، شهیدان آیت شعبانی، شاهرضایی، صابون‌پز و مشکات جزو آنها بودند به آنجا رفتیم و مستقر شدیم.

آنجا ساختمان بزرگی بود که کف این ساختمان از صفحات بزرگ آلومینیومی تشکیل شده بود و داخل آنجا مملو از دستگاه‌های پیچیده مخابراتی بود، یکی دو نفر از بچه‌ها هم برای ما آب و غذا می‌آوردند. ما برای حفظ و حراست از این ساختمان به چغانرگس آمده بودیم و بعضی اوقات به تیراندازی می‌پرداختیم و به دلیل اینکه من خدمت سربازی رفته بودم و با اسلحه آشنایی داشتم، مسئولیت آموزش اسلحه و تیراندازی را به عهده گرفته بودم.»

 

ماجراي پادگان خضرزنده را نیز بوچانپور، از همرزمان سعید، نقل میکند:

«اسفندماه 57 آقا سعید اردوگاه خضرزنده را به عنوان پادگان آموزش نظامی انتخاب و امکانات وسیعی را نیز برای پادگان فراهم کرد. به طور کلی تمرکز روی پادگان خضرزنده بود. آقا سعید هر روز نماز مغرب و عشا به پادگان می‌آمد و خودش پیش‌نماز می‌ایستاد. آقا سعید با رویی خندان و بشاش می‌آمد که در روحیه نیروها بسیار مؤثر بود. قبل از نماز از نهج‌البلاغه سخن می‌گفت و بین دو نماز از اصول و عقاید صحبت می‌کرد. به صورت شبانه‌روزی در پادگان خضرزنده مشغول فعالیت شدیم.»

 

اولین فرمانده سپاه غرب کشور

شکل‌گیری پاسداران انقلاب تقریباً زمانی بود که خضر زنده تشکیل شد. یعنی اولین حرکت به نام "پاسداران انقلاب" روزی بود که نیروهای انقلابی کرمانشاه به خضر زنده رفتند. آرمی که برای نیروها طراحی کردند آبی رنگ  بود با دو تا دست که از مچ به هم فشرده شده بود و بالایش هم نوشته شده بود: «پاسداران انقلاب اسلامی.»

حجت الاسلام سید مصطفی حسینی روایت دقیقتری از شکل گیری پاسداران انقلاب اسلامی بازگو میکند:

«خاطره به یادماندنی كه هرگز آن را فراموش نمی‌كنم اینكه انقلاب اسلامی پیروز شده بود و شاه رفته بود و حكومت اسلامی به حمدالله محقق شده بود، شاید 2-3 هفته از پیروزی انقلاب گذشته بود. در مسجد آیتالله بروجردی طبقه بالا بودم، دیدم كسی از پائین داد میزند آقا سید مصطفی! آقا سید مصطفی! از بالكن نگاه كردم دیدم مرحوم شهید جعفری است، گفتم خیر است، خبری هست؟! دوباره راهپیمایی داریم؟!

فرمودند بیا پائین، آمدم پائین، گفتند «سوار شو میخواهیم سپاه پاسداران تشكیل بدهیم» گفتم سپاه پاسداران چیه؟! گفت میخواهیم برویم سراب خضرزنده، آنجا پادگان تشكیل بدهیم. یك ماشین از این شورلتهای آمریكایی كرم رنگ كه مال رئیس ساواك سابق بود سوار شدیم و به طرف سراب خضرزنده رفتیم، آنجا كه رسیدیم با 12 نفر جوان با محاسن خیلی زیبا روبرو شدم از این گروه 12 نفره 11 نفر شربت شهادت نوشیدند. شهید جهاندار زرافشانی بودند شهید جعفر نوروزی- شهید زنگنه- شهید علی سوری و ..." به این ترتیب پاسداران انقلاب اسلامی در سال 57 (همان سالی که در آرم سپاه نقش بسته) تشکیل گردید و سید محمد سعید جعفری اولین فرمانده سپاه غرب کشور شد.

