آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم

خاطرات جالب آيت الله مصباح از آيت الله بهجت




تاریخ: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵

به گزارش سایت خاطره نگاری، روزنامه کيهان در شماره روز ۱۳۹۰/۰۲/۲۷ به مناسبت سالروز رحلت آيت الله العظمي حاج شيخ محمدتقي بهجت فومني، از مراجع عظام تقليد، گفت وگويي را با آيت الله محمدتقي مصباح يزدي درباره مقام و منزلت آن عارف واصل و خاطراتشان از دوران تلمذ در محضر ايشان، منتشر کرد که به مناسبت هفتمین سالگرد رحلت ایشان آن مصاحبه را بازنشر می نماییم. متن اين گفت وگو بدين شرح است:

اجازه بدهيد سؤال را از اينجا مطرح کنيم که اولين باري که نام مبارک حضرت آيت الله بهجت (قدس سره) به گوش مبارکتان خورد و اولين باري که آن چهره ملکوتي را شما نگاه کرديد و ديديد به ياد داريد چه سالي بود، چه تاريخي بود ،در چه مکاني بود؟ اگر از اين زاويه وارد زندگي اين مرد ملکوتي بشويد خيلي ممنون مي شويم.

بنده در سال ۱۳۳۲ در مدرسه حجتيه حجره اي داشتم و مرحوم آيت الله بهجت (رضوان الله عليه) مجاور مدرسه حجتيه منزلي داشتند و بطور طبيعي هر روز چند مرتبه ايشان را ما در رفت و آمد زيارت مي کرديم، مخصوصاً صبح ها که مشرّف مي شدند حرم، گاهي ما هم توفيق داشتيم در بين راه، برگشتن و در حرم زيارت مي کرديم يک قيافه نوراني ملکوتي و يک احساس هم علاقه قلبي و هم احساس کوچکي در مقابل عظمت آن روحي که در آن بدن تجلّي داشت داشتيم منتها مبهم، هم به يک سلام و عليکي که در بين راه مي کرديم و اظهار ارادت و ايشان هم يک بزرگواري مي فرمود.
بعدها از دوستان درباره ايشان چيزهايي شنيديم که هم از لحاظ علمي و هم از لحاظ مسائل معنوي و اخلاقي ايشان امتيازات زيادي دارند و ما هم به طور اجمال به گوشمان مي خورد گاهي و تا اينکه اين شنيده ها هم باعث اين شد که بيشتر علاقه مند بشويم که به نحوي از حضور ايشان استفاده کنيم اگر لايق باشيم.
بعدش يکي دو سال بعد بود همان منزل ايشان منتقل شد به گذر عابدين، اينجا يک منزلي اجاره کرده بودند دو تا اتاقي داشت و آقا زاده هايشان هم هنوز کوچک بودند، بله جالب بود که يک اتاق نسبتاً بزرگي بود وسطش پرده اي کشيده بودند، ما که گاهي اجازه مي گرفتيم برويم خدمتشان شرفياب بشويم ما يک طرف پرده مي نشستيم آن طرف پرده خودشان و خانواده شان، يعني در واقع يک اتاق بود که ايشان در آن زندگي مي کردند ،هم اتاق زندگي شان با همسر و بچه هايشان بود و يک طرفش هم اتاق پذيرايي شان بود. از آن دوران چيزي که من بخصوص توجهم را جلب مي کرد يعني سؤالي برايم ايجاد مي کرد و جوابش را بلد نبودم ايشان خيلي ذکر يا ستّار زياد مي گفتند و اين سؤال براي من بود که آخر اين همه اسماء الهي چطور ايشان اين اسم را زياد به کار مي برد.
بعدها يک جوابي حدس زدم ولي هيچ وقت نه جرأت مي کردم و نه ابهت ايشان اجازه مي داد مثلاً غير از موقع درس کم اتفاق مي افتاد ما جرأت به خودمان بدهيم که چيزي سؤال کنيم. بعدها همچنين به ذهنم آمد يک قرائني هم بود که ايشان از اينکه اطلاع داشته باشند از اطراف و محيط و اينها خسته مي شوند، چون چيزهايي را مي ديدند که ماها نمي ديديم، چيزهايي را مي شنيدند که ماها نمي شنيديم و براي اينکه هم اين ارتباطات قطع بشود و کمتر توجه به اينها جلب بشود يا ستّار مي گفتند که خداي متعال اينها را پرده اي بيندازد و نبينند.
يک چنين جوابي بعدها براي اين سؤال پيدا کرديم ولي هيچ وقت من نپرسيدم و سال ها همين حالت محفوظ بود يعني ذکر يا ستّار را ايشان زياد مي گفتند. معمولاً ايشان روزهاي تعطيلي يک ساعتي را اجازه مي فرمودند روزهاي پنجشنبه غالباً مي رفتيم آنجا مي نشستيم و ايشان هرچه صلاح مي دانستند مي گفتند، غالباً هم يا يک حديثي مي خواندند يا يک داستاني نقل مي کردند، داستاني که نکته آموزنده اي داشته باشد به اندازه فهم ما بچه گانه، بيشتر از اين ما لياقت نداشتيم، قصه اي مي گفتند داستاني از يک استادي يا عالمي، تا اينکه علاقه مند شديم از معلومات فقهي ايشان هم استفاده کنيم ،چند نفر بوديم از دوستان که غالباً يک نوع عطش معنوي در ما مشترک بود.
خدمت ايشان رسيديم و درخواست کرديم که درس فقهي شروع بفرمايند و ما استفاده کنيم، ايشان هم بزرگواري فرمودند و قبول کردند و در يکي از حجرات مدرسه فيضيه اين درس را ما شروع کرديم و بعد از درس مرحوم آيت الله بروجردي(رض)که ايشان مقيّد بودند هميشه درس ايشان شرکت کنند بعد از درس تشريف مي بردند مدرسه فيضيه و ما هم چند نفري بوديم آنجا در خدمتشان کتاب طهارت را شروع کرديم.
گاهي اتفاق مي افتاد که صاحب حجره نبود حالا مسافرتي رفته بود يا بيماريي چيزي داشت ،ايشان در يکي از صفّه هاي حجره همان جا کنار مدرسه مي نشستند و ما هم روي زمين دور ايشان مي نشستيم و درس خارج فقه به اين صورت برگزار مي شد.

