گفتوگوی اخیر با سیدحسن نصرالله حاوی تجربهها، پیامها و نشانههایی است که باید مورد مداقه قرار گیرد، همان طور که با تأسی از پیام دست نوشتهی موجز و پرمعنای حضرت امام خامنهای(مدظلهالعالی) بر کتاب یکی از مقاومت پژوهان برجستهی کشور؛ «حمید داوودآبادی» دربارهی سیدحسن نصرالله مبنی بر اینکه «هر چیزی که مایهی شناخت و تکریم بیشتر آن سید عزیز شود خوب و برای من مطلوب است.» باید به ساحات وجودی این «حکیم رزمنده» توجه داد؛ وانگهی تحلیل، تبیین و جریانشناسی بیانات رجال مؤثر بر جغرافیای اندیشگی، ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک منطقه و بلکه جهان از کار ویژههای متعارف کارگزاران و مهندسان پیام و رسانه میباشد.
تلویزیون و سیاستهای رسانهای
رسانهی ملی پس از سالها به طراحی مصاحبهای اختصاصی با «سیدحسن نصرالله» مبادرت ورزید، البته اظهارنظرهای بعدی جناب آقای «مرتضی حیدری» و نحوهی انعکاس مصاحبهی نصرالله، تلقی هدفگذاری راهبردی در این برنامه را بعید مینماید، چرا که در وضعیت انقلابی و در شرایط بیداری اسلامی و غوغای منطقه و با همهی مضایقی که وجود دارد، نصرالله را بیابی اما حاصل آن را برای انعکاس در شبکهای غریب به نمایش بگذاری! از این رهگذر میتوان پی برد که مصاحبه با این عجوبهی مقاومت بینالملل، فاقد مهندسی و عملیات رسانهای بوده و بیشتر از ابتکارات شخصی تبعیت کرده است، شاید هم تلاشهای چند ماههی رسانهی ملی برای دیدار با نصرالله، هنگام انعکاس اما تحت الشعاع فوتبال «یورو 20012» قرار گرفت. فوتبالی که شبکهها را تسخیر کرده و نوع وطنی آن نیز نه در قراردادها تابع سقف است و نه برای تفسیر و گزارشهای ویژه روی آنتن!
به هر روی، گفتوگوی اخیر با سیدحسن نصرالله حاوی تجربهها، پیامها و نشانههایی است که باید مورد مداقه قرار گیرد، همان طور که با تأسی از پیام دست نوشتهی موجز و پرمعنای حضرت امام خامنهای(مدظلهالعالی) بر کتاب یکی از مقاومت پژوهان برجستهی کشور؛ «حمید داوودآبادی» دربارهی سیدحسن نصرالله مبنی بر اینکه «هر چیزی که مایهی شناخت و تکریم بیشتر آن سید عزیز شود خوب و برای من مطلوب است.» باید به ساحات وجودی این «حکیم رزمنده» توجه داد؛ وانگهی تحلیل، تبیین و جریانشناسی بیانات رجال مؤثر بر جغرافیای اندیشگی، ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک منطقه و بلکه جهان از کار ویژههای متعارف کارگزاران و مهندسان پیام و رسانه میباشد.
بدلیل چنین عظمتی و بنا به چنین ضرورتهایی و همچنین برای پاسداشت میلاد آموزگار بزرگ پاسداران، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) باید به جریانشناسی سخنان اخیر سیدحسن نصرالله پرداخت و یا فراتر از آن باید پیبرد که عبور حجتالاسلام نصرالله از عقدهها و تحفظ های لسانی در مقاومت و فرهنگ، از کدام ساختارهای زبانی متابعت میکند؟
نصرالله و قابلیتهای اعتباری و صدقی
بگذارید مسئله را طوری دیگر طرح کنیم، اینکه چگونه و با توجه به کدامین مبانی، ساختارها و نشانههای پرظرفیت زبانی، گفتارهای سیدحسن نصرالله هم در لایههای اجتماعی رژیم جعلی اسراییل، هم در بین نیروهای مقاومت لبنان و فلسطین و نیز در فرهنگ عمومی مردمان ایران و خاورمیانهی اسلامی و بلکه دیگر نقاط عالم گفتارهایی است که از «قابلیت اعتبار» برخوردار بوده و مراتبی از «صدق زبانی» را متبلور میسازد؟
گو اینکه شنیده شده است که شهروندان رژیم جعلی اسراییل حتی در روند جنگهای 33 روزه، گفتارها و پیامهای صادرهی نصرالله را به معیار صدق و کذب اخبار و اطلاعات منتشرهی رسمی رژیم صهیونیستی مبدل کرده بودند، از سویی دیگر در لبنان برخودار از قریب به 20 فرقه و طایفه، صدها گروه و نیز به رغم پروژههای تصنعی نصرالله هراسی و شیعهترسی، نصرالله را جزوی از حقیقت باطنی و وجدانی لبنان ارزیابی میکنند، به نحوی که سنیان، مسیحیان و شیعیان او را «وضعیت مثالی» امام موسی صدر میدانند، بهنظر میرسد برای پاسخ به این پرسشها و دریافت حقیقت از قابلیت صدقی و واژگان نهایی زبان نصرالله، از علوم سیاسی یا از روانشناسی سیاسی و نیز روششناسی تحلیل نخبگان و دیگر نحلههای تفسیری مدرن کاری ساخته نباشد.