 

غائله سنندج 

در روز اول پیروزی انقلاب که همه در خوشحالی فتح بودند، بهروز همتی خاطرهای از آن روز که سعید جعفری با او تماس میگیرد بیان میکند که نشان از پیش بینی غائله سنندج توسط شهید دارد:

«عصر روز 22 بهمن كه همه در تب و تاب و شادی پیروزی بودند شهید سعید با من تماس گرفت و گفت كه كردستان به دست گروهكها خواهد افتاد، فردا صبح شما در سنندج باشید و امور را تحت نظر بگیرید.»

شهید جعفری به طرق مختلف از اوضاع شهر سنندج آگاه بود تا اینکه اواخر اسفند 57 خبر حمله به کمیته شاطر محمد و محاصره پادگان لشکر 28 سنندج به گوش سعید رسید. در این شرایط شهید جعفری تصمیم به اعزام نیروهای پادگان خضر زنده به سنندج جهت دفاع از لشکر 28 را میگیرد. جزئیات اعزام را جلیل کرم شرح میدهد:

«تقریباً یک هفته -یعنی حدوداً تا 26 یا 27 اسفند- بود در پادگان بودیم که یک روز ساعت 10 صبح که مشغول آموزش نظامی بودیم، دیدیم مرحوم آقا سعید از شهر آمد و گفت همه جمع بشوید. همه جمع شدیم جلوی ساختمان و آقا سعید صحبت از شهادت کردند. صحبت از اینکه سنندج به دست ضد انقلاب‌ها و چریک‌های فدایی و دموکرات‌ها افتاده است و آنجا عزیزانی مثل مرحوم شاطر محمد و پسرش حشمت را که از فعالین کمیته بودند به شهادت رسانده‌اند. و امام هم دستور داده که اولین نیروهایی که نزدیکتر به آنجا هستند بروند از کردستان دفاع کنند. بنابراین بچه‌های کرمانشاه و پاسداران انقلابی که در خضر زنده جمع شدهاند باید جزء اولین نیروهای اعزامی باشند.

مرحوم آقا سعید از شهادت برایمان گفت؛ گفت که هر کس آنجا برود راه برگشتی نیست. یعنی خودتان بدانید چه کار دارید می‌کنید، این انتخاب، انتخابی است که باید خودتان داشته باشید.»

حدود 30 نفر از نیروهای مردمی کرمانشاه به داخل پادگان سنندج هلی برن میشوند و نهایاتا پادگان در نوروز 58 از محاصره خارج میشود. در غائلههای بعدی شهرهای مهاباد، مریوان، روانسر، پاوه و کامیاران نیز نیروهای شهید نقش ایفا کردند که مجال شرح نمیباشد.

 

تشکیل سازمان پیشمرگان کرد مسلمان

 از زمان طاغوت، عده‌ای از كردها و ساكنان منطقه، تحت تعقیب دولت ایران قرار داشتند و این افراد، از ترس بازداشت به عراق رفته، در آنجا ساكن شده بودند. این روند در ابتدای پیروزی انقلاب نیز ادامه داشت، حتی برخی از این افراد به صورت پناهنده در اردوگاههای پناهندگان عراق به سر می‌بردند. بسیاری از این افراد، جرم قابل توجهی مرتكب نشده بودند و از ترس، به علت ارتكاب جرائم كوچك یا همراهی در مقطعی با گروهكها، به این وادی كشیده شده بودند، حتی عده‌ای در اثر برخی اجحافات در زمان حكومت ستمشاهی تحت تعقیب قرار گرفته، مجبور به ترك خانه و میهن خود گردیده بودند و به علت عدم اطلاع كافی از وضعیت و نگرش حكومت مركزی، پس از انقلاب گمان می‌كردند كه در صورت بازگشت، همچنان موردتعرض قرار خواهند گرفت. آقای همتی درباره دلیل و زمینه تشکیل سازمان میگوید:

«...در آبان ماه سال 58 کردستان مورد هجوم دوباره ضد انقلاب قرار گرفت و برای دومین بار بر شهرهای استان کردستان مسلط شدند، بسیاری از نیروهای مؤمن و معتقد كرد اعم از شیعه و سنی که جانشان در معرض خطر بود در همان آبان 58 شهرستان سنندج را ترک کردند و بیشتر این نیروها به شهر کرمانشاه مهاجرت کردند. از جمله مرحوم احمد مفتی زاده -که رهبری نیروهای مذهبی اهل سنت استان کردستان را عهدهدار بود.- به علاوه جمع کثیری از نیروهای هوادار ایشان. كه همه در کرمانشاه مستقر شدند و از طریق سپاه و بعضی از بخش های حکومت، امکانات در اختیار این افراد مهاجر قرار گرفت و با تسلط کامل نیروهای ضد انقلاب در کردستان، در پایان آبان ماه سال 58 بحثی با عنوان تشکیل یک سازمان از نیروهای داوطلب اهل سنت، با عنوان سازمان پیش مرگان مسلمان کرد مطرح شد.

از طریق شهید عزیز سید محمد سعید جعفری و با پیگیری‌هایی که سپاه پاسداران انجام داد و با موافقت مرحوم احمد مفتی زاده و خواهر زادههای ایشان آقایان ماجد روحانی و برادر بزرگشان فؤاد روحانی و بعضی از نزدیکان مرحوم مفتی زاده، سازمان پیش مرگان کرد مسلمان تشکیل شد. در تشكیل سازمان پیش مرگان كرد مسلمان عزیزان دیگری نیز فعالیت داشتند ولی ایشان نقش عمدهای در این زمینه ایفا نمود.»

تشكیل سازمان پیشمرگان كرد مسلمان نقش بسیار موثری در ثبات امنیتی منطقه داشت چرا كه بسیاری از پناهندگان از عراق بازگشته و از عوامل اختلال در امنیت به عوامل تامین منطقه تبدیل شدند و مهاجرین نیز به شهرهای خود بازگشتند و از سوی دولت حمایت گردیده، با نفوذ و آشنایی خود در منطقه امنیت را نهادینه نمودند.

 

مهمترین وظیفه ما امروز جنگ است

سرهنگ دریابار نقل میکنند: «... بین جوانان حزب اللهی در خیابان به سخنرانی پرداختند و اعلام كردند: «امروز جهاد بر هر كس كه می‌تواند، واجب است.»

اینقدر این سخنرانی و این اعلام جهاد، در فضای گیج دو سه روز اول جنگ، غیر مترقبه بود و این قدر این مطلب سنگین بود كه یكی از افرادی كه ارادت هم به شهید داشت، ناگهان مضطرب شد و در یك حالت روحی غیر معمول به سوی شهید حمله‌ور گردید، در حالیكه فریاد می‌زد: «این می‌خواهد همه ما را به كشتن دهد. چرا خودت به جبهه نمی‌روی؟ می‌خواهی ما را بفرستی؟ خودش كارخانه‌دار است اما ما بیچاره‌ها را تحریك می‌كند. به ما چه كه به جنگ برویم، ارتشی‌ها كه 30 سال است برای اینطور روزی حقوق می‌گیرند باید بجنگند.»

 و برادر آن گوینده او را می‌گیرد و می‌گوید: "این آقا سعید است نمی‌فهمی؟!" شهید می‌گوید: «مگر ارتش انقلاب كرد؟! همه مردم ایران انقلاب كردند. امروز هم همه مردم باید از انقلابشان دفاع كنند. گیرم اصلاً زمانی ارتش از انقلاب دفاع نكند این دلیل می‌شود كه ما هم بنشینیم و دفاع نكنیم؟!». بعضی از بچه‌ها گفتند: آقا سعید! اگر ما به جبهه برویم پس چه كسی با گروهكها مبارزه كند. شهید فرمودند: «امروز دیگر بحث گروهكها تمام شده است. مهمترین وظیفه ما امروز جنگ است.»