شما که در درس فقه اين مرد ملکوتي بوديد به نظرتان آيا بعد عرفاني ايشان بعد فقهي ايشان را تحت الشعاع قرار نداده بود؟ اگر نظر خاصي در رابطه با درس فقه ايشان داريد بفرماييد.

من بايد عرض بکنم که ايشان احتراز داشتند از اينکه به عنوان غير از فقاهت اصلاً شناخته بشوند و در مسائل علمي عرفاني و بحثهاي نظري و اينها که هيچ اصلاً اظهاري نمي کردند. مطلبي هم که دلالت داشته باشد بر اينکه خود ايشان يک کمال معنوي دارند چيزي مي دانند کشف مي کنند از گذشته از حال از آينده، جدّاً خودداري مي کردند و کتمان مي کردند. آن سال هايي که آن وقت ها ما خدمتشان مي رسيديم کاملاً محسوس بود که ايشان سعي دارند هيچ امر غير عادي که از همه علما انتظار مي رود از ايشان انتظار نرود و ايشان به عنوان ديگري شناخته نشوند.
هيچ امري که دلالت داشته باشد بر يک جهت غيرعادي براي ايشان، ابراز نمي کردند، خيلي اشارات بعيدي از کلام هايشان مي شد استفاده کرد. يک چيزهايي ما خودمان حدس مي زديم اما هيچ ابرازي از طرف خود ايشان نمي شد.
مطالبي هم اگر احياناً به عنوان مطالب اخلاقي مي فرمودند خيلي مطالبي بود که ظاهرش مثلاً يک آيه اي مي خواندند، روايتي يا حديثي يا داستاني نقل مي کردند در همين حدّ، بعد طوري برخورد مي کردند با ما که اصلاً ما جرأت نمي کرديم، حالا شايد هم از بي لياقتي بنده بود مثلاً يک سؤال به قول شما عرفاني از ايشان بکنيم و اگر هم اتفاقاً يک وقتي فرصتي مي شد يک چيزي عرض مي کرديم ايشان يک جوري جواب مي دادند که کأنّه يک کلياتي بيان مي کردند تا معلوم نشود که با خود ايشان ارتباط دارد، ولي ما درباره چيزهايي که شنيده بوديم از دوستاني که در نجف داشتند و بزرگان ديگر، قلباً مي دانستيم که ايشان مقاماتي دارند اما از خود ايشان هيچ چيزي شاهد نداشتيم و اين جريان بود تا اين سال هاي اخير يک چيزهايي از ايشان ظاهر شد گويا مأموريتي داشتند که اظهار کنند والا در آن سال هاي قبلي که مربوط به بيش از پنجاه سال قبل است هيچ اظهاري نمي کردند و ابا داشتند از اينکه عنوان ديگري غير از فقيه به ايشان اطلاق بشود.
بله اين جريان ادامه داشت تا ما يک درس فقهي شروعي کرديم و عرض کردم کتاب طهارت را ما در طول چند سال خدمت ايشان خوانديم، يک تحولاتي بعدها در زندگي شان پيدا شد و از آن خانه منتقل شدند به يک خانه اي در طرف هاي خيابان آذر و بازار آنجا و بعد از آن ايشان دعوت شدند براي … بعد منزلشان همين منزلي که تا اواخر بودند اينجا را خريدند و منزل خيلي کوچک و محقّري بود و ما درسمان را در اين منزل برگزار کرديم يعني خود ايشان اجازه فرمودند و براي درس مي رفتيم منزلشان.
همچنين اجازه مي گرفتيم براي نماز مغرب و عشاء و ما در همان جا مي مانديم و به ايشان اقتدا مي کرديم. بعدها فرمودند که شايد عين عبارتشان يادم نيست اشاره اي کردند که يک مسجدي اينجا بناست مثلاً ما در آن نماز بخوانيم و ديگر در منزل نياييد. معني اش اين بود که ايشان امامت مسجد فاطميه را قبول فرمودند بعد از فوت مرحوم آقاشيخ عبدالنبي اراکي(رض) وديگر تقريباً برنامه ثابتي شد که درس ما در منزلشان بود و براي نماز هم مي رفتيم مسجد فاطميه.