سخنگویی در نصرالله آنگونه که اندیشکدههای راهبردی غرب میپندارند، نقطهی عزیمتی روانشناسانه ندارد، چنان که پندارشان نیز این است که او نفوذ خویش را مرهون سَبک و مهارت سخنگویی برای تسخیر روح و ذهن مستمع و مخاطب میباشد. پر واضح است که نصرالله واضع سبکی خاص در خلق مقاومت و انتشار نرمافزارهای حماسه ره آموز نوینی برای مقاومت پژوهان نیز است.
زیرا در حالی که نصرالله سیاستمدارانه حرف میزد ولی سیاستمدار نیست، چون کسی که موجهات سخن و منطق زبانیاش دائر مدار سیاست باشد، دیر یا زود اشتباه میکند و در غوغای سیاست گم میشود، وانگهی در حالی که دشمن از علوم و فنون نظامی حزب الله و همچنین از قدرت سلاح مقاومت میهراسد اما این تسلیحات و قدرت در منظر و مرآی مردمان نیست و جزوی از وسائل کسب و کار تحصیل قدرت در مناسبات سیاسی و حزبی لبنان بهشمار نمیرود.
نصرالله و داّل مرکزی زبان
به دیگر سخن، سخنگویی در نصرالله آنگونه که اندیشکدههای راهبردی غرب میپندارند، نقطهی عزیمتی روانشناسانه ندارد، چنان که پندارشان نیز این است که او نفوذ خویش را مرهون سَبک و مهارت سخنگویی برای تسخیر روح و ذهن مستمع و مخاطب میباشد. پر واضح است که نصرالله واضع سبکی خاص در خلق مقاومت و انتشار نرمافزارهای حماسه ره آموز نوینی برای مقاومت پژوهان نیز است.
اما، طرحبندی نفوذ او در لایههای زیرین مردمان و اهالی مقاومت و ملتهای آزادیخواه و امت اسلامی – عربی به مهارتهای روانشناختی و تسلط وی بر جغرافیای سخن و اندیشه و حتی برخورداریاش به مراتبی از «روح کاریزماتیک»، فرو کاستن نصرالله به ادعای مستظهر بودن وی به علم سیاست و علم قدرت است، گو اینکه وقتی خبرنگاری از خود روی دربارهی وجود قدرت کاریزماتیکاش پرسش میکند، پاسخ میشنود، «علم و مهارت کافی نیست؛ بلکه نفوذ در دیگران تابعی از موهبت و عنایتی الهی است»، وی بر آن نیست تا مجذوب کند و یا با فنون بلاغت، مخاطب را مسحور سخنان نماید بلکه واژگان را در ترازوی حق و عدل به طوایف و فرق در لبنان و جغرافیای عربی- اسلامی عرضه میکند و از این راه الی الله است که محبوب میشود، علاوه بر این، او فقط از آن روی محبوب نیست که نوستالوژی اعراب است و مقاومت را در پیروزی تاریخی بر صهیونیستم فرماندهی کرده و خود به نماد پیروزی اعراب بر رژیم جعلی اسراییل بدل گردیده است.
در ماجرای فتنهی تهران نیز سکوت برخی خواص و بعضی سیاستمداران، حجتالاسلام نصرالله را به نوستالوژی ولایتپذیری خواص نزد جوانان و تودهی مردم تبدیل کرد؛ آنجا که فریاد کردند «سیدحسن نصرالله، نوهی روحالله» و فقیه فیلسوف، مصباح(حفظهالله) هم در میانهی سقوط و افول برخی کارگزاران و ساکتین فتنه و اهالی انحراف گفت: «سید الگوی ولایتمداری است.»
اینها که گفتیم همه در نصرالله یافت میشود اما همهی نصرالله نبود و رهآموز شناخت جامع او نیست، به عبارتی دیگر اینها که گفته شد «دلالت» کنندهی نصرالله بود اما «دّال مرکزی» در ساختار زبانی او غیر از اینهاست! چرا که «سخن گفتن» از «سخن گفتن نصرالله»، فروکاستن او در فصاحت و بلاغت است. بلیغ بودن و فصیح بودن گفتارهای او، فرم، شکل و در نهایت محتوای سخنان او را میشناسند اما هنرنمایی نصرالله معلول جان و سرشت اوست، سرشتی که باید بدان پی برد و بین این کُنه وجودی و زبان او به کشف حقیقت که همانا فرماندهی و مقاومت اشراقی است، رهنمون گردید.