 

اين عراق حمله خواهد كرد!

سعید یكسال پیش از آغاز جنگ تحمیلی با نگاشتن نامهای تحركات جبهه عراق و خطر حمله قریب الوقوع آنان را به مسئولان وقت گوشزد مینماید. پیرو این روشنگریها نیروهای مردمی كرمانشاه در آذر ماه ۵۸كنسولگری عرا ق را كه مشغول نقشه برداری و جمع آوری اطلاعات از منطقه است تصرف می نمایند و اسنادی را نیز در اختیار سعید قرار میدهند.

سعید در مصاحبهاش با روزنامه اطلاعات در اسفند ۵۸بار دیگر بر خطر حمله عراق تصریح نموده و با وجودی که در این زمان هیچگونه مسئولیت رسمی در کشور نداشت،  تنها از روی احساس تکلیف، از تابستان ۵۹رأساً دو مجموعه را به سركردگی شهیدان مفقودالاثر امیر سالمی و داوود رضوانی در مرزهای خسروی و گیلانغرب مستقر می نماید تا آخرین تحركات دشمن را به صورت روزانه گزارش نمایند. متأسفانه با هجوم ارتش عراق به ایران این دو گروه که در نزدیکترین خط مرزی ایران با عراق مستقر بودند با مقاومت محدودی متلاشی و دو فرمانده غیور آن به شهادت میرسند.

 

شاید جنازه‌های ما پیغام جنگ را به مردم برساند 

آقای داوود به‌مرام نقل میکند: «در نكتهای من از ایشان سئوال كردم، به آقا سعید گفتم كه ایده شما از این تشکیل جبهه چیست؟ مثلاً چرا اصرار بر مسئله جهاد و شهادت دارید؟ ارتش باید بیاید و جلو عراق بایستد. به علاوه اگر ما هم می‌خواهیم كاری بكنیم یك منطقهای كه عراقییها را بهت رببینیم و بتوانیم به صورت چریكی پیشروی كنیم، تیراندازی كنیم به آنها صدمه بزنیم و برگردیم نه اینكه در سر پل رودرروی عراقیها بایستیم.»

آقا سعید فرمودند: "جنگ عراق با ما، مثل مبارزات كردستان نیست كه هدف، تنها ضربه زدن به گروهكها باشد. این نبرد یك ارتش با ماست اگر آنها احساس كنند كه هیچ جبهه‌ی منسجمی در برابرشان وجود ندارد تا تهران خواهند رفت. ما باید از پیشروی آنها جلوگیری كنیم، آسیب به آنها كافی نیست. بعلاوه سیزده هزار نیرویی كه در پادگانها هستند بدون آنكه هیچ گونه فعالیتی داشته باشند، بنیصدر هم اجازه ورودشان را در جنگ نمی‌دهد. ما آمده‌ایم اینجا ...[تا] شاید جنازه‌های ما پیغام جنگ را به مردم برساند و غیرت نیروهای مسلح را به خروش آورد تا از پادگانها به سوی جبهه‌ها بیرون بیایند. بله ما آمدهایم اینجا كه شهید شویم".

 

به امام زمان قسم تا به امروزیك نگاه حرام نكرده‌ام

سید شجاع الدین جعفری، برادر سعید، نقل میکند: «شبی كه مرحوم آقاسعید در بامداد آن، شهید شدند دسته‌ی ما عملیات داشتیم. یكی دو ساعت به غروب مانده بود كه آقاسعید به من گفتند: «آقا شجاع برویم غسل كنیم.» نزدیك محل استقرار ما در قره بلاغ یك موقعیتی بود به نام چم امام حسن(ع) كه از سر شاخه‌های رود الوند به حساب می‌آمد، آب زلالی داشت و عمقش هم تقریباً به اندازه یك نفر بود.