چند سال پيش در يکي از فرمايشاتتان فرموده بوديد که آن روزها در بين درس حضرت آيت الله بهجت به بعضي از حکايات يا بعضي از مطالبي در خصوص امامت اشاره اي داشتند که ما امروز فهميديم که چگونه به درد مي خورد، به نظر حضرتعالي در اين وضعيتي که چند سال شايد دو دهه ما درگيرش بوديم حضرتعالي بعنوان طلايه دار اين حرکت حرکت مي کرديد نقش آن نکاتي را که ايشان در آن مقطع مطرح مي کردند چگونه مي بينيد ؟
ما پيش از درس مقيّد بوديم زودتر برويم پيش از وقت درس بلکه از ارشادات معنوي ايشان به يک نحوي استفاده کنيم، ايشان هم تشريف مي آوردند پيش از وقت درس، گاهي يکي دو نفر بوديم که پيش از درس و به طور متفرّق مطالبي همان طور که عرض کردم گاهي حديثي مي خواندند گاهي داستاني نقل مي کردند از اساتيد و بزرگان ديگران، ابتدا ما فکر مي کرديم انتخاب اين حديث يا داستان اتفاقي است.
بعدها با دوستان صحبت کرديم گفتيم که بيان اين حديث ها و يا داستان ها مثل اينکه جهت دار است، آن دوست ما گفت که اتفاقاً من حس مي کنم که ايشان وقتي يک مطلبي را نقل مي کنند مثل اينکه من را مخاطب قرار مي دهند، به جهتي مربوط به من دارند مي گويند منتها به زبان يک حديث يا داستان، فرض کنيد من اگر يک لغزشي کردم و کس ديگري هم نمي داند حالا در خانه مربوط به خانواده ام و يا مربوط به ديگري ايشان يک داستاني نقل مي کردند يا حديثي مي گفتند که تنبيهي بر آن جهت و اشاره اي داشت مثلاً يک چنين اشتباهي کرديد شما کار بدي کرديد مثلاً و راهنمايي بود که چه کار کنيد.
اين زياد اتفاق مي افتاد که وقتي داستان نقل مي کردند يک نگاه خاصي هم به طرف مي کردند، بعدها ديگر کم کم ما باور کرديم که اينها جهت دار است همين جوري و به طوراتفاقي چيزي نقل نمي کنند. از جمله گاهي مطالبي را مي فرمودند که ناظر به جهات اجتماعي و سياسي و اينها بود و آن وقت ها هم مصادف شده بود با اوايل جريان نهضت روحانيت و حمله کماندوهاي شاه به مدرسه فيضيه و گاهي مطالبي مي فرمودند ارتباط پيدا مي کرد با اين مسائل و گاهي هم همين طوري که شما اشاره فرموديد به مسائل ولايت و خلافت اميرالمؤمنين (ع)و مسائل شيعه و يک سري مطالبي را بيان مي فرمودند.
من خودم گاهي تعجب مي کردم که آقا مثلاً ما که سنّي نيستيم که اين مطالب را براي ما بيان مي کنيد، کسي درباره آن شک ندارد ، ته دلم اين جور
مي گفت و نمي فهميدم سرّ اينکه ايشان اين قدرروي اين مطالب تکيه مي کنند چيست. بعدها در اين دهه هاي اخير کاربرد آن فرمايشات ايشان برايمان روشن شد، مثلاً گاهي مي فرمودند که خوب است اگر يک وقت با برادران اهل تسنّن ارتباط پيدا کرديد اين جوري بحث کنيد، يادم هست (حالا اين مطلب شايد بيش از چهل سال قبل است) ما درس فقه نزد ايشان مي خوانديم ،بحث طهارت که تمام شد مکاسب و خيارات را هم ما خدمت ايشان خوانديم، مي فرمودند که شما وقتي با اهل تسنّن مواجه شديد نياييد بحث خلافت اميرالمؤمنين را مطرح کنيد، بحث را از اينجا شروع کنيد بگوييد که همه اهل تسنّن در مسائل فقهي به چهار نفر مراجعه مي کنند ابوحنيفه و شافعي و مالک و ابن حنبل واينها يا مستقيماً شاگرد امام صادق(ع) بودند مثل ابوحنيفه و يا مع الواسطه شاگرد بودند و هر کدامشان درباره امام صادق(ع) بيانات جالبي دارند درباره اعتراف به فقاهت و اعلميت ايشان و مارأيت أفقه من جعفر بن محمد و از اين جور تعبيرها. شماها مي گوييد از اين شاگردهاي امام صادق(ع) تقليد مي کنيد. در واقع، وقتي از اين شاگردها تقليد جايز باشد از استادي که خود اين شاگردها به فضل او اعتراف کردند تقليد نمي شود کرد؟! اين چه منطقي است، ما از استاد اينها داريم تقليد مي کنيم ما شيعه ها کارمان اين است که از امام صادق(ع) تقليد مي کنيم، شما از ابوحنيفه تقليد مي کنيد از شافعي، بسيار خوب چرا اجازه نمي دهيد ما از امام صادق(ع) تقليد کنيم .آنها که همه شان اعتراف دارند که امام صادق(ع) افقه بوده و هيچ کسي نمي تواند اين را رد بکند اين منشأ اين مي شود که آنهايي که اهل انصاف باشند و واقعاً غرضي در کارشان نباشد تصديق کنند که بله مي شود اين کار را کرد کمااينکه شيخ شلتوت اين کار را کرد و عمل به فقه شيعه را جايز دانست بلکه بعضي قوانين مصر در آن زمان بر اساس فقه شيعه تنظيم شد مثل مسأله طلاق، اهل تسنّن سه طلاقه در يک مجلس جايز مي دانند آنها بر طبق قانون شيعه آمدند طلاق را گفتند بايد در سه مجلس انجام بگيرد .
فرمودند از اين منطق وارد بشويد که ما شيعيان از استاد اين امام هاي شما تقليد مي کنيم تا آنها منطقاً هيچ دليلي بر ردّ مذهب ما نداشته باشند ناچار باشند بپذيرند که کار صحيحي مي کنيد ، وقتي اين کار صحيح شد و مذهب شيعه به عنوان يک مذهب رسمي شناخته شد آن وقت مطالعه کتابهاي ما براي آنها آزاد مي شود ، اگر اين کار بشود بسيار ما پيشرفت مي کنيم و الان مانعي که هست و آن اين است که کتاب هاي ما را مطالعه نمي کنند،وقتي اين کتاب ها مطالعه شد کم کم به حقانيت مذهب ما پي مي برند و اقلاً اين دشمني ها ديگر برداشته مي شود، خلاصه ايشان پيش از درس گاهي از اين جور مطالب مي فرمود، امروز ملاحظه مي فرماييد بعد از پنجاه سال که از اين جريان گذشته ، من هنوز راهي بهتر از اين براي ارتباط با اهل تسنن پيدا نکردم، اين يک کار خيلي ساده اي است، هر راه ديگري آدم وارد بشود دست انداز دارد، حبّ و بغض ها و بدبيني ها تحريک مي شود امادر اين راه نه ، راه خيلي ساده اي و هيچ عکس العمل بدي ندارد هيچ تنشي ايجاد نمي کند و باعث ارتباط بيشتر و تدريجاً راهي مي شود براي اثبات حقانيت مذهب شيعه، اين يکي از راهکارهاي کلّي بود که ما از ايشان ياد گرفتيم ولي همچنان اين سؤال برايمان باقي بود که ايشان گاهي دليل مي آوردند که واقعاً حق با علي بوده و چند تا از اين داستانها مثلاً از شرح ابن ابي الحديد و نهج البلاغه نقل مي کردند که در کتابهاي خود آنها است جاهاي ديگر هست، ما مي گفتيم آخر ما که شکي نداريم براي چه اينها را براي ما بيان مي کنند؟!
اماحالا متوجه مي شويم که ايشان پيش بيني مي کرد که يک روزي اين مسائل مورد نياز خواهد شد و کساني در ايران تشکيک مي کنند فرض کنيد من کنت مولاه فهذا علي مولاه، فکر مي کرد اين معنايش مولا يعني دوست او هستند، ايشان آن وقت نقل مي کرد که اين معنا ندارد که در يک چنين حادثه اي پيامبر(ص)، علي(ع) را بلند کند وبگويد من دوست او هستم، اين همه تشريفات و مقدمات و چيزي که در غدير اتفاق افتاد فقط براي اين بود که پيغمبر(ص) بفرمايند او را دوست دارم شما هم دوستش داشته باشيد به عنوان يک امر عادي؟ حالا ما مي فهميم که اينها مورد حاجت هست و ايشان پنجاه سال پيشتر کأنّه امروز را مي ديد و به ما توجه مي داد که روي اينها کار بکنيم.