در ماجرای فتنهی تهران نیز سکوت برخی خواص و بعضی سیاستمداران، حجتالاسلام نصرالله را به نوستالوژی ولایتپذیری خواص نزد جوانان و تودهی مردم تبدیل کرد؛ آنجا که فریاد کردند «سیدحسن نصرالله، نوهی روحالله» و فقیه فیلسوف، مصباح(حفظهالله) هم در میانهی سقوط و افول برخی کارگزاران و ساکتین فتنه و اهالی انحراف گفت: «سید الگوی ولایتمداری است.»
نصرالله، پیوند حماسه و عرفان و مقاومت اشراقی
پس نصرالله را باید آنگونه که هست شناخت! از این رو و با این مفروض، نصرالله نه سیاستمدار است و نه جنگجو. گفتارهای او هم اگرچه دارای ریتم، سبک و آکنده از مهارت ادبی و آیین سخنگویی است اما حاوی بازیهای زبانی و لفاظیهای تبلیغاتی و فنون جنگهای روانی نیست و از فلسفهای هستی شناسانه در زبان متابعت میکند. زبان او اگر در بین امتهای اسلامی و عرب نافذ است و نیز پیام او اگر ملاک صدق و کذب یهودیان سرزمینهای اشغالی برای سنجش گفتارهای سیاستمداران رژیم جعلی است نه از برای خلق واژگان بدیعاش در سخنگویی که به وجود مجموعهای از ساختارهای هستی شناسانه در فلسفهی زبانی او و متعاقباً آیین رزمندگی و جهادیاش بازگشت دارد، ساختارهای زبانیای که به تفقه نصرالله در دین و عرفان پیوندی وثیق دارد.
نگارنده بر آن است که اثبات کند تفقه در دین و تسلط بر مدارج اجتهادی فقه شیعی در نصرالله ضمن اینکه از حزب الله، تشکلی روزآمد، فنی و کارآمد پدید آورد، موجب پیوند دو رکن عظیم تراث اسلامی- شیعی یعنی «عرفان» و «حماسه» در وی و ارکان حزب الله گردید، همان سرمایهای که راهبر امام موسی صدر و چمران در لبنان شد. عرفان، رهآموز حکمت است. عارف، علوم الهی را اشراق میکند. انسان وقتی حکیم شد، شجاع میشود و به تولید حماسه میپردازد. به همین دلیل حِکمی است که میگوییم نصرالله فرماندهی اشراقی است، از همینجا نیز تفاوتهای بن لادن، ملاعمر، ایمن الظواهری با موسی صدر، چمران، راغب حرب، عباس موسوی و سیدحسن نصرالله معلوم میشود.
با منطق «بنلادن» میتوان زن، کودک و مرد شیعه را همانند مرغانی ذبح کرد و سرهایشان را گوش تاگوش برید اما با فلسفهی زبانی و موجهات اشراقی، منطق مأخوذ از حماسه و عرفان شیعی نصرالله میتوان زندانیان مسیحی در بند آدمکشهای اسراییلی را هم رهانیده و به آغوش خانواده بازگرداند، چه اینکه رزمندگی، اگر با فرهیختگی متحد گردد، اعتدال می آفریند و در سه گانهی زور، شهوات و توهمات، ره آموز اندیشه و رفتارهای عادلانه و معتدلانه خواهد شد.
از این رو مهارتها، دانش و سخنگویی نصرالله تابعی از هستیشناسی اوست، در این صورت ماتقدم نصراالله حکمت و فقاهت است و رزمندگی ساحت متأخر او به شمار میآید. با این مفروض است که نصرالله هرگاه سخن میگوید، به سالار شهیدان اباعبدلله الحسین(علیهالسلام) توجه میدهد، نمادگرایی مؤمنانه و اشراقی او از عاشورا گفتارهای وی را حماسی و شورانگیز کرده است. امام حسین(علیهالسلام) در دعای عرفه نزد حق تعالی اظهار ذلت میکند اما ذلت بیعت با یزید را بر نمیتابد.
