آرشیو نسخه های rss پیوندها تماس با ما درباره ما
مفیدنیوز
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا                                                                           
صفحه اصلی | سیاسی | اجتماعی | فضای مجازی | اقتصادی | فرهنگ و هنر | معارف اسلامی | حماسه و مقاوت | ورزشی | بین الملل | علم و فناوری | تاریخ چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ rss
نسخه چاپی ارسال
دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله نوری همدانی
پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی
سایت اینترنتی حجه الاسلام والمسلمین جاودان
استاد قاسمیان
حجت الاسلام آقاتهرانی
پاتوق كتاب
شناخت رهبری
عصر شیعه
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
صدای شیعه
عمارنامه
شبکه خبری قم
هدیه ویژه ولنتاین آقاجون به بی بی

هدیه ویژه ولنتاین آقاجون به بی بی


در که باز می‌شود آقاجان سرش را از روی کتاب بلند می‌کند. از بالای عینک مطالعه نگاه می‌کند و لبخند پهنای صورتش را می‌گیرد. از تک جمله‌ها و تک بیت‌های نابی که همیشه توی آستین دارد جمله‌ای تشکر آمیز بر لب می‌آورد. گونه‌های مادر گل می‌اندازد. آقاجان...


بولتن نیوز- آیدین نورمحمدی: خیلی وقت‌ها حسودی‌ام می‌شود به آقاجان. به آرامشی که دارد. به رابطه‌اش با مادر. هنوز که هنوز است بعد از گذشت این همه که حتی نوه‌هایشان هم عروس و داماد شده‌اند اما دم عصر که می‌شود مادر با حوصله قندان و نبات و نعلبکی را می‌چیند توی سینی.  قوری را بر می‌دارد و چای هل دار را سرازیر می‌کند توی استکان و بخار بلند می‌شود. بعد سینی را انگار حاوی تحفه‌ای گران‌بها باشد با احترام دست می‌گیرد و انگاری بخواهد از بهترین میهمانش پذیرایی کند سلانه سلانه می‌رود سمت اتاق آقاجان. هیچ وقت ندیدم این کار را به کس دیگری بسپارد.

 

در که باز می‌شود آقاجان سرش را از روی کتاب بلند می‌کند. از بالای عینک مطالعه نگاه می‌کند و لبخند پهنای صورتش را می‌گیرد. از تک جمله‌ها و تک بیت‌های نابی که همیشه توی آستین دارد جمله‌ای تشکر آمیز بر لب می‌آورد. گونه‌های مادر گل می‌اندازد. آقاجان نبات می‌اندازد توی چای و صدای دنگ دنگ چرخیدن قاشق می‌پیچد توی سکوت اتاق و دو تایی می‌نشینند با هم به چای خوردن. و آن وقت است که به قول نوه‌ها می‌شوند مثل دو تا قناری!

 

آنها قطعاً نمی‌دانند ولنتاین چه جور جانوری است! یا مطمئنم توی عمرشان یک بار هم با پنجِ وارونه‌ی قرمز سر و کار نداشته‌اند. حتی نمی‌دانم عاشق شده‌اند یا نه. اما همدیگر را دوست دارند. خیلی دوست دارند. وقتی مادر خانه‌ی عالیه خانم روضه می‌رود، آقاجان مثل گنجشکی که جوجه‌اش را با گلوگه زده باشند، بال بال می‌زند. میان اتاق‌ها قدم می‌زند و کلافه است تا مادر برگردد. یا آن چند روزی که آقاجان رفته بود کربلا؛ مادر بی‌حواس شده بود، همه‌اش چشمش به در بود...

 

اینها را که برایم می‌گوید، چشمهایش را می‌بندد، دوباره باز می‌کند، می‌بندد، باز می‌کند؛ سر را انداخته پایین. نگاه می‌گرداند روی میز و دست آخر خودش را با تکه سیب زمینی سرخ کرده جلویش مشغول می‌کند. قطره اشکی اما از گوشه چشمش شروع کرده و آرام قِل می‌خورد از کنار بینی و حالا رسیده به گوشه‌ی لب. طاقت نمی‌آورد ساکت باشد. دوباره تکرار می‌کند: خسته شدم! انگار همه‌اش بازی است. انگار که نه. واقعا بازی است. عین تئاتری که صحنه‌اش را خودم چیده باشم و خودم هم بازی‌اش کنم. در حین بازی دلم خوش است، اما آرام نیست... دیگر دلم خوش نمی‌شود به این تئاتر با طراحی صحنه پنج‌های وارونه‌ی قرمز. به اینکه گرفتار کسی باشم که توی این بازی هر سال به چند نفر قلب هدیه می‌کند. به کسانی که هر سال یک نفر جدید دارند روبرویشان برای تقدیم عشق. متنفرم از این عشق‌های عاریه‌ای. دلم آرامش می‌خواهد، دوست دارم هر روز هدیه عشق بگیرم. حتی اگر یک استکان چای باشد. مثل آقاجان!

 



نام(اختیاری):
ایمیل(اختیاری):
عدد مقابل را در کادر وارد کنید:
متن:

کانال تلگرام مفیدنیوز
کلیه حقوق محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع ميباشد.