مستحضر هستيد آن سلسله نوراني که از مرحوم جودا شروع مي شود و ملاحسين قلي همداني و سيداحمد کربلايي و قبلش هم شيخ علي شوشتري گرچه يک عرفان منزوي مطرح مي شود اما وقتي در عمقش نگاه مي کنيم مي بينيم که يک عرفان ستيز و يک تقواي ستيز هم در آن هست کما اينکه در همان دستورالعمل ملاحسين قلي همداني ايشان فرياد از تسلط کفّار بر بلاد و حاکميت دهريون وماديون دارندو همان نکاتي که الان حضرتعالي به آن اشاره فرموديد تا شاگرداني مانند سيدعبدالحسين لاري و بافقي که از مکتب سيداحمد کربلايي برمي خيزند، اين سلسله نوراني خودشان در مقاطع حساس وارد عرصه سياست شدند حتي در دستورالعمل هاي اخلاقي شان بيان کردند، يک جا جمله اي از حضرتعالي هست و بسيار جمله زيبايي است و دوست داريم اين را بشکافيم که چگونه از نظر اين مکتبي که علامه طباطبايي و بعد آقاي بهجت ادامه دهنده همان هستند حضرتعالي فرموديد که بزرگترين مشوّق بنده لااقل در پرداختن به مسائل سياسي و اجتماعي ايشان بودند، دوست داشتيم در اين خصوص بيشتر توضيح دهيد.
همان طور که اشاره کردم در موقعي که نهضت حضرت امام(س) و نهضت روحانيت شروع شد و داستان مدرسه فيضيه و حمله کماندوها به مدرسه فيضيه در حضور مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني(رض) طلبه ها مورد هجمه واقع شدند بعضي ها را از بالاي پشت بام مدرسه فيضيه پرت کردند در رودخانه در مدرسه، مرحوم آقاي بهجت ضمن اظهار حساسيت و تأسف نسبت به اين مسائل اصرار مي کردند که سعي کنيد اين حوادث را ضبط کنيد بنويسيد و ممکن است اينها چندي بگذرد فراموش بشود يا تحريف بشود و مؤکداً اصرار مي کردند که نگذاريد اينها فراموش بشود و خود ايشان هم در مقام محکوم کردن اينجور کارها و زشتي و عظمت گناه و فجايعي که انجام مي گرفت به صورت هاي مختلف يک نوع مسئوليتي براي خودشان مي دانستند که اينها را زنده نگه دارند.
همين که ايشان اصرار مي کردند به هر حال ما هم روي علاقه اي که داشتيم و مي دانستيم ايشان بي جهت به يک چيزي تأکيد نمي کنند از همان وقت ها به فکر اين افتاديم که اين مسائل را دنبال کنيم چون بالاخره وقتي آدم بخواهد قضايايي را ثبت بکند و يادداشت بکند، بايد اطلاعات دقيق داشته باشد، ناچار بايد حضور داشته باشد بپرسد تحقيق کند تا دقيقاً ثابت بشود يعني واقعيت آن طور که هست ثبت بشود و جلوگيري بشود از تحريف ها.
روز به روز وقتي جريانات مبارزات داغ تر مي شد و مزاحمتي که براي روحانيون و منبري ها و زندان و تبعيد و اينها پيش مي آمد به اين مناسبت ها ايشان هم اشاراتي مي فرمودند يا اشاره اي که مثلاً چه بايد کرد ، گاهي حرفهاي خيلي ساده ايشان مي توانست فتح بابي باشد براي يک نوع فعاليت و بعضي از دوستاني که در درس ايشان شرکت مي کردند بخاطر همين تأکيدات ايشان رفتند سراغ فعاليت هاي اجتماعي و سياسي، بخصوص در بخش کارهاي تبليغاتي و فرهنگي، يعني مبارزاتي که از آن زمان شروع شد به رهبري حضرت امام(س) و ساير مراجع يک بعدش ضعيف بود و آن بعد تبليغاتي و فرهنگي اش بود و اتفاقاً ايشان روي اين بعد از مبارزات تکيه مي کردند، ما را سوق مي دادند به اينکه اين جهتش را جبران کنيد تقويت کنيد و همين باعث شد که ما در اين فعاليت ها در حدّ توان و بضاعت خودمان شرکت کنيم و بخصوص به بعد تبليغاتي و فرهنگي اش اهميت بدهيم.
اينکه من عرض کردم محرّک من در شروع اين فعاليت ها همين جهت بود که ايشان تأکيد مي کردند براي تقويت بعد فرهنگي و تبليغاتي مبارزه، ما هم روي حسن ظنّي که به فرمايشات ايشان داشتيم اين را يک وظيفه مؤکدي براي خودمان مي دانستيم و در حدّي که ازعهده ما برمي آمد دنبال مي کرديم.

حضرتعالي که در مجلس خبرگان تشريف داشتيد نقل است که يک مرتبه حضرت امام(س) مجلس خبرگان را به حضور در درس اخلاق آيت الله بهجت دعوت کردند. اگر خاطره اي در اين خصوص داريد بفرماييد.