آیین چریکی و سلوک فقهی-ایمانی
نصرالله اگر چه بیش از 20سال فرماندهی میکند و قریب به همین مدت هم زندگی مخفی دارد، اما اخلاق او متغیری از اصالت تشکیلات نیست، چراکه تشکیلات، نظم آهنین و بنیان مرصوص حزب الله، تحت الشعاع عرفان شیعی و روح لطیف اوست. همان چیزی که دفاع مقدس ایرانیان را سیراب مینمود. ساختار زبانی نصرالله هم تابعی از زیست چریکی رایج و یا تحتالشعاع رفتار و ضوابط سازمانی و گروههای زیرزمینی نیست. او حسب شرایط میجنگد و اما کمتر حرفهای جنگی و چریکی دارد. تعاون، عمران و خدمترسانی جزو مفصلهای گفتمانی زبان نصرالله است. او «چه گورا»، «کاسترو» و «قهرمان بولیوار» نیست.
اینان بزرگاند و برای آزادی و رهایی جنگیدند، سخنرانی کردند و به خلق دانش واژههای نبردهای رهایی بخش شهرتی جهانی دارند اما منطق نصرالله رهایی از همه چیز و همه کس و تمامی طوایف است. چراکه زبان او، هستی اوست و به الهیات اسلامی- شیعی بازگشت دارد، او تداوم و تکامل امام موسی و چمران اما از نوع خمینی(رحمتاللهعلیه) و خامنهای(مدظلهالعالی) است. این بیان را از نقیض وضع کنونی نصرالله هم میشود دریافت، میتوان پرسید اگر مقاومت نبود، نصرالله به چه مواردی اشتغال مییافت؟
پر واضح است نصرالله برای سیراب شدن از دریای فقه و حکمت از همان روز که از بلبعک و از محلهی کرنتینا به نجف و نزد آیتالله «سیدمحمدباقر صدر» رفت، بعدها به قم عزیمت کرد کماکان به تفقه در دین میپرداخت؛ همان طور که اکنون نیز به رغم فرماندهی 20 سالهی مقاومت چنین میکند. یعنی همان راهی که امام خمینی که رضوان خدا بر او باد چنین پیمود، مهاجرت، مجاهدت و مبارزه. نقل است که وقتی امام خمینی در تراز مرجعیت ظاهر شد، برخی اعاظم از طریق نمایندگان خود پیامهایی خصوصی به ایشان ارسال کردند که اکنون در مقام مرجعیت کمتر سخنرانی کنید!
نصرالله اگر نزد مردمان مقاومت و شهروندان دشمن به «صادقالوعد» بودن شهرت یافته از آن روست که در دستگاه معرفتی ولایت فقیه سخن میگوید، سلوک دارد و برنامهریزی میکند. دستگاه شناختی و معرفتی که با آن ضمن اینکه منافع ملی لبنان را پاس میدارد، پرچم و زبان و آیین سرزمینی را محترم میشمرد در عین حال با بانگی رسا میگوید دوای درد مزمن ذلت امت غربی- اسلامی حاکمیت ولی فقیه حکیم، پارسا و شجاع است.
ایشان اما گفت که به طور قطع سخنرانیهای من کمتر از سخنرانیهای رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و امیرمؤمنان است»، آری! نصرالله جوانی 21 ساله بود که امام او را «حجتالاسلام» خطاب کرد و اجازهنامهی تصرف وی را در امور حسبیه و شرعیه صادر نمود، کاری که امام خمینی برای کمتر کسی در سن و سال این دردانهی هستههای جهانی مقاومت انشا کرد و عجیبتر اینکه در پایان صدور اجازهنامهی نصرالله با عبارت «وان لاینسانی من صالح دعوانه» از وی برای خویش طلب دعای خیر نمود، حجتالاسلام نصرالله اگر چه به باز پسگیری مزارع «شبعا» فکر میکند و اگر نیز در «مارون الرأس» و «بنت جبیل» ماشین نظامی رژیم متجاوز و بلکه دولتهای متحدغربی را به گل مینشاند، پیشتر و بیشتر تحت تأثیر مکتب نجف و مکتب قم است، مکتبی که وجود و حضور دشمن را امری اصیل نمیپندارد و معتقد به اصالت ایمان و حسن ظن به خداست.
نصرالله اگر نزد مردمان مقاومت و شهروندان دشمن به «صادقالوعد» بودن شهرت یافته از آن روست که در دستگاه معرفتی ولایت فقیه سخن میگوید، سلوک دارد و برنامهریزی میکند. دستگاه شناختی و معرفتی که با آن ضمن اینکه منافع ملی لبنان را پاس میدارد، پرچم و زبان و آیین سرزمینی را محترم میشمرد در عین حال با بانگی رسا میگوید دوای درد مزمن ذلت امت غربی- اسلامی حاکمیت ولی فقیه حکیم، پارسا و شجاع است. شاید بتوان گفت نصرالله هر بار که سخن میگوید، بخشی از سعهی وجودی، امکانها و تواناییهای نظام ولایت امری فقیه پارسا و شجاع را برای خواستاران امنیت و عدل و صلح متجلی میسازد، اگر اندیشه و عمل نصرالله فرا نژادی، فرا طایفهای و فرا فرقهای جلوه کرده، درست به همین دلیل است که عناصر زبانی وی در سپهر اندیشگی ولایت فقیه تکون یافته است و مگر آیا میتوان ولایت فقیه را خارج از ولایت الله تصور کرد.