در مسیر تا چم امام حسن (ع) آقا سعید با من صحبت می‌كرد. از اهمیت امر به معروف و نهی از منكر و لزوم پرهیزکاری سخن می‌گفت. ...صحبت هایمان تا زمان بیرون آمدن از آب ادامه یافت. توصیه هایی به من فرمود از جمله آنكه گفت: «شاربت بلند شده آن را كوتاه كن» و فرمود كه: «تو الان در سِنّی قرار داری كه در معرض نگاه حرام هستی. چشمانت را پاك نگهدار و از گناه دوری كن» عرض كردم: «آقا سعید روزگار طوری نیست كه بشود تقوا را آنطور كه شما می‌گویید نگه داشت. صبح كه از منزل بیرون میآئیم كسانی را می‌بینیم كه حجابشان را درست رعایت نمی‌كنند»

آقا سعید همانطور كه سرش را با حوله خشك می‌كرد، پرسید: «سن شما بیشتر است یا من؟» گفتم: شما. حوله را از روی صورتش كنار زد و گفت: «به وجود مقدس امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) تا به امروزیك نگاه حرام نكرده‌ام» این قسم بزرگترین قسم سعید بود و چنان این حرف را محكم زد كه اشك در چشمانم حلقه بست... .

شهادت در حالت سجود

آقای داریوش بذری همراه سعید در 4 آبان 1358، اتفاقات آن روز را اینگونه میگوید: «... با مشخص شدن مسیر، به صورت صفی حركت كردیم. شهید سید محمدسعید جعفری و شهید بختیاری نفرات اول و دوم بودند و من پشت سر آنها در حال حركت بودم. آقای علی اكبر همتی و شهید بابایی نیز بعد از ما قرار داشتند. با فاصلهای حدود سیصدمتر برادران شهید جعفری نیز می‌آمدند.

در طول مسیر چندین بار من و علی اكبر همتی از شهید جعفری درخواست كردیم تا با توجه به شناخت مسیر، ما پیشاپیش گروه حركت كنیم ولی انگار او كلام ما را نمیشنید. در آن لحظات پیش خودم فكر كردم كه شاید ایشان به جهت موضوعی كه چند شب پیش در بلندی قراویز اتفاق افتاد از ما مكدر شده است اما بعداً فهمیدیم كه اینطور نیست. انسانهای آسمانی به آسمان تعلق دارند و كلام زمینی‌ها را نمیشنوند. «مَضْرُوبَةٌ بَینَهُمْ وَ بَینَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ اَلْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ اَلْقُدْرَةِ» (خطبه حضرت امام علی (ع) در خلقت آدم و آسمانها و زمین).

به پیكر شهدا كه رسیدیم ایشان و شهید عزیزی كه اهل نهاوند بود جلو رفتند، من در فاصلهچند متری آنان قرار داشتم. شهید باقر بابایی و علی اكبر همتی از پشت سر دویدند و بین من و آن عزیزان قرار گرفتند ناگهان نور و صدای دو یا سه انفجار دیده و شنیده شد و همهی ما بر روی زمین افتادیم. پس از لحظاتی متوجه شدم كه چه اتفاقی افتاده، به آرامی برخاستم، دیدم كه شهید جعفري رو به قبله و به حالت سجده بر زمین افتاده بود.»

منبع: رجانیوز - مجید قاسم

نام: بنیامین   تاریخ: ۶ آبان ۱۳۹۲
با سلام
به این 2 سایت سز برنید و تبادل لینک و مطلب کنید لطفا. به امید همکاری بیشتر و موثرتر

nocutpress.com
dolatebahar.com


نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.