آنچه من نظرم هست اين است که مرحوم آيه الله مشکيني(رض) که رئيس مجلس خبرگان بودند نقل مي فرمودند که ما خدمت حضرت امام(س) شايد هم گفتند بارها براي مسائل اخلاقي و اينها مطرح کرديم و گفتيم به کي مراجعه کنيم در اين گونه مسائل و ايشان مي فرمودند به آقاي بهجت مراجعه کنيد، عرض مي کرديم ايشان نمي پذيرند اباء دارند از اينکه مثلاً به اين عنوان شناخته بشوند و مطرح بشوند و اينها، امام(س) مي فرمودند که باز مي فرمودند به ايشان مراجعه کنيد اصرار کنيد.
مرحوم امام(س) کس ديگري را به اين عنوان معرفي نکردند. بنده هم از مرحوم آقا مصطفي(ره)شنيدم که مي گفتند که حضرت امام(س) نظر خاصي به آقاي بهجت دارند و گاهي براي بعضي حاجات و مشکلاتشان به ايشان ارجاع مي دادند، حالا نمي دانم ذکر اين مطلب چه اندازه بجاست: جناب آقاي مسعودي که توليت آستانه حضرت معصومه(س) را داشتند ايشان بخاطر اينکه اهل خمين بودند و به منزل امام(س)، زياد رفت وآمد داشتند نقل مي کردند که بارها اتفاق افتاد مشکلي براي امام(س) پيش آمد يا بيماري سختي مثلاً بستگانشان داشتند، ايشان مرا مي فرستادند پيش آقاي بهجت که برو ببين آقاي بهجت چه مي گويند و مکرّر اتفاق افتاد که ايشان مي فرمودند برويد قرباني کنيد گاهي يکي گاهي دو تا گوسفند قرباني کنيد و من بلافاصله به دستور آقاي بهجت و با پيشنهاد حضرت امام(س) مي آمدم پيش فلان قصابي و گوسفند مي گرفتم.
مرحوم آقامصطفي راجع به مقامات معنوي ايشان نقل مي کردند، بنده هم بلاواسطه از خود آقا مصطفي شنيدم که مي فرمودند امام(س) معتقدند آقاي بهجت خيلي مقامات عاليه معنوي دارند و حتي در ذهنم هست که اين تعبير را کردند که ايشان موت اختياري دارد، اين را مرحوم آقامصطفي از امام(س) درباره آقاي بهجت نقل مي کرد. همچنين اين داستان را افراد موثقي نقل کردند. حالا يادم نيست آقامصطفي نقل کردند يا کس ديگري که يک وقتي امام(س) متوجه شده بودند که آقاي بهجت از لحاظ مسائل مادّي در تنگنا هستند، آن موقع مرحوم امام(س) با مرحوم آقاي بروجردي رابطه خيلي نزديکي داشتند؛ مرحوم آقاي بروجردي تازه به قم تشريف آورده بودند و حضرت امام(س) يکي از عناصر اصلي در تثبيت مرجعيت ايشان و اقامت ايشان در قم بودند.
ايشان از آقاي بروجردي يک هديه اي را براي آقاي بهجت گرفته بودند. وقتي آورده بودند، آقاي بهجت قبول نکردند و ايشان هم خيلي نگران شده بودند که حالا من از آقاي بروجردي به عنوان اجبار کمک گرفتم بروم پس بدهم زشت است سوء تفاهم مي شود چه کارش بکنم.
بالاخره يک راهي به نظرشان رسيده بود که ايشان از مال خودشان به آقاي بهجت تقديم کنند و آن را خودشان بردارند آن را که از آقاي بروجردي گرفته بودند، حالا من نمي دانم به چه صورتي اين راه را انتخاب کرده بودند، بالاخره آقاي بهجت هديه از شخص امام(س) را از مال شخصي شان قبول کرده بودند اما اينکه از وجوهات بود و از مرحوم آقاي بروجردي گرفته بودند ايشان اين را نپذيرفتند، اين نقلي است از آن وقت.