نصرالله و رهایی از بتهای ذهنی
کسی که به سبب و حکمت ولایت، خویش را از نفوذ و سیطرهی قدرتهای مادی و ولایت طاغوت و دیگر بتهای ذهنی میرهاند، خود نیز نافذ میشود و تا اعماق جان وجدانهای آزاد نفوذ میکند، در این ساحت او بینیاز از سلاح میشود، چون کسی که خود را ذیل اندیشهی «ولایت»، به «حکمت» و «عرفان» تجهیز کرد، از «اوهام» نیز آزاد میشود. اوهام شکستناپذیری طاغوت، «وهم» شکستناپذیری بت بزرگ اسراییل.
با همین حکمت اشراقی و توجه به «اسم اکبر» است که اسامی جعلی و قدرتهای جعلی و غیراصیلی مثل اسراییل در نظر نصرالله «وهم» جلوه میکند وهمی که شیطان در وجود اعراب غرس کرده است، از این رو او با همین هستیشناسی و معرفتشناسی بیان امام خمینی (ره) را اشراق کرده که «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» و تمامی مسلمانان با سطلی پر از آب قادرند اسراییل را از محیط زیست بشر پاک کنند، او اگر «مقاومت» را فرماندهی اشراقی نبود هرگز از وهم اسم شیطانی اسراییل گذار نمیکرد و نمیگفت خانه و بنیاناش از خانهی عنکبوت سستتر است.
کافی است به جملهای تاریخی و ولایی که این فرماندهی اشراقی مقاومت در اجتماع مردم لبنان در «ضاحیه» گفت، توجهی دقیق کنیم آنگاه خواهیم دانست که حجتالاسلام نصرالله و این حجت الهی از کدام فلسفهی زبانی متابعت دارد: «سوگند میخورم که موجودیت اسراییل سستتر از خانهی عنکبوت است، اسراییل فقط در «ذهن ما» قدرتمند است، هر وقت که ما این «اوهام» را از خود دور کنیم در خواهیم یافت که از خانهی عنکبوت سستتر است.»
البته گذشته از سخن نصرالله برخی تصور میکنند به هیچ نیاوردن آمریکا، روس، انگلیس و اسراییل، سخنانی است که خرج ندارد و میتوان در قامت یک رهبر سیاسی و سرکردهی یک حزب از آن سخن گفت که باید خاطر نشان کرد اتفاقاً آمریکا از حیث مادی قدرت برتر جهان و اسراییل مخوفترین ارتش منطقه است، اما امام با اینکه میدانست او جلادترین است، نیک میدانست که فرماندهی شکست آمریکا در طبس، خمینی نبوده است؛ بلکه، اسم اعظم بوده است. اسمی که حتی قدرت بسیج جماد و نبات را هم دارد. از این رو گفت آقای «کارتر» عبرت بگیرد ما هلیکوپتر و هواپیماهای کارتر را ساقط نکردیم، شنها ساقط کردند!
شنها مأموریت الهی داشتند و ... اینک نصرالله نیز با همین هستیشناسی سخن میگوید. او بر آن است که اسراییل مجهزترین ارتش منطقه است اما معتقد است این قدرت در مقابل سیطرهی الهی و ایمان مذهبی مقاومت جزو اوهام است، به گمانم نصرالله با تمام وجود «لاالهالا الله» را قبول دارد و تفصیلاً اشراق کرده است، او امکانها و تواناییهای معقول حدیث «سلسله الذهب» حضرت علیابن موسیالرضا(علیهالسلام) را از معقول به محسوس آورده و با کمک مجاهدان، مارون الرأس و بنت جبیل را شایسته تنزل و فرود ملائکهی «بدر» کرده است.
کسی که لاالهالا الله را حصن و دژ بداند از منظر فلسفههای رایج زبانی که زبان و فعل را وامدار زمینههای از قبل تحمیل شدهی سه گانهی متکلم، مخاطب و حوزهی موضوعی در سیاست و قدرت میشناسد، میرهاند. نصرالله با ارجاع اعراب به اصل وجود و اشراق ولایت، خروج از اسم وهمی طاغوت، گسترهی عمل او را از «قابلیت اعتبار» خارج میکند، از این رو زمینگیر شدن تانکهای میرکاوا و واحدهای هوابرد رژیم صهیونیستی قبل از مواجهه با موشکهای ضد زره و نیروهای آموزش دیده و نفوذگر حزب الله، در ذهنیت فرماندهی اشراقی و نیروهای استشهادی حزب الله از همینه وحشت انگیز به موجوداتی بیخاصیت و بیاثر تبدل یافتند.
