آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
توطئه مشترک شریعتی، عشق و خدا!(قسمت سوم)

توطئه مشترک شریعتی، عشق و خدا!(قسمت سوم)


محراب اندیشه


سخن در نفی مدلی از زندگی بود که شریعتی در هبوط این زندگی را کشکی و بیهوده لقب می داد. شریعتی به واسطه نفی این جنس زندگی و نفی رسم و رسومات حاکم بر دنیای مادی خود را بسان خدا تنها می بیند. معتقد است کمتر کسانی هستند که چارپایه فکر نمی کنند.

شریعتی در ادامه کتاب هبوط، مختار بودن آدم های بیهوده یا کشکی را نیز مورد سوال قرار می دهد. او می نویسد: «انسان بدوی اختیار را در خود احساس می کند اما یک احساس کاذب. خیال می کند هر چه را می خواهد انتخاب می کند؛ اما هر چه را طبیعت برایش تعیین می کند، او می خواهد. در مرحله تعیین شده ای از عمر، دو نفر را مجبور می کند که هم را بپسندند و به همسری آزادانه و به اختیار خود برگزینند.»

او از سوال بنیادی ای که با آن مواجه می شود و اسباب تشدید رنجش را فراهم می آورد، سخن می گوید:«همه چیز در جهان برای بودن آدمی است و درد این است که بودن، خود برای چیست؟ چه خنده آورند آنها که بودن خویش را در جهان ابزار چیزی کرده اند که خود ابزار بودن آنهاست!»

شریعتی به مشکلات زندگی بشت پا می زند. او همان گونه که دنیا و رسم و رسومات دنیا را به سخره می گیرد، به لذت ها و مشکلات دنیا هم پشت پا می زند. او می نویسد:«زندگی کوچکتر از آن بود که مرا برنجاند و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد. هستی تهی تر از آن که بدست آوردنی مرا زبون سازد و من تهیدست تر از آن که "از دست دادنی" مرا بترساند. همچون کسی که شتابان از شهری دور می شود و دمادم شهر کوچکتر و کوچک تر و کوچک تر می گردد و دورتر و بیگانه تر و بعد سیاهی ای موهوم و مجهول و بعد سایه ای کمرنگ و بعد نقطه ای و بالاخره هیچ، شهری که دیگر برای او نیست، زندگی و همه دیوارها و خانه ها و راهها و کشاکشها و کوشش ها و ثروت ها و پیوندها و لذت ها و...ش همه در برابرم رنگ می باخت و دور می شد و محو می شد. و من به شتاب می گریختم و می گریختم تا رسیدم به اقلیم بیکرانه تنهایی، جزیره خلوت بسته "خویش"!»

شریعتی در واقع در اینجا می خواهد زندگی و اندیشه های خود را شرح دهد و از حالات و ناگفته های خود بگوید:«دیوارهای فردیت من پیاپی فرو ریختند و من رها گشته از طبیعت، رها گشته از تاریخ، رها گشته از دیگران، رها گشته از حصار خویشتن، روح سرگشته ای شدم آواره در غربت این کویری که در آن هیچ سقفی بر آن سایه نداشت، هیچ "نشانی" مرا نمی خواند.»

او از درد حیرت می گوید و این درد را چون مرگی می داند که یک عمر به طول انجامیده است. سخنان او را اما هر کسی نمی فهمد. تنها کسانی این سخنان را درمیایند که به حال و روز او دچار شده باشند و بند سوالات او گرفتار آمده باشند. شریعتی می نویسد:«و چه سخت و طولانی بود گذر بر "وادی حیرت"! مرگی که یک عمر طول کشید! غربت وطنم بود و آفتاب پدرم، کویر آتش خیز مادرم، با سرانگشتان نوازشگر باران اشک روئیدم و با گریه ابرهای اندوه بار سیرآب نوشیدم و در خاک پر برکت و حاصلخیز درد ریشه بستم و با رنج پروردم و در انتظار قد کشیدم.»

او نمی داند با مردمان اینجا چه باید کرد:«چگونه می توان به اطفالی که هنوز در زندان خفه و خونین جنین خون می خورند و شبها و روزها را می گذرانند گفت که معجزه تولد چیست؟ عظمت دنیا چیست؟»

شریعتی از امانت الهی و معنای آن می گوید. همان امانتی که آسمان ها و زمین نپذیرفتندش:«آن "امانت" که خدا بر زمین و آسمان ها و کوه ها عرضه کرد و از برداشتنش سرباز زدند و انسان برداشت، همین است. نه عشق است و نه معرفت و نه طاعت... "مسئولیت ساختن خویشتن" است.»

او مدام زندگی دیالکتیکی بی معنای اکثر آدم ها را نفی می کند:«چرا می آسایی؟ تا بتوانم کار کنم! چرا کار می کنی؟ تا بتوانم بیاسایم!»

شریعتی خود را در نقطه پایانی دنیا می بیند. او از این جهان خارج شده است و اکنون مسافر دنیای رنج است:«چه دشوار است به پایان همه راه های این جهانی رسیدن! نیاز پس از بی نیازی ها و عطش پس از سیرابی ها و جوع پس از سیری ها و اضطراب و اندوه پس از آسایش و لذت سخت است... جهان معنایش را از دست می دهد، زندگی بار سنگینی می شود بر دوش کسی که نمی تواند آن را باید کجا ببرد؟... زیستن مجموعه اعمالی می شود که هیچکدامش توجیه پذیر نیست و تحمل آن برای روحی که دیگر بازگشتش به آرامش نباتی و جهالت رام جانوری و حیات سعادتمند و سالم و کور طبیعی غیرممکن است، سخت دردآور است... و چه دردی است بلاتکلیفی میان "وجود" و "عدم"! جوهری که هویت خویش را نیافته است، جوهر رنج است. کسی که با "خود" نیز نیست! چه تنهایی سختی!»

دکتر علی شریعتیو اینجاست که او دست اندرکار توطئه می شود. توطئه ای با عشق و خدا. شریعتی می خواهد به این غربت و به این تنهایی و به همه آنچه شبانه روز می بیند و اسباب رنج است، پایان دهد. او می خواهد چون فروغ باغچه را به بیمارستان برساند. شریعتی می خواهد برای مردمان این دنیا چاره ای بیندیشد. به آنان زندگی آرمانی را بیاموزد. رهایی از بند دنیا و جهان بی معنا را تعلیم دهد.

شریعتی می خواهد باز گردد! او می نویسد:«جاده ها همه خلوت، راه ها همه برچیده و چه می گویم؟ هستی گردویی پوک! به انتهای همه راهها رسیده ام، جهان سخت فرتوت و ویرانه است. چه کنم؟ باز می گردم. رجعت. بهشتی را که ترک کردم باز می جویم. دستهایم را از آن گناه نخستین، عصیان، می شویم، همه غرفه های بهشت نخستینم را از خویشتن خویش فتح می کنم! طبیعت را، تاریخ را، جامعه را و خویشتن را. در آنجا من و عشق و خدا دست در کار توطئه ای خواهیم شد تا جهان را از نو طرح کنیم. خلقت را بار دیگر آغاز کنیم. در این ازل دیگر خدا تنها نخواهد بود. در این جهان من دیگر غریب نخواهم ماند. این فلک را از میان برمی داریم، پرده غیب را بر می داریم، ملکوت را به زمین می آوریم. بهشتی که در آن درختان همه درخت ممنوع اند، جهانی که دست های هنرمند ما معمار آن است...»



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.