اشاره اي فرموديد به اينکه کرامت واقعي مرحوم آيت الله بهجت در حقيقت همان منظومه فکري و نظام فکري بود که بر اساس آن، رسالت و تکليف خودش را تعريف کرده بود، اگر بخواهيم اين را براي نسل کنوني باز کنيم و يا تدوين کنيم بايد روي چه مؤلفه هايي انگشت بگذاريم در زندگي اين بزرگمرد، چون حضرتعالي آن بعد کتوم بودن ايشان را مطرح کرديد و فرموديد که اصلاً به غير از اين چند سال اخير ايشان روي اين مسأله مطرح نشده بود، کدام يک از ويژگيهاي ايشان را ما بايد در بين نسل جوان تبليغ کنيم و خود ما هم روي آن تأسي کنيم؟
بنده خيال مي کنم چيزي که در زندگي ايشان کاملاً بيّن بود و هر کس اندکي با ايشان معاشرت پيدا مي کرد يا از فرمايشات ايشان استفاده مي کرد متوجه مي شد اين بود که ايشان تمام سخنانشان و رفتارشان روي يک محور متمرکز بود وآن اينکه تقرب به خداي متعال يا کمال حقيقي براي انسان جز در سايه اطاعت خدا و عمل به دستورات شريعت حاصل نمي شود.
تکيه کلام ايشان انجام واجبات و ترک محرمات بود. هرکه از ايشان مي پرسيد چه بايد بکنيم چه دستور اخلاقي شما توصيه مي کنيد محورش همين بود انجام واجبات ترک محرمات، تکيه کلام ايشان در تمام مدتي که ما خدمت ايشان
مي رسيديم و گاهي صحبت از مسائل اخلاقي و معنوي مي شد، مسلّمات شريعت بود، اين مطلب را بارها تکيه مي کردند که اگر ما آنچه از شريعت مي دانيم عمل کنيم خدا آنچه لازم باشد به ما خواهد فهماند، لزومي ندارد که بگرديم دنبال يک چيزهايي که خيلي مجهول هست و يک اسراري هست کساني مي دانند هيچ کس نمي داند، مي فرمودند هرچه در شريعت بيشتر روي آن تأکيد شده، آيات قرآن و روايات ،بيشتر به آن تأکيد کرده دليل آن است که آن راه ،راه تقرب به خداو مهمتر و مؤثرتر است.
ما براي اهميت رفتارهايمان بايد ببينيم خدا و پيغمبر به چه مطلبي بيشتر اهميت دادند، اين باورکردني نيست که يک راهي براي تقرب به خدا باشد و آن را خدا اختصاص داده باشد به يک اشخاص خاصي بصورت يک سرّي نزد يک کسي باشد خداي متعال از همه بيشتر علاقه دارد که مردم به او نزديک بشوند، اصل دستگاه نبوت و انبياء و ائمه را براي اين قرار داده که هرچه بيشتر مردم او را بشناسند و به او نزديک بشوند به او راه پيدا کنند، آن وقت چطور ممکن است آنکه مهمترين راه است آن را مخفي کند از مردم، اين معقول نيست.
حتماً آن چيزهايي که در شرع بيشتر به آن اهميت داده شده آنها مقرّبيتش بيشتر است، آن چيزهايي که بيشتر نهي شده و تأکيد شده معلوم مي شود که آنها خيلي انسان را از خدا دور مي کند تکيه کلام ايشان اينها بود، اما در بين مقوله هاي ديني و عبادي چيزهايي که ايشان خيلي به آنها اهميت مي دادند اصل نماز و توسل به اولياء خدا مخصوصاً توسل به سيدالشهداء(ع) و وجود مقدس ولي عصر ارواحنا فداه اينها را بصورت هاي مختلف تأکيد مي کردند.
اما اينکه يک رمز و راز خاصي باشد و ب صورت سرّي بايد به يک کسي بيان کرد، ايشان نه تنها چنين کاري نمي کردند که نفي مي کردند، به هر صورت استدلال مي کردند که چنين چيزي نيست و اين براي اين است که ما دنبال اين مي گرديم که براي نزديک شدن به خدا يک راه کوتاه ميانبري پيدا کنيم که با خواسته هايمان بسازد، دلمان مي خواهد دلخواه خودمان عمل کنيم يک ذکري هم بگوييم که اين ما را به خدا نزديک کند، اين مال تنبلي ماست والا راه همان است که خودش فرموده.
گاهي مي فرمودند اگر آدم به همان چيزهايي که مي داند و به مسلمات شرع عمل کند اگر لازم بشود در يک موقعيتي يک کاري انجام بدهد خدا از هر راهي باشد از راه يک انساني، يک عالمي، جاهلي يا بچه اي حتي اتفاقي قضيه اي راه را به او نشان مي دهد. فرض کنيد آدم در کوچه دارد مي رود مي بيند کاغذ افتاده مچاله شده براي اينکه اسم خدا در آن باشد بر مي دارد وقني مي خواهد ببيند که اين چيست ،مي بيند آن چيزي را که به درد او مي خورد خداي متعال در همان کاغذ مچاله شده براي او مهيا فرموده، گاهي ممکن است آدم از يک کسي اتفاقاً يک حرفي بشنود او دارد براي خودش حرف مي زند اما آن راهي باشد که خدا از همان راه به آدم نشان مي دهد که چه کار بايد بکند.
ايشان داستاني در همان وقت هايي که ما مي رفتيم خدمت ايشان، نقل کردند که هم سبک تربيت ايشان را نشان مي دهد و هم اين نکته اي که اشاره کردم خداي متعال از چه راهي آدم را راهنمايي مي کند روشن مي شود. منزل ايشان در انتهاي بن بستي بود که يک طرفش منزل ايشان بود و يک طرف منزل يک شخصي بود که همسايه نزديکشان بود. دو سه تا بچه کوچک بودند از آن منزل مي آمدند و مي نشستند کنارمنزل و در واقع اين زاويه مشترک بين منزل آقاي بهجت و منزل همسايه بود.
بچه ها مي نشستند آنجا روي سکو بازي مي کردند، يک روز ما رفتيم درس ايشان با يک حالت بشّاشي فرمودند که من امروز يک چيزي از اين بچه ها ياد گرفتم، تقريباً حاصلش را من به زبان خودم عرض مي کنم عين عبارت هاي ايشان يادم نيست اما مضمونش اين بود ما تعجب کرديم آقاي بهجت از يک بچه اي که بازي مي کردند سر کوچه چي ياد گرفته. فرمودند من اينجا نشسته بودم داشتم مطالعه مي کردم يک فقيري آمد درب منزل و به اين بچه ها گفت که برو از مامانت ناني چيزي براي من بگير بياور، آن بچه گفت که برو از مامانت بگير، اين فقير گفت که من گرسنه هستم احتياج دارم تو برو به مامانت بگو يک چيزي به من بدهد، دوباره خيلي صريح گفت برو از مامانت بگير، دو سه مرتبه اين تکرار شد تا اين فقير بالاخره ديد نه اين بچه ها از جايشان بلند نمي شوند رفت دنبال کارش.
آنکه من ياد گرفتم اين است که اگر ما خدا را به اندازه مامان حساب مي کرديم به اندازه اينکه اين بچه مي فهمد که هرچه مي خواهد از مامانش بايد بگيرد، اگر اين را ما ياد مي گرفتيم که هرچه مي خواهيم برويم از خدا بخواهيم بار ما بسته مي شد، مشکل ما اين است که خدا را کاره اي نمي دانيم نمي رويم سراغ او، اين را مي فرمود من از يک بچه ياد گرفتم، خوب حالا براي تعليم ما اين را مي فرمود چرا که مقام ايشان خيلي بالاتر از اين حرف ها بود ولي منظورم اين بود که خدا گاهي از راه يک بچه چيزي به آدم مي آموزد اگر به آنچه ما مي دانيم عمل کنيم خدا بلد است به ما بفهماند که چه کار بايد بکنيم.