در اینجاست که میتوان گفت نصرالله نه تنها خود و حزب الله و اعراب را از «ابژگی» اسراییل خارج کرد بلکه این وضعیت را به ضد آن رژیم جعلی تغییر وضعیت داده است. بدیگر سخن با مقاومت اشراقی حزب الله نه تنها این رژیم از حیث زبانی از وضعیت هژمونیک «بینا ذهنی» تصرف «نیل تا فرات» در فرهنگ عمومی امتهای عربی- اسلامی به زیر کشیده شده بلکه ابژهی فاعل شناسا و «سوژهی» نظریهپردازی تعلق فلسطین بیاسلام از «بحر تا نهر» شده است.
نصرالله و یقینات حسینی
نصرالله این تغییر وضعیت تحول و خروج از تحلیلهای ایدئولوژیک صهیونیستی را مرهون فهم اشراقی از ولایت در مبارزه است که نماد آن در سلوک او، عاشوراست، امام حسین(علیهالسلام) و عاشورا در ساختار تفکر و زبان نصرالله رمز حیاتاند، او وقتی لبیک یا حسین(علیهالسلام) را برای مردم ضاحیه و بلکه تمامیت اعراب تفسیر میکند، انسان در مییابد که راز پیروی و مانایی حزب الله کجاست؛ آری! معلوم است که بهقول تحلیلگران استراتژیک، نصرالله استادانه حرف میزند و استاد جنگ روانی است! اما مگر دیگر رجال نظامی و اطلاعاتی چنین مهارتی نداشتهاند؟ خیر! حتماً اشتهاند.
بلکه نصرالله یقین پیدا کرد، یقینیات است که در نصرالله موجب شد شاهد پیروزی را در آغوش کشد: «او در سایهی وهم دهشت ناک شارون و نتانیاهو و موفاز و بتهای ذهنیای چون میرکاوا و آپاچی زیست نمیکند زیرا وقتی که گوید لبیک یا حسین یعنی به تنهایی در معرکه زیستن، فرزند قربانی کردن؛ لبیک یا حسین(علیهالسلام) یعنی لباس رزم را برقامت فرزند پوشاندن، لبیک یا حسین یعنی فرزند در مقابل چشمانت پرپر شوند، لبیک یا حسین یعنی زینب.....» آری!
گذار چمران و نصرالله از عقل فنی به عقل اشراقی
عقل حِکمتی و اشراقی در نصرالله به کمال رسیده است همانطور که چمران وقتی خود را از سیطرهی «عقل فنی» پژوهشگاههای آمریکا رهانید و به جبل عامل رسید؛ ود میگوید که آزادی را با خودش همداستان دید، در 12 جولای 1961م. در آمریکا میگفت: «خدایا! از علم و دانش و کار و کوشش دنیا و مافیها از همه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شدم، میخواهم از همه فرار کنم، اوه، دلم گرفت، زیر بار فشار خرد شدهام» و در 10 می 1968م. میگفت:
«خدایا! قلبم در حال ترکیدن است، نجاتم ده، تسکینم بخش، از همه ناراحتم، دل مردهام با آن که همه مرا خوشبخت تصور میکنند، خدایا نمیدانم هدف من از زندگی چیست؟ عالم و مافیها مرا راضی نمیکند، مردم را میبینم که به هر سو میدوند، کار میکنند ولی ای خدای بزرگ از چیزهایی که دیگران به دنبال آن میروند بیزارم، ای خدای بزرگ چه ساعتهای دراز که بر سر تپههای اطراف «برکلی» برخاک خفتهام و چه نیمههای شب که مانند ولگردان تا سپیدهی صبح بر روی تپهها و جادههای متروک قدم زدهام، چه چیز است که «من» را تشکیل داده است...»
اما این دانشمند بزرگ وقتی پای سر به زمین ابوذر میگذارد آرام میگیرد، جایی که نصرالله نیز خود را از اوهام و بتهای ذهنی آزاد میکند، مصطفی وقتی به لبنان میرسد همان جایی که صدها بار برای کشتن و ترور او نقشه کشیدند، میگوید: «رستم و دانستم که سرنوشت من و حیات و ممات من و عزت و ذلت من به دست تو است، لذا از ناراحتیهای فراوان آزاد شدم، این چه اکسیری است که از قلب من تراوش میکند، خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی، خدایا ترا میپرستم ولی هنوز از بتپرستی دست برنداشتهام هر لحظه بتی میسازم و تصورات خویش را میپرستم... تو را شکر که توطئهگران را محکوم به شکست کردی.