برداشت ما از فرمايشات شمااين است که آيت الله بهجت در حقيقت بنيانگذار يک مکتب جديدي نبود بلکه همان سيره و سلوک معصومين عليهم السلام را احيا کردند و در اين عصري که عرفان هاي کاذب دارد رشد مي کند دکّه ها و دکان ها دارد باز مي شود باز هم وجود مقدس آقاي بهجت به نوعي پيامي براي معضلات امروز بود.
مرحوم آقاي بهجت براي خودشان کأنّه يک رسالتي قائل بودند که در مقابل خرافات و دکان داري هايي که در اين زمينه وجود دارد و کساني به نام عرفان و مسائل اخلاقي و قطبي و مرشدي و اين حرفها دکان داري مي کنند و مردم را سرگرم مي کنند براي خودشان يک رسالتي قائل بودند که با اينها مبارزه بکنند منتها مبارزه مثبت، يعني به جاي اينکه بگويند فلان کس دارد خطا مي کند يا فلان فرقه چنين و چنانند ايشان اين جهت را بيان مي کردند که راه صحيح، پيروي از اهل بيت و عمل به دستورات شريعت است راه ديگري نيست.
بطور کلي ساير فرقه ها و راه ها و بدعت ها و همه اينها را نفي مي کردند به صورت مبارزه مثبت يعني با تثبيت اينکه راه فقط پيروي از اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين هست، ساير چيزها را نفي مي کردند و شايد اين روز را مي ديدند ، آن وقت ها البته فرقه تصوف و اينها بود ولي اين عرفانهاي کاذب به اين وسعت نبود اينها تازه رواج پيدا کرده هرگوشه اي يک کسي يک مغازه اي باز کرده و شايد به خاطر همين ها بود که ايشان اين مسأله را خيلي روي آن تأکيد مي کردند که تنها عمل به دستورات شرع، انجام واجبات و ترک محرمات است که انسان را مي تواند به سعادت برساند و از ويژگي هاي ايشان اين بود که هميشه در فعاليت ها جنبه مثبت را تقويت مي کردند يعني به جاي اينکه يکي يکي با اين مکاتب انحرافي و خرافي مبارزه بکنند و اسم ببرند آن مکتب غلط است و فلان است، در مقابلش آن جهت مثبت را ارائه مي دادند که اينها صحيح است و ما بايد اين جوري رفتار بکنيم.
حضرتعالي سالها در خدمت ايشان بوديد هم در نماز برکاتي ايشان شرکت کرديد، هم دردرس و محفل انس ايشان شرکت مي کرديد آيا شخصيتي مانند آقاي بهجت با آن هروله هر روزش از مسجد تا حرم بي بي و زيارت عاشورا خواندنش که يادآور توحيد و تولي و تبري است براي نسل هاي آينده، آيا يک چنين شخصيتي قابل تکرار هست يا نه؟
اولاً بايد اعتراف بکنم که حضور بنده آن سالها در درس ايشان هيچ دليلي بر اينکه بنده لياقت استفاده از ايشان را داشتم نيست و خيلي متأسفم و بايد اعتراف بکنم که علي رغم اينکه بيش از پانزده سال من مرتب در درس ايشان شرکت مي کردم در امور معنوي و اينها لياقت استفاده از بهره هاي معنوي ايشان را نداشتم، در حد همين چيزهايي که شنيدم و نمونه هايش را برايتان نقل کردم در همين حدها بود والا من اگر لياقت داشتم در ظرف اين پانزده سال اقلاً يک تکاني خورده بودم يک قدمي برداشته بودم که متأسفانه روز به روز بر گناهانم افزوده شده و بارم سنگين شده؛ اما نسبت به معرفت مقام ايشان حقيقت اين است که دهان بنده کوچک تر از اين است که راجع به چنين شخصيتهايي اظهار نظر بکنم که اينها در چه مقامي هستند و کسي مثل آنها هست يا نيست، آنچه من به طور کلي از آموزه هاي امثال مرحوم آيت الله بهجت و منابع فرمايشات شان (آيات و روايات) استفاده کردم اين است که در هيچ حالي ما حق نداريم نااميد بشويم از وجود بندگان خاص خدا و خدا ذخائري دارد در ميان بندگانش که همه را معرفي نمي کند، اولياء خدا مستور هستند، گاهي مسائلي اقتضاء مي کند که بعضي هايشان شناخته بشوند به اندازه اي که مردم لياقت استفاده دارند.
شايد اساتيد مرحوم آقاي بهجت وکساني که اساتيد ايشان را ديده بودند فکر مي کردند بعضي از اساتيد کسي مثل آنها پيدا نخواهد شد، ما هم باور نمي کرديم که آقاي بهجت چنين مقاماتي را دارند يعني به عنوان يک بچه اي که آشنا شده بوديم و ايشان را به عنوان يک آدم متديّن و متعبّد مي ديديم، اما معلوم شد ايشان مقاماتي دارند که به حسب حدس و گمان ما کمتر کسي به اين مقامات نائل شده و خود اينکه آدم بتواند پنجاه سال اين مقامات خودش را کتمان کند اين چيزي شبيه معجزه است، جاي اين دارد که خيلي روي اين تأمل بشود.
آنچه بعدها به طور يقين ثابت شد اين است که ايشان از آغاز تکليفش چيزهايي را داشته که ما بعد از هفتاد سال به آن نمي رسيم يعني من بيش از شصت سال از تکليفم مي گذرد و هميشه هم دلم مي خواسته که در اين راه ها پيشرفتي بکنم اما به آنجايي که ايشان روز اول تکليفش رسيده بوده نرسيدم، به فرض اينکه آخر عمرم برسم تازه شصت سال از ايشان عقبم و حالا اين تازه چيزي است که به عقل من مي رسد، اختلافات مراتب اولياي خدا چيزي نيست که به اين سادگي ها قابل شناختن باشد، کي مقامش بالاتر است چقدر بالاتر هست اينها اثباتش خيلي آسان نيست.
ظهور کرامات و اين چيزها خيلي دليل نمي شود، عرض کردم تا چند سال اخير چيزي از ايشان ظاهر نمي شد اما هيچ از مقامش کم نبود، خيلي مقامات عالي داشت ولي هيچ ظهوري نداشت و نمي گذاشت کسي متوجه بشود، شايد کسان ديگري هم باشند که خدا يک چنين تفضلاتي به آنها فرموده ما نمي شناسيم.
اين که قضاوت بکنيم هيچ کس مثل ايشان نخواهد شد يا حتي الان هم وجود ندارد يک چنين ادعايي از دهان بنده خيلي بزرگ تر است ، ولي مي شود گفت در بين کساني که مي شناسيم لااقل در اين زمان کسي به پاي ايشان نمي شناسيم و خيلي بعيد مي دانيم به اين زودي ها کسي مثل ايشان پيدا بشود.
اما به ضرس قاطع آدم بگويد نخواهد شد و يا نيست، اين يک ادعايي است که از امثال بنده برنمي آيد، اين کسان ديگري مي خواهد که خودشان از اين نمد کلاهي داشته باشند، مايي که پياده ايم و از اين دريا پايمان هم تر نشده حق نداريم در اين مسائل اظهار نظر کنيم.

در رابطه با حفظ مسأله شريعت شما اشاره اي داشتيد يک جا هم ما مطالعه اي داشتيم که ايشان حتي در ارتباط با خانواده طلاب هم وقتي چيزي را مي فرستادند ،آن شريعت را کاملاًمراعات مي کردند کما اينکه در رابطه با شما در يک جايي که ايام مبارزه تشريف داشتيد همسر خودشان را فرستادند. در اين باره اگر توضيحي داريد بفرماييد.

بله حدس ما و شايد بيش از حدس، يقين که ايشان نه تنها واجبات و محرمات را و مستحبات و اينها را حتي المقدور رعايت مي کردند آداب شرعي و اجتناب از مکروهات را هم از نظر دور نمي داشتند و شايد بشود گفت که موردي پيش نمي آمد که عملاً بشود مستحبي را بجا آورد جايش باشد و ايشان اقدام نکنند يا مکروهي را بشود از آن اجتناب کنند و ايشان اجتناب نکنند.
نمونه هاي زيادي در طول سالهاي زياد اتفاق افتاده که من ديدم و همه اش يادم نيست ولي يک موردي که خيلي براي من جالب توجه بود همين نکته اي است که اشاره فرموديد. ما يک وقتي در جريانات بعضي مسائل و فعاليتهاي سياسي با دوستان تصميم گرفته بوديم که يک مدتي متواري بشويم،از جمله آيت الله مشکيني مدتي به اردبيل تشريف بردند ، بعضي دوستان ديگر جاهاي مختلف رفتند، بعضي ها هم زنداني بودند که به هر حال آن ارتباطهاي پنهاني اين اجتماع يا اين هيئت کشف شد و بالاخره با توصيه بعضي کساني که در خود زندان بودند ما بنا گذاشتيم که چندي در قم نباشيم. چند ماهي من به اطراف يزد و رفسنجان و آنجاها رفتم، آن وقت ها ما يک زندگي طلبگي ساده اي داشتيم و آنچنان هم نبود که اگر ما نباشيم، کسي رسيدگي به وضع خانواده مان بکند. بعد از چندي شايد پنج شش ماه گذشته بود از آن موقعيت، خانواده ما گفتند که يک روز همسر حضرت آيت الله بهجت منزل ما تشريف آوردند و يک کيسه برنج با مبلغي پول دادند به ما، و من تعجب کردم ايشان منزل ما را از کجا مي دانستند و اينها وقتي مي رفتند پشت سر ايشان نگاه کردم ديدم سر کوچه آقازاده شان ايستاده است.
حاصل جمع اين اطلاعات اين شد که مرحوم آقاي بهجت مبلغي پول و يک کيسه کوچک برنج که مي شد حمل بکنند اين را توسط آقازاده شان فرستاده بودند درب منزل ما ولي براي اينکه مرد با خانواده ما تماس پيدا نکند همسرشان را هم فرستاده بودند که وقتي مي خواهند تحويل بدهند خانمشان تحويل داده باشند. و اين براي من سؤال شده بود که چرا آقازاده شان اين هدايا را نياورده بود خانواده ما نتوانسته بودند اين را تحليل بکنند که اين سرّش چه بود، همان يک بار هم همسر ايشان تشريف آورده بودند درب منزل ما، بعدها من متوجه شدم که يکي از مکروهات اين است که وقتي مرد خانواده اي درمسافرت است ،کراهت دارد که مرد ديگري در آن منزل برود و با همسر او صحبت کند، يکي از مکروهات اين است که اگر کاري هم دارد حتي المقدور مرد با آن خانمي که شوهرش نيست صحبت نکند و ايشان براي اينکه اين کارمکروه انجام نگيرد، آقازاده و همسر شان را فرستاده بودند مخصوصاً که همسرشان منزل ما را هم بلد نبودند آقازاده شان آن امانت را حمل کرده وسر کوچه داده بود به مادر خود و خودش رفته بود سر کوچه ايستاده بود و خانم آورده بودند آن مبلغ را به همسر ما مرحمت کرده بودند.
آن وقت من متوجه شدم که ايشان وقتي مي خواهد يک کمکي براي کسي بکند تمام آداب شرعي و مستحبات و مکروهاتش را هم رعايت مي کند که مبادا يک مکروهي در اين جريان انجام بگيرد، حالا اگر مکروهي هم بود براي ايشان مکروه نبود اما راضي نبودند حتي فرزند ايشان هم مبتلا به انجام مکروهي در اين جريان شوند. اولياي خدا چقدر ظرافت در رفتارها را رعايت مي کنند و اين نکته هاي ظريف و آدابي که در شرع مقدس وارد شده و رعايتش باعث تقرّب هاي جهشي مي شود چه ارزشي به کارها مي بخشد. بله اين مکتب آقاي بهجت است يعني مکتب اهل بيت (سلام الله عليهم اجمعين) با رعايت تمام احکام واجب و مستحب و ترک محرمات و مکروهات.

در پايان اگر نکته خاصي داريد بفرماييد.
بنده چيز خاصي به نظرم نمي رسد عرض بکنم آنهايي هم که گفتم اتلاف وقتي بود براي شما يا کسان ديگري که بشنوند ولي اگر بنا باشد توصيه بکنم به همان چيزي توصيه مي کنم که آقاي بهجت به ما ياد دادند و آن توسل به اولياي خدا و در اينجا مخصوصاً براي ما قمي ها و ساکنين قم توسل به بارگاه حضرت معصومه(س) که ولي نعمت همه ما هستند و برکاتشان شامل حال همه شيعيان مي شود و در درجه اول ما مسئوليت بيشتري براي شکرگزاري اين نعمت و استفاده از اين برکات و خدا محبت ما را نسبت به اين خانواده و نسبت به شخص حضرت معصومه(س) بيشتر کند و ما را مشمول عناياتشان قرار بدهد.
منبع: روزنامه کیهان ۱۳۹۰/۰۲/۲۷



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.