مسیحیانی که میخواستند در شمال حکومتی مارونی، شبیه اسراییل بهوجود آوردند و چپیهایی که آرزو داشتند حکومتی کمونیستی در جنوب ایجاد کنند، شعارهای تند و انقلابی آنها را پوچ و بیمقدار نمودی..... خدایا ترا شکر که مقاومت فلسطین را از شرّ این تجارت پیشگان نجات دادی... خدایا راههای مرا سد کردهاند، به کلی محاصره شدهام، هیچ راه فراری نیست فقط میتوانم یک راه باز کنم و آن راهی به آسمان است که شهادت نام دارد، آری من اکنون از هیچکس و از هیچ چیز نمیترسم زیرا میدانم که خدا شاهد است.»
آری! مصطفی نیز پیشتر و در همان مناطق، حسین(علیهالسلام) را یافت و به او لبیک گفت. او در اوج آزادی و تنهایی در لبنان میگفت: «خدایا! ترا شکر میکنم که حسین(علیهالسلام) را آفریدی! ای خدای حسین، تو را شکر میکنم که راه پر افتخار شهادت را در جلوی پای روندگان حق و حقیقت گذاشتی، ای حسین(علیهالسلام)! دردمندم، دلشکستهام و احساس میکنم جز تو و راه تو دارویی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم نیست... ای حسین(علیهالسلام)! من برای زنده ماندن تلاش نمیکنم، از مرگ نمیهراسم، بلکه به شهادت دلبستهام، قبول شهادت مرا آزاد کرده است. هنگام شهادت به حسین(علیهالسلام) مینگرم، هنگام غم و درد به علی(علیهالسلام) مینگرم، میدانم که حسین وار بهدنبال علی(علیهالسلام) میروم و خدای علی(علیهالسلام) و حسین(علیهالسلام) راه ما را روشن خواهد کرد.»
حسین(ع) و عاشورا داّل مرکزی نصرالله
پر واضح است که حسین(علیهالسلام) و عاشورا دال مرکزی اندیشه، زبان و فعل چمران و نصرالله است، لبیک یا حسین همان راه اول و آخر نصرالله و مجموعهی دانش راهبردی او و ضامن امروز و فردای وی است؛ در غیر اینصورت نصرالله مهارتی رایج دارد، زیرا ماهران فراوانی وجود دارند که مهارتهای خود را مرهون آموزشهای پیوسته و مستمر مراکز استراتژیکاند، اما هرگز از بتهای ذهنی خود نیمهاش رها نشدند.
آری! نصرالله از سرور آزادگان متابعت دارد که حج را از نیمهاش رها کرد و بنا به قول حکیم الهی جوادی آملی؛ ابا عبدالله(علیهالسلام) از آن روی حج نکرد که به مردم بفهماند اول بایستی حج را زنده و آزاد کرد و متعاقب آن حاجیان را به «حج آزاد» دعوت کرد در حالی که کعبه قبل از اقدام حسین(علیهالسلام) «اسیر» بود، همان طور که اکنون نیز بهدلیل اسارت بیعت عتیق (بیت آزاد)، طواف دور او درس حریت نمیدهد چراکه طواف دور خانهی آزاد باید درس آزادی دهد چون آزادی از آن کعبه است، کعبهای که مِلک و مُلک احدی نبوده است.
اینجا بود که سرور آزادگان برای حج آزاد و آزادسازی انسانها از بتهای ذهنی، بیانی را در حافظهی احرار پریروز و فردای تاریخ گذارد که رهآموز اسمای حسنای چمران و نصرالله شد: «مردم! من صبح فردا عازم سرزمین عراق هستم، من مشتاق مرگ هستم، به شما بگویم که مرگ زیور گردن انسان و مردان حق است.
من طوری که یعقوب مشتاق یوسف بود مشتاق دیدار اجدادم هستم» با این منظور زبانی و معارف هستیشناسانه از آزادی است که مصطفی از زندگی و خانمان گذشت میکند و نصرالله نیز سید هادی را به قربانگاه میفرستد و خطاب به دشمن میگوید اگر تمام عالم جمع شوند ما را باکی نیست و تا آخر میایستیم و ایستادگی خود و نیروهای مقاومت را با این واژگان نهایی به تصویر میکشد «که شما با فرزندان محمد(صلیاللهعلیهوآله) علی(علیهالسلام)، حسن(علیهالسلام) و حسین(علیهالسلام) میجنگید.
شما با اهل بیت رسول الله و اصحاب رسول الله میجنگید» و این چنین آزاد میشود و بهجای مناسک مَدرسی فقه و شریعت خوانی و تفاخر به زهد محافظهکارانه، رهآموز اتحاد عرفان و حماسه شده و در قامت فرماندهی اشراقی مقاومت ظهور مییابد. زیرا بنا به قول حکیم الهی جوادی آملی «آنها که بوی زهد خشک یا عبادت خشک از آنها استشمام میشود، نه کربلاییاند و نه انقلابی! خواه ناخواه چون امام زمان(عجلاللهتعالی) غایب است در سایهی غیبت!! به او ارادت میوزند و اما اگر حضرت ظهور کنند اولین کسانی هستند که از حضرت بر میگردند اما آن که زهدش را با حماسه و عبادتش را با حماسه آمیخته، او یاری با وفای ولی عصر(عجلاللهتعالی) است.»
سرشت زبانی نصرالله و ممنوعیت خودشیفتگی و خود محوری؛ درسی برای ما
با این تبارشناسی در گفتارهای مصاحبهی اخیر حجت المقاومه، هم معلوم میکند که سخنان نصرالله تحتالشعاع بازیهای زبانی اهل سیاست نیست، بلکه بیانگر آن است که فرماندهی مقاومت بیش از هر چیزی مرهون قوت فکر اجتهادی شیعه و سلوک اشراقی است. این بار نیز او بیش از به رُخ کشاندن سلاح مقاومت، رفتاری حِکمی از خود متجلّی ساخت چراکه واژگان نهایی نصرالله و سرشت زبانی او حول «قدرت الهی»، «اسلامی» و «نصرت خدا» متمرکز بود، در بیان نصرالله از «خودشیفتگی» و «خود محوری» سراغی نبود.
چیزی که باید رهآموز بسیاری از کارگزاران ایران اسلامی هم باشد با اینکه همگان فنون نظامی نصرالله را در پیروزی جنگهای 33 روزه منحصربهفرد میدانند اما او آن را نصرت بزرگ الهی میشناسد چون وی بر آن است که ارتش اسراییل از قویترین ارتشهای منطقه میباشد و به دلیل اینکه این رژیم در جنگ اخیر غالباً از نیروی هوایی استفاده کرد، از حیث تعداد، ابزار و تواناییها، موازنهای بین حزب الله و اسراییل نبود و تأکید میکند براساس معادلات عادی قادر به فهم آن 33 روز نیست زیرا اوست که میداند در عالم واقع، حزب الله چه دارد و اسراییل چه امکاناتی؟! از این رو فلسفه و سرشت گفتمانی نصرالله، اجازهی خود بسندگی و یا خود شیفتگی در تفسیر مقاومت و آن نبرد تاریخی را مجاز نمیسازد و تأکید دارد که این پیروزی الهی اما به این دلیل به حزب الله اعطا گردید که خدا حزب الله را آزمایش کرده بود، آزمایشهایی که بهقول سید از دالان آمادگیهای معنوی 20 تا 30 سال گذشت.
با اینکه سیدحسن در اوج محبوبیت فرهنگ عمومی عربی- اسلامی قرار دارد و این از اغلب نظرسنجیهای سنجش مقبولیت رجال جهان اسلام معلوم است اما او بر آن است که اگر فردی پیدا شود و مسئولیت حزب الله را به دست گیرد، دوست دارد همانند طلبهها کار کند، تحصیل نماید و تدریس کند و برای تبلیغ از مسجد به مسجد و از مدرسه به مدرسه عزیمت کند.
وقتی هم مجری با نام بردن چند کلید واژه و به خصوص نام نصرالله خواستار بیان احساس و نظر او میشود؛ میگوید: «نصرالله یعنی، بندهی فقیری که از خداوند حسن عاقبت میخواهد» و این همان استظهار فقیهانه و حکیمانهی حکمای شیعی بر «استلزام ذاتی» انسان به «امکان فقری» و در این صورت است که فرمانده و حکیم اشراقی حزب الله اگر چه قدرت موشکی سازمانش بنا به بررسیهای استراتژیک دشمنان از 90درصد کشورها بیشتر است اما به دلیل اظهار فقر نزد حضرت حق جلّت عظمه، در دام سهگانهی شهوت، غضب و اوهام نمیغلتد.
با این نکتهها که گفته آمد، نگارنده بر آن است که کارگزاران قوای سهگانهی کشور و رؤسای ایشان و نیز رجال پرآوازهی ایران باید که در بیانات و تبیینهای خود از قدرت و سیاست از سیاست اشراقی او مدد گیرند، اگر چه آنها خواهند گفت که اکسیر امام خمینی و امام خامنهای را در بردارند اما حجت الاسلام نصرالله و زیست انقلابی و حکمت آمیزش در میدانی پر از تنگناهای ملی و بینالمللی، پایان بخش تمامی بهانهها، تقصیرها و گفت و نگفتهاست.
منبع: برهان